جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

سحر بلبل حکایت با صبا کرد


سحر بلبل حکایت با صبا کرد    که عشق روی گل با ما چه‌ها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد    و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنینم    که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم    که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود    ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی    که درد شب نشینان را دوا کرد
نقاب گل کشید و زلف سنبل    گره بند قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبل عاشق در افغان    تنعم از میان باد صبا کرد
بشارت بر به کوی می فروشان    که حافظ توبه از زهد ریا کرد
وفا از خواجگان شهر با من    کمال دولت و دین بوالوفا کرد


همچنین مشاهده کنید