پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی


ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی    هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش    آدم صفت از روضه رضوان به درآیی
شاید که به آبی فلکت دست نگیرد    گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی
جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح    باشد که چو خورشید درخشان به درآیی
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت    کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد    وقت است که همچون مه تابان به درآیی
بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جوی    تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو    بازآید و از کلبه احزان به درآیی


همچنین مشاهده کنید