جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا
گر بنگری در آینه روزی صفای خویش
|
همچنین مشاهده کنید
- نگفتم: کین چنین زودت به جان اندر بکارم دل؟
- جماعتی که مرا توبه کار میخوانند
- گفتم: ز درد عشق تو گشتم چنین به حال
- تا کی به در تو سوکوار آیم؟
- این همه پروانها، سوخته از چپ و راست
- ای ز سودای تو در هر گوشهای آواره من
- باز آمدی، که خونم بر خاک در بریزی
- تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست
- دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
- آنخان خانان را ببین، بر صندلی یللی بلی
- شد زنده جان من به می، زان یاد بسیارش کنم
- دگر رخت ازین خانه بر در نهادم
- من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
- باغ بسان مصر شد از رخ یوسف سمن
- ای حلقه کرده دلها در حلقهای گوشت
- هر که در حلقهی زلف تو گرفتار بماند
- مشنو که: از کوی تو من هرگز به در دانم شدن
- یا بپوش آن روی زیبا در نقاب
- هوست معتکف خانهی خمارم کرد
- به پیشگاه قبول ار چه کم دهد راهم