شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

حکایت شفقت کردن مرتضی بر دشمن


چونک آن بدبخت آخر از قضا    ناگهان آن زخم زد بر مرتضا
مرتضی را شربتی کردند راست    مرتضا گفتا که خون ریزم کجاست
شربت او را ده نخست آنگه مرا    زانک او خواهد بدن هم ره مرا
شربتش بردند او گفت اینت قهر    حیدر اینجا خواهدم کشتن به زهر
مرتضا گفتا به حق کردگار    گر بخوردی شربتم این نابکار
من همی ننهادمی بی او به هم    پیش حق در جنت المأوی قدم
مرتضا را چون بکشت آن مرد زشت    مرتضی بی او نمی‌شد در بهشت
بر عدو چون شفقتش چندین بود    با چو صدیقیش هرگز کین بود
آنک چندینی غم دشمن خورد    با عتیقش دشمنی چون ظن برد
با میان نارد جهان بی‌کنار    چون علی صدیق را یک دوست دار
چند گویی مرتضی مظلوم بود    وز خلافت راندن محروم بود
چون علی شیرحق است و تاج سر    ظلم نتوان کرد بر شیر ای پسر


همچنین مشاهده کنید