شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

آنرا که خدا از قلم لطف نگارد


آنرا که خدا از قلم لطف نگارد    شاید که به خود زحمت مشاطه نیارد
مشاطه چه حاجت بود آن را که همی حسن    هر ساعت ماهی ز گریبانش برآرد
انگشت نمای همه دلها شود ار چه    ناخنش نباشد که سر خویش بخارد
با زحمت شانه چکند چنبر زلفی    کاندر شب او عقل همی روز گذارد
مشاطه نه خام آید جایی که بدانجای    نقاش ازل بر صفتش خامه گذارد
کی زشت شود روی نکو ار بنشویند    کی خشک شود طوبی اگر ابر نبارد
ای آنکه همه برزگر دیو در اسلام    در مزرعه‌ی جان تو جز لاف نکارد
مشاطه‌ی تو چون تو بوی دیو تو لابد    هم نقش ترا بر دل و جان تو نگارد
کانکس که مر او را نبود جلوه‌گر از عشق    شهد از لب او جان و خرد زهر شمارد
وانرا که قبولش نکند عالم اقبال    گر گلشکری گردد کس را نگوارد
حقا که به مردم سقر نقد ببینی    گر هیچ ترا حسن به خوی تو سپارد
هر روز دگر لام کشی از پی خوبی    زین لام چه فایده کالف هیچ ندارد
آنجا که چنو جان طلبی یافت سنایی    جان را بگذارد چو تویی را نگذارد


همچنین مشاهده کنید