سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است


مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است    چون صدف زین گوهر شهوار آغوشم تهی است
از دل بیدار و اشک آتشین و آه گرم    دستگاه زندگی چون شمع خاموشم تهی است
خجلتی دارم که خواهد پرده‌پوش من شدن    گر چه از سجاده‌ی تقوی بر و دوشم تهی است
سرگذشت روزگار خوشدلی از من مپرس    صفحه‌ی خاطر ازین خواب فراموشم تهی است
گفتگوی پوچ ناصح را نمی‌دانم که چیست    اینقدر دانم که جای پنبه در گوشم تهی است!
گرچه دارم در بغل چون هاله تنگ آن ماه را    همچنان از شرم، جای او در آغوشم تهی است


همچنین مشاهده کنید