پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

افعال مقاربه


   فعل آويختن
آويخته از فعل 'آويختن' به‌ معنى 'مسئول' و گرفتار آمدن به ‌کلى از ميان رفته و لغت 'مأخوذ' و 'مسئول' عربى جاى آن را گرفته است، و من آن را جز در اشعار نديده‌ام. آن هم به‌ندرت، منجمله در شاهنامه و مثنوى مولانا جلال‌الدين، مثال از شاهنامه:
بدين جنگ خونى که شد ريخته تو باشى دان گيتى آويخته(۱)
(۱) . جلد دوم شاهنامه
مولانا جلال‌الدين:
غدر کردى وز جزا بگريختى رسته بودى باز چون آويختى
و همين فعل به ‌معنى جنگ کردن و دست و گريبان شدن نيز در شاهنامه فراوان استعمال شده و 'آويز' ريشهٔ اين فعل نيز به‌ معنى اسمى به‌جاى 'جنگ' استعمال مى‌شده است.
   فعل بشوليدن
فعل 'بشوليدن' به ‌معنى پريشان شدن حواس استعمال مى‌شده است. اسرارالتوحيد آورده است: 'درويشان از حمزه شکايت کردند که ما را بشوليده مى‌دارد... چرا اوقات درويشان بشوليده مى‌دارى ـ ص ۲۴۵' و اين فعل با غالب مشتقات و صيغه‌هايش در تذکرةالاوليا و اسرارالتوحيد آمده است.
و امروز عوض اين فعل لغت 'ژوليده' متداول است که تنها در مورد موى سر و ريش و لباس استعمال مى‌شود، و ساير معانى آن را استعمال نمى‌کنند و به‌جاى اين فعل گويند: حواس ما را پريشان مى‌کند ـ حواس او پريشان است ـ اوقات ما را مشوش مى‌کند و غيره ... و گويا لفظ 'بلبشو' ريشهٔ مصدرى اين فعل است که در اصل 'بَرْبَشُول' بوده است با پيشاوند و 'بر' يا 'پَرْ' در لفظ عوام قلب شده و به اين صورت درآمده است(۱).
(۱) . اينکه بعضى متفننان گويند که معنى بلبشو 'بهل‌بشو' يعنى 'بهل‌بشود' است در اشتباه‌ هستند و چنين تعبيرى اصل ندارد و معنى بهل بشود 'بگذار برود' يا 'بگذار بميرد' است و با مفهوم بلبشو که معنى آشفتگى و پريشانى شهر و مردم است مناسب نيست ـ و بربشول هم شايد از اصلى قديمى‌تر 'فرپشول' با پيشاوند تأکيدى 'فر ـ پر' باقى مانده باشد ـ يعنى پريشانى بزرگ و آشفتگى عظيم.
   انداختن، درانداختن، برانداختن
فعل اندختن، به ‌معنى طرح کردن مطلبى يا بيان عقيدت و اداء مشورتى بوده است اين فعل از ريشهٔ 'انداز' است که 'اندازه' و 'اندازورانداز' از آن آمده چنانکه در مجمل‌التواريخ گويد: 'پس از هر نوع انداختند ـ رجوع کنيد به: مقدم مجمل‌التواريخ ص (ط)' يعنى رأى زدند ـ و فردوسى نيز اين فعل را مکرر آورده است چنانکه گويد:
از  انديشه   من  دل  بپرداختم سخن هر چه دانستم انداختم(۱)
سگالش   بدينسان  درانداختند بپرداختند   و   برون   تاختند  (۲)
(۱) . شاهنامه ج۱، ص ۷۱، چاپ آقا
(۲) . شاهنامه ج۱، ص ۸۸، چاپ آقا
در کتب مجمل‌التواريخ و سياستنامه و ساير کتب قرن ششم اين فعل زياد ديده مى‌شود.
اين فعل به کلى از ميان رفته است و به‌جاى آن نيز لغتى نيامده است ـ و امروز در لفظ عوام دو لغت مترادف جارى است که هر دو ريشهٔ فعل منسوخ 'انداختن' است، و آن دو لغت 'انداز، ورانداز' است که اولى به ‌معنى مقياس گرفتن و دوم با پيشاوند 'ور' به‌ معنى طرح نقشه و اظهار عقيده است.
   افعال مقاربه
افعال مقاربه از قبيل: خواست کرد، و خواست شد، خواست بود و خواست رفت و غيره يعني: مى‌خواست بکند و مى‌خواست بشود و مى‌خواست بباشد و مى‌خواست برود چنانکه گويند 'دعوت‌ها آشکارا خواستند کرد ـ مجمل‌التواريخ مقدمه ص، (يچ).' و دقيقى گويد:
چو گيتى بر آن شاه نو راست شد فريدون ديگر همى خواست شد(۱)
(۱) . شاهنامه ج۳، ص ۲
نيز نسخ شده و امروز صيغه‌هاى مضارع اين افعال به‌جاى صيغه‌هاى مستقبل افعال به‌کار مى‌رود. مثل: خواهم رفت، خواهى رفت، خواهد رفت، خواهيم رفت، خواهيد رفت و خواهند رفت.
   سپوختن
به ‌معنى حقيقى دور انداختن و بى‌اعتنائى کردن است. و اين معنى در متن‌هاى پهلوى و کتب قديم درى خاصه اشعار مکرر ديده شده است. مثال از متون پهلوي:
'پاپک هچ آن اَردوان مَس کامکار تربيذ جذُتر کرتن و آن فرمان به سپوختن نى‌سهست(۱)'
(۱) . يعني: پاپک از آن سبب که اردوان عظيم کامکارتر بود خلاف‌کردن با او و فرمان او را دور افکندن و زير پاى انداختن شايسته نديد: نقل از کارنامهٔ اردشير پاپکان.
فردوسى گويد:
نه مرگ از تن خويش بتوان سپوخت نه چشم زمان کس به سوزن بدوخت(۲)
(۲) . شاهنامه چاپ آقا، ح۱، ص ۷۱
و امروز اين فعل در گفتار و نويسندگى از بين رفته و شعراى هجاگوى از قديم اين فعل را بالمجاز از معنى اصلى آن منحرف کرده‌اند!
  پخشيدن
پخشيدن به ‌معنى قسمت کردن. فردوسى گويد:
به من داده بودند و پخشيده راست تراکين پيشين نبايدت خواست (۱)
(۱) . شاهنامه ج۱، ص ۶۶
و امروز اين فعل را به باء ابجد خوانند و نويسند، و به ‌معنى انعام دادن آورند و معنى تقسيم که اصل معنى آن است از ياد رفته است (فرهنگستان بار ديگر اين فعل را زنده کرد.)
   فعل باشيدن
در قديم همهٔ صيغه‌هاى اين فعل استعمال نمى‌شده و افعال کهنه و نادرالاستعمال بوده است، و در زبان پهلوى چنين فعلى نيست ـ شيخ عطار در تذکرةالاولياء اين فعل را به‌ معنى خاص استعمال کرده است. در جلد دو سبک‌شناسى بهار، صفحهٔ ۲۱۰ گويد: 'پس سر پسر را بديد گيسو ببريد و بر سر پسر نهاد و نوحه آغاز کرد، شيخ نيز پاره‌اى از محاسن ببريد و بر آن سر نهاد و گفت اين کار هر دو باشيده‌ايم و ما را هر دو افتاده است، تو گيسو ببريدى و من نيز ريش بريدم در تاريخ بخارا مشتقاتى از اين فعل ذکر شده است که امروز منسوخ است و نام 'باشگاه' که فرهنگستان از براى 'کلوپ' وضع کرده از اين فعل است.
- صيغه‌هاى مصدري: باشش ـ باشيدن
- صيغه‌هاى ماضى و اسم مفعول: باشيدم، باشيدي، باشيد، باشيديم، باشيديد، باشيدند، باشيده.
- صيغه‌هاى مضارع و اسم فاعل و امر: باشم، باشي، باشد، باشيم، باشيد، باشند، باشنده، باش، باشيد، باشاد.
- صيغه‌هاى نفى و نهي: نباشم، نباشي، نباشد، نباشيم، نباشيد، نباشند، مباش، مباشيد، مباشاد.
در قديم 'بُوَدْ' مضارع و ساير صيغه‌هاى حال را براى زمان حال مى‌آورده‌اند و باشد و صيغه‌هاى آن را براى زمان استقبال، از تاريخ سستان:
'هرگز نَبَودْ که خالى بُوَد از علما و فقهاءِ بزرگ ... و به هيچ جاى مردم نباشدبنان و نمک و فراخ معيشت چون مردم سيستان ... و عادت کريم ايشان خود اين بود و بودست و همين باشد ص ۱۳' مثال ديگر از بيهقي: 'عمرو را وعده کردند که بازگردد و به نيشابور بباشد تا منشور و طبق و لوا آنجا بدو رسد' (ص ۲۹۶)
و اگر بعضى از اين افعال منسوخه را امروز به کار دارند در ادبيات است و بس ولى در گفتار و منشأت معمولى صيغه‌هاى منسوخ راه ندارد.
   افعال منسوخهٔ ديگر
افعال منسوخهٔ ديگر که ذکر آن همه کتابى خواهد شد مانند افعالى از اسامى ساخته مى‌شده است چون: ستوهيدن، شکوهيدن، سهميدن، آهنجيدن، فرهنجيدن، تنديدن، شتابيدن و افعالى که با پيشاوندهاى گوناگون ترکيب مى‌شده است چون فروداشتن، فراز آوردن و غيره، و افعال مرکب چون: دست بازداشتن، به‌جاى گذاشتن، به‌جاى رسيدن، برکار داشتن، پس پشت افکندن، و غيره براى باقى رجوع شود به مقدمات کتب مصحح جديد فارسى که با تحقيقات علمى نوشته شده است چون جهانگشا و تذکرةالاوليا و کشف‌المحجوب و تاريخ سيستان و مجمل‌التواريخ و التفهيم ابوريحان و جلد دوم کتاب سبک‌شناسى بهار و غيره.
و نيز فعل‌هاى امر حاضر را که بعد از بايد و شايد قرار داشته باشد گاهى به صيغهٔ مصدر مُرخّم يا ماضى مى‌آورده‌اند و صيغه‌هاى معطوفهٔ به آن فعل را به‌صورت دوم شخص مفرد از مؤکد گونه مضارع‌التزامى ذکر مى‌کردند مثال از تاريخ سيستان:
'اما اکنون ببايد رفت و خدايتعالى را قربانى کنى و از او درخواهى تا تو را پيدا گرداند' (ص ۴۵) که امروز گويند: اکنون ببايد رفت و خدايتعالى را قربانى کرد و از او درخواست. يا: بايد بروى و خدا را قربانى کني... الخ.
گاهى در همين مورد يعنى صيغهٔ فعل امر مؤکد فعل: 'بايد و شايد' را نظر به احترام مخاطب حذف مى‌کنند و به‌جاى آن تنها مضارع‌التزامى آورند، مثال از تاريخ سيستان ص ۴۱.
'باز گفت بار خدايا فرشتگان فرستى عتا بر شيث گواه کنم.' يعنى بايد فرشتگان بفرستى يا فرشتگان بفرست، و اقرب به‌ معنى قسم دوم است... جاى ديگر گويد ص ۶۶: 'روزى مرا گفت که ياران من کجااند؟ گفتم ايشان گوسپندان به چراگاه برده‌اند... بگريست که مرا با ايشان بفرستي' يعنى مرا با ايشان فرست به‌طور مؤکد.
فايدة: ياء مذکور اگر چه ياء خطاب است اما در موقع خاص طورى استعمال مى‌شود که مى‌توان آن را ياء تأکيد ناميد و امروز هم در موارد نهى متداول است که گوئيم: تا مرا نبينى نروي! اگر رفتى نرفتي! تاريخ سيستان ص ۶۵: 'مادر او کس فرستاد نزديک من که او را از بطحاء مکه بيرون نبرى تا مرا نبيني' و اين 'يا' همان است که در امثال بالاتر به‌جاى 'بايد' و محض احتراز از استعمال امر آمده است.


همچنین مشاهده کنید