پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

چنان عشقش پریشان کرد ما را


چنان عشقش پریشان کرد ما را    که دیگر جمع نتوان کرد ما را
سپاه صبر ما بشکست چون او    به غمزه تیر باران کرد ما را
حدیث عاشقی با او بگفتیم    بخندید او و گریان کرد ما را
چو بر بط برکناری خفته بودیم    بزد چنگی و نالان کرد ما را
لب چون غنچه را بلبل نوا کرد    چو گل بشکفت و خندان کرد ما را
به شمشیری که از تن سر نبرد    بکشت و زنده چون جان کرد ما را
غمش چون قطب ساکن گشت در دل    ولی چون چرخ گردان کرد ما را
کنون انفاس ما آب حیات است    که از غمهای خود نان کرد ما را
بسان ذره‌ی بی‌تاب بودیم    کنون خورشید تابان کرد ما را
«مرا هرگز نبینی تا نمیری»    بگفت و کار آسان کرد ما را
چو بر درد فراقش صبر کردیم    به وصل خویش درمان کرد ما را
بسان سیف فرغانی بر این در    گدا بودیم سلطان کرد ما را
نسیم حضرت لطفش صباوار    به یکدم چون گلستان کرد ما را
چو نفس خویش را گردن شکستیم    سر خود در گریبان کرد ما را
کنون او ما و ما اوییم در عشق    دگر زین بیش چتوان کرد ما را


همچنین مشاهده کنید