شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

چو(۲)


چو دشنام گوئى ثنا نشنوى٭
رک: هر که ناشايسته گويد ناشايسته شنود
٭ به‌جز کشتهٔ خويشتن ندروى ................... (سعدى)
چو دل دادى به دلبند نکو دِه (پورياى ولى)
رک: اگر خاک هم به‌سر مى‌کنى پاى تلّ بلند
چو دندان نيست نتوان لب گزيدن
نظير: ز بى‌آلتان کار نايد درست (نظامى)
رک: کار اسباب مى‌خواهد
چو دولت يار باشد غم نباشد (عبيد زاکانى)
رک: بخت که آمد برو بخواب
چو روز آمد چراغ از پيش بردار (پورياى ولى)
رک: در جلوهٔ خورشيد چه حاجت به چراغ است
چو روى دوست نبينى جهان ندين بِهْ
چو روى نکو دارى اندُه مخور (سعدى)
رک: يک خلقت زيبا به از هزار خلعت ديبا
چو ريزد شير به دندان و ناخن خورَد از روبهان لنگ سيلى (نظامى)
رک: مار که پير شد قورباغه سوارش مى‌شود
چو شرمت نيست رو آن کن که خواهى (اسعد گرگانى)
رک: يک جو از حيا کم کن هر چه خواهى کن
چو شصت آيد نشست آيد به ديوار ٭
نظير:
چو شصت تمام شد کمان شد پشتم (عطّار)
- سال که رسيد به پنجاه (= پنجاه)، از کار ميفته چند جا! (عامیانه).
٭ اقتباس از اين بيت نظامى:
چو شصت آمد نشسته آمد به ديوار چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار
چو طالع نباشد هنر هيچ نيست (عبيد زاکانى)
رک: يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است
چو عشق آمد از عقل ديگر مگوى (سعدى)
رک: عشق درآمد به دل، رفت ز سر عقل و هوش
چو فردا شود فکر فردا کنيم (نظامى)
نظير:
غم فردا نشايد خورد امروز (سعدى)
- فردا چو رسد تو فکر فردا ميکن
- همان بهتر که بر فردا گذارم کار فردا
- فردا هم روز خداست
چو فقر از در درآيد برون شد عشق از روزن (دهخدا)
رک: اگر تنگدستى مرو پيش يار
چو کار از دست رفت ندامت چه سود (از مجمع‌الامثال)
نظير: پشيمانى چه سود اکنون که کار از دست رفت
چو کردى مشورت با زن خلاف زن کن اى نادان (سنائى)
رک: مشورت با زنان تباه است و...
چو کفر از کعبه برخيزد کجا مانَد مسلمانى (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
رک: هر چه بگندد نمکش مى‌زنند واى به وقتى‌که بکندد نمک
چو کوى دوست هست به صحرا چه حاجت است؟ ٭
رک: ما را بهشت صحبت ياران همدم است
٭ خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است .......................... (حافظ)
چو گشتى تمام آيدت کاستى ٭
رک: 'هر کمالى را زوالى در پى است' و 'قوّاره چون بلند شود سرنگون شود'
٭ درخشان مهى بودى از راستى .................... (اسدى)
چو گِل بسيار شد پيلان بلغزند٭
در تهاجم بلا و سختى قوى‌ترين افراد نيز از پاى درمى‌آيند
٭ بزرگى ديدم اندر کوهسارى قناعت کرد از دنيا به غارى
چرا، گفتم، به شهر اندر نيائى که بارى، بندى از دل برگشائى
بگفت: آنجا پرى‌رويان نلغزند .................. (سعدى)
چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال؟ (سعدى)
نظير: مستمع چون نيست خاموشى بِهْ است (مولوى)
چو محرم شدى ايمن از خود مباش که محرم به يک نقطه مجرم شود! (اميرى مشهدى)
رک: با يک نقطه زيان زيان است
چو مرد آگه نباشد گم کند راه (نظامى)
چو مردى نمودى مخنّث مباش٭
٭ مکن گفتمت مردى خويش فاش ................. (سعدى)
چو مرهم مى‌ نسازى نيش کم زن٭
رک: تو که نوشم نه‌اى نيشم چرائى؟
٭ ستانِ جور بر دلريش کم زن ....................... (ناصرخسرو)
چو مَهْ به هاله نشيند دليل ياران است
رخ دادن فلان وضع نشانهٔ بروز فلان حادثه است
چو مهر آيد خرد در دل نمانَد٭
رک: عشق درآمد به دل، رفت ز سر عقل و هوش
٭ خرد باشد که خوب و زشت داند ....................... (اسعد گرگانى)
چو ميدان فراخ است گوئى بزن٭
٭ فراغِ دلت هست و نيروى تن ................. (سعدى)
چو ميوه سير خوردى شاخ مشکن٭
رک: چو بِهْ گشتى طبيب از خود ميازار (سعدى)
٭ چو باران رفت بارانى ميفکن ..................... (سعدى)
چون اجل آيد طبيب ابله شود
صورت ديگرى است از: 'چون قضا آيد طبيب ابله شود' ، رجوع به اين مثل شود
چون اجل فرا رسد دارو سود ندارد
مقایسه شود با : اجل که رسيد گو به هندوستان باش
چون از کسى وام خواهى کرد از شکم خويش وام کن (کيمياى سعادت)
نظير: شکم پيش من تنگ بهتر که دل شکم بنده بسيار بينى خجل (سعدى)
چون اسب نماند زين نهادم به خري!
نظير: از بى‌خرى سوار چينه شده است
چون ابلش زر نيست بسازيم به خشتي٭
رک: گر بالش زر نيست....
٭ در مصطبهٔ عشق تنعّم نتوان کرد ....................... (حافظ)
چو نام سگ برى چوبى به کف گير
چون بد آيد هر چه آيد بد شود يک بدى ده گردد و ده صد شود (وثوق‌الدوله)
نظير:
وقتى بد مى‌آيد از در و بام مى‌آيد
- بد که بخواهد بيايد از در و ديوار مى‌آيد
چون بدى پيش آيد از بدتر بترس (مرزبان‌نامه)
نظير:
چه بسيار بد باشد از بدبتر
- روزى اگر غمى رسدت تنگدل مباش رو شکر کن مباد که از بد بَتَر شود (حافظ)
چون بديدى صبح، شمع آنگه بکُش (مولوى)
چون به دريا رسى مگو از جوى ٭
رک: تيمم باطل است آنجا که آب است
٭ دست و پا همى زن اندر جوى ....................... (...؟)
چون به گَردش نمى‌رسى واگرد٭
رک: مى‌توانى ورجِهْ نمى‌توانى فروجِهْ
٭ اى دل که هستى نسيم صحراگرد ....................... (...؟)
چون بيشه از شير خالى باشد سياه گوش هر چه خواهد کند (سَمَک عيّار)
نظير: مرد چون ميرد نامرد پاى گيرد
چون تن پوشيده گشت اندوه برهنگى مَبَر (مرزبان‌نامه)
نظير: چون شکم سير باشد غم گرسنگى مخور (مرزبان‌نامه)
چون توانستم ندانستم چه سود چون که دانستم توانستم نبود (عطّار)
رک: امروز که توانى ندانى، فردا که بدانى نتوانى
چون تو را نوح است کشتيبان غم مخور٭
٭ اى دل از سيل فنا بنيان هستى بر کَنَد ........................ (حافظ)
چون تيغ به‌ دست آرى مردم نتوان کشت (ناصرخسرو)
چون جوى بوَد کج نرود آبِ روان راست (صائب)
چون چنين خواهى خدا خواهد چنين٭
نظير: اگر گوئى که بتوانم قدم در نه که بتوانى و گر گوئى که نتوانم برو بنشين که نتوانى
٭ .................................. مى‌دهد حق آرزوى متّقين (مولوى)
چون خشت به آسيا برى خاک آرى (عنصرى)
رک: خشت که به آسيا بردى خاک نصيب مى‌شود
چون خشم زند شعله تر و خشک بسوزد
نظير: غضب از شعله‌هاى شيطانى است
چون خطائى از تو سر زد در پشيمانى گريز٭
نظير: از خطا نادم نگرديدن خطاست
٭ ............................ کز خطا نادم نگرديدن خطاست (صائب)
چون خود همه عيبى چه کنى عيب کسان فاش (قاآنى)
نظير: همه حمّال عيب خويشتنيم طعنه بر عيب ديگران چه زنيم (سعدى)
چون درآمد جبرئيل آنگه برون شد اهرمن٭
رک: آفتاب که درآمد ستاره نمى‌ماند
٭ چون برون رفت از تو حرص آنگه درآيد در تو دين ....................... (سنائى)


همچنین مشاهده کنید