پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

گر رحم کنی جانا جان بر سرت افشانم


گر رحم کنی جانا جان بر سرت افشانم    ور زخم زنی دل را بر خنجرت افشانم
معلوم من از عالم جانی است، چه فرمائی    بر خنجر تو پاشم یا بر سرت افشانم
بر سوزن مژگانم صد رشته گهر دارم    در دامن تو ریزم یا در برت افشانم
آئی به کف آن خنجر چون چشم من از گوهر    من گوهر عمر خود بر گوهرت افشانم
گر گوهر جان خواهی هم در کمرت دوزم    ور دانه‌ی دل خواهی هم در برت افشانم
طاووس خودآرائی در زیور زیبائی    گر دیده قبول آید بر زیورت افشانم
با من به سلام خشک ای دوست زبان ترکن    تا از مژه هر ساعت لعل ترت افشانم
خاک در سلطان را افسر کن و بر سر نه    تا سر به کله داری بر افسرت افشانم
آن پیکر روحانی بنمای به خاقانی    تا دیده‌ی نورانی بر پیکرت افشانم


همچنین مشاهده کنید