شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

خر(۳)


#1575;يد يک‌ورى بنشيند
خر را سربار مى‌کُشد جوان را ماشاءالله
نظير: مرد را بارک‌الله مى‌کُشد خر را سربار
رک: از بارک‌الله قباى کسى رنگين نشود
خر را جائى مى‌بندند که صاحب خر راضى باشد
صورت ديگرى است از: 'خر را بايد جائى بست که صاحبش راضى باشد'
خر را که به عروسى مى‌برند براى خوشى نيست براى آبکشى است٭
نظير:
خران را کسى در عروسى نخواند مگر وقت آن کاب و هيزم نماند (نظامى)
- خاله را مى‌خواهند براى درز و دورز، اگر نه چه خاله چه يوز! سهم خر يا آبکشى است يا هيزم‌کشي
٭ خاقانى مفهوم اين مَثَل را در قالب سه بيت زيبا بدين صورت بيان کرده است:
خرکى را به عروسى خواندند خر بخنديد و شد از قهقهه مست
گفت من رقص ندانم به خدا مطربى نيز ندانم به دوست
بَهرِ حمّالى خوانند مرا کآب نيکو کشم و هيزم چُست
خر را گم کرده پى افسارش مى‌گردد
نظير:
شتر را گم کرده عقب مهارش مى‌گردد
- اسب را گم کرده پى نعلش مى‌گردد
- ماديان را گم کرده پى اخيه‌اش مى‌گردد
- تبر را گم کرده پى سوزن مى‌گردد
خر رفت و رسن برد (قابوس‌نامه)
نظير:
گربه آمد و دنبه ربود
- سنگر اندر بتان که آخرِ کار نگريستن گرستن آردبار (سنائى)
- دام هر بار ماهى آوردى ماهى اين بار رفت و دام ببرد (سعدى)
خر رو به طويله تند مى‌رود!
خر زهره رطب بار نيارد
رک: از مردم بداصل نخيزد هنر نيک
خرس تخم مى‌گذارد يا بچه مى‌زايد؟ از اين دُم‌بريده هر چه بگوئى برمى‌آيد!
صورت کوتاه‌شده‌اى است از: 'يکى از يکى پرسيد: 'خرس تخم مى‌کند يا بچه مى‌زايد؟ گفت: از اين دُم بريده هر چه بگوئى برمى‌آيد!'
خرس ترکيد، گوشت ارزان مى‌شود!
به مزاح و تمسخر پس از شنيدن صداى شديد عطسهٔ کسى چنين گويند
خرس حرف نزد وقتى هم زد گفت: پَفْ!
نظير: کلاغ حرف نزد وقتى زد گفت: گُه گُه!
خرس در بيشه کدخداى دِه است
رک: در حوضى که ماهى نباشد قورباغه سپهسالار است
خرس در کوه، بوعلى سيناست
رک: در حوضى که ماهى نباشد قورباغه سپهسالار است
خرس را به رقص آوردند، دُمش را به‌دست آوردند٭
هرگاه در مجلسى شخص چاق و بدقواره و کوتاه‌قدى با حرکاتى ناموزون و خنده‌آور و پيچ و تاب دادن به اسافل اعضاء خود به رقص بپردازد و به‌اصطلاح 'رقص خرکي' بکند حاضران مجلسى به گرد او جمع مى‌شوند و براى ريشخند کردن وى کف مى‌زنند و دسته‌جمعى اين شعر را مى‌خوانند.
٭ اين مَثَل بيشتر با تلفظ عاميانه و به‌صورت 'خِرسو به رق آوردن، دُمشو به دس آوردن!' مورد استفاده قرار مى‌گيرد
خرس را چه به آهنگرى
رک: درودگرى کار بوزينه نيست
خرس را چه به ارّه‌کشى؟
رک: درودگرى کار بوزينه نيست
خرس را شکار نکرده پوستش را مفروش
نظير: به دشت آهوى ناگرفته مبخش
خرِ سر به راه بهتر از آدمِ بيراه!
نظير: خرِ آدم بِهْ از آدمِ خر
خرسند به نيک و بد خود بايد بود٭
مقایسه شود با : ببايد ساخت با نان و آب و کاسهٔ خويش
٭......................................... اندازه‌شناس حدِّ خود مى‌بايد بود (سوزنى)
خرِ سوارى را حساب نمى‌کند
ملانصرالدين ده الاغ داشت. روزى خواست الاغ‌ها را بشمارد، بر پشت يکى از آنها سوار شد و شروع به شمردن الاغ‌ها کرد. چون خرى را که سوار شده بود به حساب نمى‌آورد شمارهٔ آنها نُه شد. تعجب کرد از پشت خر پائين پريد و از نو به شماره کردن الاغ‌ها پرداخت، ديد ده تاست. اين عمل را چندين بار تکرار کرد. عاقبت خسته شد و دست از شمردن الاغ‌ها برداشت و گفت: اينهمه زحمت به گم شدن يک الاغ نمى‌ارزد
خرسوارى يک عيب، از خر زمين خوردن دو عيب!
خرِ سياه به آسياب نمى‌رود (که مبادا گرد آسيا به رويش بنشيند)
خرِ سياه خرِ سياه است
نظير:
پلاس سياه به شستن سفيد نمى‌شود
- نمد سياه از صابون سفيد نمى‌شود
- نشايد ستردن سايهى زشت (فردوسى)
- زنگى به شستن نگردد سفيد (فردوسى)
- خر به سعى آدمى نخواهد شد
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
خرِ سياه و سرِ سه راه!
روزى حاکمى به عزم شکار از شهر خارج شد. در بازگشت از شکار سرِ يک سه راهى چشمش به يک روتستائى افتاد که بر الاغى سياه‌رنگ سوار است و رو به شهر مى‌رود. حاکم پيش رفت و از او پرسيد: کيستى و کجا مى‌روى؟ مرد روستائى جواب داد: من اهل فلان روستا هستم، سبدى گلابى تازه و نوبر فراهم کرده‌ام و به رسم تعارف براى حاکم شهر مى‌برم شايد انعام قابلى به من مرحمت کند و من بتوانم با آن ملک خود را از گرو درآورم. حاکم گفت: آيا مطمئن هستى که حاکم به تو انعام خواهد داد؟ شايد نداد. مرد روستائى گفت: اگر انعام نداد چهار دست و پاى خرم را حوالهٔ زنش مى‌کنم و به دِه برمى‌گردم. حاکم از اين جواب سخت ناراحت شد. ولى خشم خود را ظاهر نساخت و به سرعت به شهر برگشت و يکى از نگاهبانان خود را احضار کرد و گفت: فوراً برو به طرف فلان سه راهى مردى روستائى با فلان هيأت سوار الاغى سياه دارد. رو به شهر مى‌آيد. از او بپرس کجا مى‌روى؟ قطعاً جواب خواهد داد که پيش حاکم مى‌روم. او را نزد من هدايت کن. نگاهبان رفت و مرد روستائى را به مقرّ حاکم آورد. روستائى سبد گلابى را به حاکم تقديم کرد و منتظر انعام شد. ولى حاکم چيزى به او نداد و او را دست خالى مرخص کرد. مرد روستائى خواست چنانکه گفته بود زير لب دشنامى حوالهٔ حاکم کند. اما جلو زبان خود را گرفت. قدرى در قيافهٔ حاکم دقيق شد و به فراست دريافت که وى همان مردى است که در سر سه راهى با او برخورد کرده است. فکر کرد بهتر است که موضوع برخورد خود را با حاکم و مخصوصاً دشنامى را که قرار بود به وى بدهد به کنايه و تعريض بيان کند. لذا سر بداشت و خطاب به حاکم گفت: خر سياه و سرِ سه راه! حاکم از شنيدن اين جمله به خنده افتاد و از سياست و محافظه‌کارى مرد روستائى خوشش آمد و دستور داد انعام خوبى به او بدهند.
خر سى شاهى، پالان دو هزار!
نظير: آفتابه خرج لحيم است
خرش را دو سره کرايه مى‌دهد!
رک: چاروادار قمى است، خرش را دو سره کرايه مى‌دهد
ِخرش کن، افسار بيار سرش کن!
رک: خرش کن و بارش کن
خرش کن و بارش کن
با تمجيد و تخمين ابله را به‌کار وادار
نظير: خرش کن، افسار بيار سرش کن
خرِ عاريه را يک ورى سوار مى‌شوند
نظير: هر که سوار خر عاريه بشود بايد يک‌ورى بنشيند
خرِ عيسىٰ به آسمان نرود
از راه بستگى و انتساب به بزرگان و يا يک شخص صاحب مقام نمى‌توان بزرگى و شخصيت پيدا کرد
خرِ عيسىٰ گرش به مکه برند چون بيايد هنوز خر باشد (سعدى)
نظير:
اگر علم هاروت و ماروت را هم به نادان بدهند باز هم خر است
- خر به سعى آدمى نخواهد شد گر چه در پاى منبرى باشد (سعدى)
خرِ عيسىٰ به آسمان نرود
از راه بستگى و انتساب به بزرگان و يا يک شخص صاحب مقام نمى‌توان بزرگى و شخصيت پيدا کرد
خرِ عيسىٰ گرش به مکه برند چون بيايد هنوز خر باشد (سعدى)
نظير:
اگر علم هاروت و ماروت را هم به نادان بدهند باز هم خر است
- خر به سعى آدمى نخواهد شد گر چه در پاى منبرى باشد (سعدى)
","1"); ?>


همچنین مشاهده کنید