پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

تن


تن آسائى آرد روان را گزند (اديب پيشاورى)
رک: درخت کاهلى بارش گرسنگى
تن‌آسائى بوَد بنيادِ خوارى
رک: درخت کاهلى بارش گرسنگى است
تنِ آسوده چه داند که دلِ خسته چه باشد٭
رک: 'سير از گرسنه خبر ندارد و سواره از پياده' و 'تندرستان را نباشد درد ريش'
٭ من گرفتار کمندم تو چه دانى که سوارى ........................... (سعدى)
تن از هوا زنده است و جان از هو (سنائى)
تنبان مرد که دو تا شد فکرِ زن نو مى‌افتد
رک: نو دولت زنش زشت مى‌شود و خانه‌اش تنگ
تنبل برو به سايه سايه خودش مى‌آيه!
رک: به تنبل گفتند: 'برو به سايه' . گفت: 'سايه خودش مى‌آيه' !
تنبل به آب نرفت وقتى هم رفت خُمره برد
رک: کاهل به آب نرفت...
تن به جان زنده است و جان زنده به علم٭
رک: ز دانش بِهْ اندر جهان هيچ نيست
٭ ................................. دانش اندر کان جانت گوهر است (ناصرخسرو)
تن به دودِ چراغ و بى‌خوابى ننهادى، هنر کجا يابى؟ (اوحدى)
تنِ بى‌دل جوان گِل باشد٭
نظير:
کسى را که کاهل بوَد گنج نيست (فردوسى)
- تا رنج تحمل نکنى گنج نبينى (سعدى)
- نابرده رنج گنج ميسّر نمى‌شود
٭ پر و بال خرد ز دل باشد ............................ (سنائى)
تن بيمارى بهتر از کيسه بيمارى است
مقایسه شود با : 'دل بميرد به قوت بى‌پولي' و نظاير آن
تُند از برِ ما مى‌گذرى شرط وفا نيست
تندرستان را نباشد دردِ ريش٭
نظير:
حال سعدى تو چه دانى که ندارى دردى (سعدى)
- بر من اين درد کوه پولاد است چون تو ز آن فارغى تو را باد است (عطار)
- کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها (حافظ)
- منم بيمار و نالان، تو درستى ندانى چيست در من درد و سستى(ويس و رامين)
- تو را بر درد من رحمت نيايد رفيق من يکى همدرد يابد (سعدى)
- تن آسوده چه داند که دلِ خسته چه باشد (سعدى)
- تا خرمنت نسوزد احوال ما ندانى (سعدى)
٭ .......................... جز به همدردى نگويم دردِ خويش (سعدى)
تُند مى‌روى جانا ترسَمَت فرو مانى (حافظ)
رک: تند مى‌روى فلانى ترسم به ره بمانى
تُند مى‌روى فلانى ترسم به ره بماني!
نظير:
تند مى‌روى فلانى ترسم به سر درآئى
- تند مى‌روى جانا ترسَمت فرو مانى (حافظ)
- چهارنعل نتاز تا سکندرى نخورى
- هر آنکه تند رانَد زود مانَد (نظامى)
- برفتد مرکبى که تند روَد زود در سر روَد هر آنکه دوَد (مکتبى)
تُند مى‌روى فلانى، ترسم به سردرآئي!
رک: تند مى‌روى فلانى ترسم به ره بمانى
تن رها کن تا نخواهى پيرهن٭
نظير: چندت اندوه پيرهن باشد بوکت اين پيرهن کفن باشد (سنائى)
٭ چند خواهى پيرهن از بهر تن ........................... (قاآنى)
تنِ فتنه‌انگيز در گور بِهْ! (اديب پيشاورى)
نظير: آنکه خوابش بهتر از بيدارى است آنچنان به زندگانى خفته بِهْ (سعدى)
تنگت نگرفته که عاشقى از يادت برود (عامیانه).
نظير: از يکى پرسيدند: درد عاشقى بدتر است يا درد بى‌پولى؟ گفت: تنگت نگرفته است که هر دو از يادت برود!
تنگ‌دستى مرگ را در کام شيرين مى‌کند (صائب)
تن لخت و آتش بازی؟
نظير:
تو را که خانه‌نئين است بازى نه اين است (سعدى)
- تو که بر بار خود آبگينه دارى چرا بر بام مردم مى‌زنى سنگ؟ روز سرد و برف و آنگه جامه‌تر؟ (مولوى)
تنِ مرده و جانِ نادان يکى است (سعدى)
رک: نادان را زنده مدان
تنور نانوائى نيست که سرِ دو شاخ را بگذارند توى فلان آدم! (عامیانه).
رک: شيشه نيست که يادش کنى
تنورى چنين گرم نانى نبست
رک: تا تنور گرم است نان بايد پخت
تنها بودن بِهْ که با بدان نشستن
نظير: هست تنهائى بِهْ از ياران بد
تنها تو خيار نوبَر به بازار نياورده‌اي!
تنها خوار تنها مير است٭
رک: تنهاخوار تنهامير است
٭ بدانند هر که با تدبير باشد ..................... (نظامى)
تنهاخور تنهامير است
نظير:
تنهاخوار تنهامير باشد (نظامى)
- هر که در زندگى نانش نخورند چون بميرد نامش نبرند (سعدى)
- واى بر آن خورده که تنها خورى
- هر چه يابى نهان مخور چو خان حصه‌اى هم به ديگران برسان (مکتبى)
تنهاخور ديده‌ايم، روبه‌رو خور نديده‌ايم! (عامیانه).
تنهاخور شريک شيطان است
رک: آدم تنهاخور برادر شيطان است
تنهاخورى کار شيطان است
نظير:
تنهاخور شريک شيطان است
- مخور تنها گرت خود آب جوى است که تنهاخور چو دريا تلخ‌روى است (نظامى)
تنهائى بهتر از همنشين بد [است] (قابوس‌نامه)
رک: هست تنهائى بِهْ از ياران بد
تنهائى به خدا مى‌برازد و بس
انسان ناگزير از انتخاب جفت و همسر است


همچنین مشاهده کنید