پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد


پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد    وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر    ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم    چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود    هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهان گیر برآورد    بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات    با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد    با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود    بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد


همچنین مشاهده کنید