شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

مرا سودای تو جان می بسوزد


مرا سودای تو جان می بسوزد    چو شمعی زار و گریان می‌بسوزد
غمت چندان که دوزخ سوخت عمری    به یک ساعت دو چندان می‌بسوزد
فکندی آتشم در جان و رفتی    دلم زین درد بر جان می‌بسوزد
رخ تو آتشی دارد که هر دم    چو عودم بر سر آن می‌بسوزد
چو شمعم سر از آن آتش گرفته است    که از سر تا به پایان می‌بسوزد
مکن، دادیم ده کین نیم جانم    ز بیدادی هجران می‌بسوزد
بترس از تیر آه آتشینم    که از گرمیش پیکان می‌بسوزد
من حیران ز عشقت برنگردم    گرم گردون حیران می بسوزد
دم گردون خورد آن کس که هرشب    به دم گردون گردان می‌بسوزد
چو در کار تو عاجز گشت عطار    قلم بشکست و دیوان می‌بسوزد


همچنین مشاهده کنید