پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟


با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟    راز سر گردان عاشق پیشه‌ی غم کشته را؟
آب چشم من ز سر بگذشت و می‌گویی: بپوش    چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟
جان شیرین منست آن لب، بهل تا می‌کشد    در غم روی خود این فرهاد مجنون گشته را
آنکه روزی گر چمان اندر چمن رفتی برش    باغبان از سرزنش می‌کشت سرو کشته را
خال او حال مرا برهم زد و خونم بریخت    با که گویم حال این خال به خون آغشته را؟
آسمان برنامه‌ی عمرم نبشتست این قضا    در نمی‌شاید نوشتن نامه‌ی بنوشته را
خاک کوی او بهشتم بود هشتم، لاجرم    این زمان در خاک می‌جویم بهشت هشته را
کمتر از شمعی نشاید بود و گر سر می‌رود    هم به پایان برد می‌باید سر این رشته را
اوحدی خواهی که چون عیسی به خورشیدی رسی    آتشی درزن، بسوز این دلق مریم رشته را


همچنین مشاهده کنید