چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت


به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت    هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟    که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه    ز آفتاب رخت سایه‌ای بر آن انداخت
رخ تو در خور چشم من است، لیک چه سود    که پرده از رخ تو برنمی‌توان انداخت
حلاوت لب تو، دوش، یاد می‌کردم    بسا شکر که در آن لحظه در دهان انداخت
من از وصال تو دل برگرفته بودم، لیک    زبان لطف توام باز در گمان انداخت
قبول تو دگران را به صدر وصل نشاند    دل شکسته‌ی ما را بر آستان انداخت
چه قدر دارد، جانا، دلی؟ توان هردم    بر آستان درت صدهزار جان انداخت
عراقی ار دل و جان آن زمان امید برید    که چشم جادوی تو چنین در ابروان انداخت


همچنین مشاهده کنید