جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

تر


ترازو دو سر دارد
نظير: تا نيايد هر دو خصم اندر حضور حق نيايد پيش قاضى در ظهور (مولوى)
ترازوى تُرکى شده از آن سر هم پارسنگ برمى‌دارد!
ترازوى قيامت را سنگ کم نيست
نظير:
ناکرده گناه در جهان کيست بگو (خيام)
- دست بر دامن هر کس که زدم رسوا بود
- سمّ همه گرد است
تُرب ندارد بخورد آروغِ قيمه مى‌زند! (عامیانه).
رک: شکم خالى و باد فندقي!
تُرب هم جزء مرکّبات شده است
رک: پياز هم خودش را داخل ميوه‌ها کرده است
تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است٭
نظير:
خر به سعى آدمى نخواهد شد (سعدى)
- بوم از تربيت هزاردستان نشود
- خر را به زدن اسب نتوان کرد
- ناکس به تربيت نشود اى حکيم کس (سعدى)
- در شوره زمين سمن نرويد
- در شوره نهال چون نشانى؟ (ناصرخسرو)
- زمين شوره سنبل برنيارد (سعدى)
- تخم چون در شوره‌کارى ضايع و بى‌بَر شود (عنصرى)
- زنگى به شستن نگردد سفيد (فردوسى)
- به کوشش نرويد گل از شاخ بيد نه زنگى به حمام گردد سفيد (سعدى)
- نمد سياه از صابون سفيد نشود
- جوالِ سياه با شستن سفيد نمى‌وشد
- پلاسِ تيره نگردد به سعى آب سفيد (محمدباقر کاشى)
- حنظل از سعى انگبين نشود (سنائى)
- نرود ميخ آهنين بر سنگ (سعدى)
- ابر اگر آب زندگى بارَد هرگز از شاخ بيد بر نخورى (سعدى)
- ابر اگر آب حيات هم ببارد درخت عرعر ميوه نمى‌دهد
- به کوشش نرويد ز خاراگيا (فردوسى)
- نتوان ديو را به راه آورد سرِ ديوانه در کلاه آورد (اوحدى)
- درخت مُقُل نه خرما دهد نه شفتالو (سعدى)
- آب شيرين نيايد از گِلِ شور
- از حنظل شکر نتوان ساخت
- رفتم به بام کعبه و ديدم نوشته بود بعد از هزار سال يهودى شود يهود (سعدى)
- اندر شورستان تخم مکار که بَر ندهد و رنج بيهوده بوَد (قابوس‌نامه)
٭ پرتو نيکان نگيرد هر که بنيادش بد است ............................... (سعدى)
ترتيزک کاشتم قاتق نانم بشود، قاتل جانم شد
صورت ديگرى است از 'باقلا کاشتم قاتق نانم بشود، قاتل جانم شد'
ترحُم بر پلنگ تيزدندان ستمکارى بوَد بر گوسفندان (سعدى)
رک: رحم آوردن بر بدان ستم است بر نيکان (سعدى)
ترسِ از بلا بدتر از بلاست
نظير:
از بلا بدتر بوَد بيم بلا
- هر که از مردن غصه خورد، هم غصه خورد هم مرد
- زنبور به مار گفت تو بزن من خود را مى‌نمايم، من مى‌زنم تو خود را نشان بده.
رک: در بلا بودن بِهْ از بيم بلا
ترس باشد برادر مردن (اخگر)
رک: ترس برادر مرگ است
ترس برادر مرگ است
نظير:
ز ترسنده مردم برآيد هلاک (سعدى)
- ترس باشد برادر مردن
ترسم آزرده شوى ورنه سخن بسيار است٭
نظير:
چه گويم که ناگفتنش بهتر است
- آن به که نپرسى تو و ما نيز نگوئيم کافسانهٔ ما باعث صد گونه ملال است
٭ اقتباس از مصراع دوم اين بيت سعدى:
اندکى با تو بگفتم غم دل ترسيدم که دل آزرده شوى ور نه سخن بسيار است
ترسنده همواره تندرست باشد
رک: آدم ترسو هميشه سالم است
ترسو هرگز به مراد دل نرسد
رک: نبايد ز ترسندگان هيچ کار
تُرُش بوَد پسِ هفتاد ناز و الغنجار! (مختارى غزنوى)
رک: سرِ پيرى معرکه‌گيرى
ترش نخورده زکام شده‌ايم (عامیانه).
رک: آش نخورده و دهان سوخته
ترک جان اندر ره جانان نخستين منزل است (نادرى کازرونى)
ترک دنيا به مردم آموزند خويشتن سيم و غلّه اندوزند (سعدى)
رک: رطب خورده منع رطب چون کند
ترک شهوت آزادى نفس است (از تاريخ گزيده‌)
ترک عادت موجب مرض است
نظير:
گاوى که به کهنه خوردن عادت کرد چاره ندارد
- ريسمان سوخت کجيش بيرون نرفت
- توبهٔ گرگ مرگ است
- مار پوست مى‌اندازد خوى نمى‌اندازد
- عادت برود علت نرود
- خوى بد در طبيعتى که نشست نرود تا به وقت مرگ از دست (سعدى)
- ماما آورده را مرده‌شوى بَرَد
- با شير اندرون شد و با جان بدر رود
- کلاغى که به اَن خوردن عادت کرد عبث عبث ترکش نمى‌شود
- گرگ را گرفتند پندش دهند گفت سرم دهيد گَلْه رفت!
- عادت طبيعت ثانوى است
- خوى بد همراه است تا مرگ
- با جان مگر از جسد برآيد خوبى که فرو شده است يا شير (سعدى)
ترک واجب کرده سُنّت به‌جا مى‌آورد
يعنى اصل را رها کرده و به فرع پرداخته است
ترک واجب نتوان کرد پى نافله‌ها
ترک وطن کسى به ارادت نمى‌کند
نظير: مى‌روم وز سرِ حسرت به قفا مى‌نگرم
تُرک و حديث دوستى قصهٔ آب و آتش است!
نظير:
اترک التروک و لوکان ابوک٭
- وفا نايد از تُرک هرگز پديد (اسدى)
٭ عبارتى است ساختهٔ عوام به زبان ترکى که به طنز و شوخى به‌کار برند. معنى آن به زبان فارسى چنين است: تُرک‌ها را ترک کن ولو پدرت باشد.
ترکهٔ معلّم از درخت بهشت است٭
رک: چوب معلم از بهشت آمده است
٭ يا: چوب معلم از بهشت آمده است.
تُرکى را از ده بيرون مى‌کردند براى اسبش آخور مى‌بست
رک: يکى را به دِه راه نمى‌دادند سُراغ خانه کدخدا را مى‌گرفت
تُرکى را به ده راه نمى‌دادند مى‌گفت تير و ترکش مرا به خانهٔ رئيس بريد!
رک: يکى را به ده راه نمى‌دادند سراغ خانهٔ کدخدا را مى‌گرفت
تر و خشک با هم مى‌سوزند
رک: آتش چو برافروخت بسوزد تر و خشک
تره به تخمش مى‌رود حسنى به باباش! (عامیانه).
نظير:
سو به سومى رود چغندر پى کونه
- رگ به ريشه مى‌کشد
شير را بچه همى ماند بدو
- شير تقاضاى خودش را دارد
- الولدالچموش يشبه به عموش! (عامیانه).
- کند فعلِ شير بچهٔ شير
رک: بيله ديگ، بيله چغندر
تره خريدم قاتق نانم بشود قاتل جانم شد
نظير:
زر دادم و دردسر خريدم
- بچه سرراهى را برداشتم پسرم بشود آقابالاسرم شد
ترياک کشيد کمرش سفت بشود غيرتش شُل شد
ترياک مفت را قاضى خورد تا مرد!
رک: مفت باشد گلوله جفت جفت باشد


همچنین مشاهده کنید