شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

جا


جاافتاده بهتر از چاه‌افتاده است
جا به جا کَ نعبدو جا به جا کَ نستعين (عامیانه).٭
نظير: هر سخن جائى و هر نکته مقامى دارد
٭ مثلى است ساختهٔ عوام براى آن بگويند هر عمل وقتى و هر نکته جايگاهى دارد
جا تر است و بچه نيست!٭
٭ تمثّل:
چشم چو بگشود در آن دامنه ديد که جا تر بوَد و بچّه نه (ايرج ميرزا)
جادهٔ دزد زده تا چهل روز اين است
جاذب هر جنس را هم جنس دان٭
نظير: کور کور را مى‌جويد آب گودال را
نيزرک: کبوتر با کبوتر باز با باز کند هم‌جنس با هم‌جنس پرواز (نظامى)
٭ سوى بام آمد ز متنِ ناودان ................................... (مولوى)
جامه به اندازهٔ قامت خوش است
جامه کى زينت دهد اندام نازيبنده را٭
رک: گيرم که خدا جامه دهد کو اندام؟
٭ بدگُهر را رتبه و منصب نسازد ارجمند .................................. (...؟)
جامه نيمى اطلس و نيمى پلاس!
جان است، بادنجان نيست!
نظير:
به باطل مده جان شيرين به باد
- جان بر باد دادن کار عاقلان نيست (سَمَک عيّار)
جانا سخن از زبان ما مى‌گوئى
جانا سخن راست ز ديوانه بپرس٭
رک: حرف راست را از ديوانه بشنو
٭ سروى تو پريچهره و من ديوانه ...................... (خواجو کرمانى)
جان بايد که مانَدْ مال آيد و شود
انسان بايد در انديشهٔ تندرستى باشد نه گرد آورى مال. مال و دولت دنيا در دست کسى نمى‌ماند
جان‌بخشى از جان‌ستانى بِهْ است٭
نظير:
جان‌بخشى کنيد نه جان‌ستانى
- خلق همه يکسره نهال خدايند هيچ نه بر کن زين نهال و نه بشکن (ناصرخسرو)
- به خون اى برادر ميالاى دست که بالاى دست تو هم دست هست (سعدى)
- چو چيره شدى بى‌گنه خون مريز (فردوسى)
٭ به جان اين مَثَل زندگانى ده است که ................. (اميرخسرو دهلوى)
جان بر باد دان کار عاقلان نيست (سَمَک عيّار)
نظير: به باطل مده جان شيرين به باد
جان به تلخى دادن از ناز طبيبان خوشتر است٭
نظير: کشنده‌تر از مرض منّت طبيب!
رک: صد من گوشت شکار به يک ناز تازى نمى‌ارزد
٭ ........................... رحم کن اى مرگ و فارغ ساز از درمان مرا (غلام احمد نويد فغانى)
جان بى‌علم تن بميراند (سنائى)
جان بى‌نان به کس نداد خداي٭
٭..................... ز آنکه از نان بماند جان بر جاى (جامى)
جان پدر تو سفرهٔ بى‌نان نديده‌اى سرماى قوس و تِک تِک دندان نديده‌اى
نظير: قدر نان را گرسنه مى‌داند (از جامع‌التمثيل)
جان را چه خوشى بايد بى‌صحبت جانانه٭
٭ جانا به خرابات آى تا لذت جان بينى ................................ (مولوى)
جان کندن لقمان خوردن مغول!
رک: کى کاشت کى درو کرد؟
جان کند و جامه کرد (از جامع‌التمثيل)
جان که بايد در برود چه از گلو چه از پهلو!
نظير: دست که کوتاه شد از دنيا، آستين چه بلند چه کوتاه.
جان من خود کرده‌اى، خود کرده را تدبير نيست٭ (ناصرخسرو)
رک: 'خودکرده را تدبير نيست' و 'از ماست که بر ماست'
٭ راه بنمايم تو را گر کبر بندازى ز دل ................................ (ناصرخسرو)
جاهلان را پيش دانا جاى استکبار نيست
نظير:
در بساط نکته‌دانان خرده‌فروشى شرط نيست (حافظ)
- پيش جالينوس نام طب مبر (صفائى)
- اجتهاد در مقابل نص کردن از خريّت است
- آدم بايد جائى جيک جيک بکند که بلبل نباشد
- شمع در پيش شمس نورى ندارد
- با نور آفتاب چه باشد شرار ما (صائب)
جاهِل بدانديش هر جا مى‌زَنَد نيش
جاهل را غنى‌تر مى‌رسد روزى
رک: دنيا به کام ابلهان است
جاهل عدوى فاضل است
جاى تنگ است و مردمان بسيار
جاى خالى بهتر که پُر از گرگ
نظير:
خانهٔ خالى بِهْ که پُر از شير و پلنگ (ناصرخسرو)
- تهى غارى بِهْ از پر گرگ غارى (ناصرخسرو)
- خلاف: خانه پر از دشمن باشد بهتر است تا خالى باشد
جاى شيران شغالان لانه دارند
نظير:
به‌جاى شمع کافورى چراغ نفت مى‌سوزد
- بر جاى رطل و جام مى‌ گوران نهادستند پى بر جاى جنگ و ناى و نى آواز زاغ است و زغن (معزّى)
- آن قصر که جمشيد در او جام گرفت آهو بچه کرد و شير آرام گرفت (خيّام)
جاى گُل گُل باش جاى خار خار٭
رک: با بدان بد باش با نيکان نکو
٭ با بدان بد باش با نيکان نکو .......................... (سعدى)
جاى مرد دو زنه درِ مسجد است (يا: جاى مرد دو زنه شبستان مسجد است)٭
نظير:
مرد دو زنه هميشه رويش سياه است
- مرد دو زنه دمِ خوش نمى‌زنه!
- زنِ اول به تو حرمت گذارد زن دوم دمار از تو برآرد
- مرد دو زنه ريشش به اَنَه!
رک: خدا يکى يار يکى
٭ شيخ‌الرئيس افسر گفته است:
يک زن خوب مرد را کافى است بيش از اين هم دگر نمى‌بايد
از يکى بيش اگر بخواهى زن به‌جز اندوه و غم نمى‌شايد
جايِ نان سنگ نمى‌توان گذاشت
جائى بنشين که برنخيزانندت ٭
نظير: جائى منشين که برخيزانندت
٭اى خانه خراب مُهرهٔ نرد نه‌اى .......................... (سليم)
جائى رفت که عرب نى انداخت!
رک: آنجا رفت که عرب نى انداخت
جائى‌که پشک و مشک به يک نرخ است عطّار گو ببندد دکّان را (قاآنى)
رک: آنجا که شتر بوَد به يک قاز خر قيمت واقعى ندارد
جائى‌که پول مى‌شمارند غيبت نمى‌شود
جائى‌که دوستى است تکلّف چه حاجت است٭
رک: آنجا که دوستى بوَد به تکلّف چه حاجت است
٭ بيگانه را به رسم تکلّف کند دوست ............................ (سعدى)
جائى‌که شتر بوَد به يک قاز خر قيمت واقعى ندارد
رک: آنجا که شتر بوَد به يک قاز...
جائى‌که عقاب پر بريزد از پشهٔ لغرى چه خيزد؟ (نظامى)
نظير: چسان پرَد مگس جائى‌که ريزد بال و پر عنقا (هاتف اصفهانى)
جائى‌که کچل هست اسم طاووس نمى‌شود بُرد!
رک: آقاى کچل نوکر زلف‌دار نمى‌خواهد!
جائى‌که ميوه نباشد چغندر سلطان‌المرکّبات است!
رک: در حوضى که ماهى نباشد قورباغه سپهسالار است
جائى‌که ميوه نيست چغندر تهمتن است٭
رک: در حوضى که ماهى نباشد قورباغه سپهسالار است
٭ ز آن اشتلُم کند که به ميدان نديد مرد ........................... (اخگر)
جائى‌که نمک خورى نمکدان مشکن
نظير:
نمک خوردى نمکدان مشکن
- ز چاهى که خوردى از او آب پاک شايد فکندن در او سنگ و خاک (سعدى)
- هرکس که نمک خورد و نمکدان بشکست در محفل رندان جهان سگ بِهْ از اوست
- حق نان و نمک تبه کردن بشکند مرد را سر و گردن (سَمَک عيار)
- حق نان و نمک را نبايد فراموش کرد
- حق نان و نمک بسيار باشد
- حق صحبت و نان و نمک را نگاه بايد داشت (تاريخ بيهقى)
جائى منشين که برخيزانندت
نظير: جائى بنشين که برنخيزانندت
جائى نمى‌خوابد که آب زيرش برود٭
٭تمثّل:
به‌جائى نخوابد عقاب دلير که آبى توان هشتن او را به زير (نظامى)
جائى تا نيفتد دوست قدر دوست کى داند٭
نظير: قدر وصال کسى مى‌داند که رنج فراق کشيده باشد
٭ .............................. شکسته استخوان داند بهاء موميائى را (صائب)


همچنین مشاهده کنید