جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

به دردم به دردم که اندیشه دارم


به دردم به دردم که اندیشه دارم    کز آن یاسمین بر تهی شد کنارم
به وقتی که دولت بپیوست با من    بپیوست هجرش به غم روزگارم
که داند که حالم چگونست بی تو    که داند که شبها همی چون گذارم
خیالش ربودست خواب از دو چشم    گرفتنش باید همی استوارم
ز من برد نرمک همی هوشیاری    کنون با غم او نه بس هوشیارم
اگر غمگنان را غم اندر دل آمد    چرا غمگنم من چو من دل ندارم
چون آن گوهر پاک از من جدا شد    سزد گر من از چشم یاقوت بارم
وگر من نپایم به آزاد مردی    ببینند مردم که چون بی قرارم
همی داد ندهد زمانه مهان را    اگر داد دادی نرفتی نگارم
چو من یادگارش دل راد دارم    دهد هجر گویی به جان زینهارم


همچنین مشاهده کنید