سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

گر چنین سنگدل بمانی تو


گر چنین سنگدل بمانی تو    وه که بس خون‌ها برانی تو
چه بلایی بر اهل روی زمین    از بلاهای آسمانی تو
از تو صد فتنه در جهان افتاد    فتنه‌ی جمله‌ی جهانی تو
فتنه برخیزد آن زمان که سحر    فرق مشکین فرو فشانی تو
دهن عقل باز ماند باز    چون درآیی به خوش زبانی تو
همه اهل زمانه دل بنهند    بر امیدی که دلستانی تو
خط نویسی به خون ما چو قلم    سرکشان را به سر دوانی تو
سرگرانی و سرکشی چه کنی    که سبک روح‌تر از آنی تو
باده ناخورده از من بیدل    با من آخر چه سر گرانی تو
چشم من ظاهرت همی بیند    گرچه از چشم بد نهانی تو
اگر از من کنار خواهی کرد    روز و شب در میان جانی تو
گلی از گلستانت باز کنم    که به رخ همچو گلستانی تو
شکری از لب تو بربایم    که به لب چون شکرستانی تو
خون فشانند عاشقان بر خاک    چون ز یاقوت درفشانی تو
چند آخر به خون نویسی خط    هیچ خط نیز می ندانی تو
دل عطار در غمت ریش است    مرهمی کن اگر توانی تو


همچنین مشاهده کنید