|
به گيتى بِهْ از راستى پيشه نيست ٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
به گيتى کيميا چون راستى نيست (ويس و رامين)
|
|
|
- راستى شغل نيکبختان است (سنائى)
|
|
|
- سرِ ناراستىها راستى است
|
|
|
- اگر دروغ نيکوست راست از آن نيکوتر است
|
|
|
- هيچ تقلّبى بهتر از راستى نيست
|
|
|
- اگر راستى کارت آرامشى
|
|
|
- راه راست برو اگر چه دور است
|
|
|
- مردان ز راه راست به منزل رسيدهاند (علىاصغر حکمت)
|
|
|
|
٭ .........................
|
ز کژّى بتر هيچ انديشه نيست (فردوسى)
|
|
به گيتى عاشقى بىغم نباشد ٭
|
|
|
|
رک: خوشى و عاشقى با هم نباشد
|
|
|
|
|
٭ .......................
|
خوشى و عاشقى با هم نباشد(اسعد گرگانى)
|
|
به گيتى کيميا چون راستى نيست ٭
|
|
|
رک: به گيتى به از راستى پيشه نيست
|
|
|
|
٭ .....................
|
که عزِّ راستى را کاستى نيست(اسعد گرگانى)
|
|
به گيتى بيش مانى بيش بينى ٭
|
|
|
|
٭...................
|
زمانى نوش و گاهى نيش بيني
|
|
به گيتى نمانَد بهجز نام نيک (فردوسى)
|
|
|
نظير: آنچه مىمانَد به جا از آدمى نام است و بس (پرتو بيضائى)
|
|
به لُر گفتند: زردآلو بخور تا رنگت سرخ و سفيد بشود. گفت: به رنگ خود چه کرده است که به رنگ من بکند؟
|
|
|
رک: لرزانک خودش را نمىتواند نگهدارد چگونه مرا نگاه خواهد داشت؟
|
|
به لقمان حکمت آموختن غلط است
|
|
|
نظير:
|
|
|
به لقمان حکمتآموزى چه باشد
|
|
|
- حکمت به لقمان آموختن بىادبى است
|
|
به لقمان حکمتآموزى چه باشد (از جامعالتمثيل)
|
|
|
رک: به لقمان حکمت آموختن غلط است
|
|
به لوطى گفتند: شلوارت را دزديدند. گفت: بگذار ببرند، توش تيز داده بودم
|
|
|
رک: شلوار لوطى را دزديدند...
|
|
به لوطى معلّق زدن٭ نبايد آموخت
|
|
|
نظير:
|
|
|
مُشعبد را نبايد بازى آموخت (نظامى)
|
|
|
- برآزموده استادى مکن
|
|
|
|
٭ يا: پشتک و وارو زدن
|
|
به مارماهى مانى، نه اين تمام و نه آن
|
منافقى چه کنم، مار باش يا ماهى (سنائى)
|
|
|
رک: نه مار است نه ماهى
|
|
به مالت مناز به يک شب بند است، به حُسنت مناز به يک تب بند است
|
|
|
رک: به حُسنت مناز به يک تب بند است، به مالت مناز به يک شب بند است
|
|
به مالِش پدران است بالِش پسران٭
|
|
|
نظير: بچّه عزيز است، تربيت او عزيزتر است
|
|
|
|
٭ ................................
|
به سر بريدن شمع است سرفرازى و ناز (ابوحنيفهٔ اسکافى)
|
|
به مال مفت رسيدى هلاک کن خود را
|
|
|
رک: مفت باشد گلوله جفت جفت باشد
|
|
به ماه مىگويد تو در نيا تا من درآيم. بىنهايت زيبا و جميل است.
|
|
|
نظير:
|
|
|
مثل ماه شب چهارده است
|
|
|
- مثل قرص قمر است
|
|
به ماهى گفتند: چرا حرف نمىزنى؟ گفت: دهانم پرآب است (عامیانه).
|
|
به مردِ دغا، نردِ دغا بايد باخت (طوطىنامه)
|
|
|
رک: سوراخ کج ميخ کج مىخواهد
|
|
به مرده که رو بدهى به کفنش خرابى مىکند! (عامیانه).
|
|
|
رک: گدا را که رو بدهى ادعاى قوم و خويشى مىکند
|
|
به مرگِ بَدان شادمانى رواست ٭
|
|
|
رک: پس از مرگ عدو خوش مىتوان زيست
|
|
|
|
٭ .........................
|
اگرچه تن ما همه مرگ راست (فردوسى)
|
|
به مرگ بگير تا به تب راضى شود
|
|
به مرگ خر بوَد سگ را عروسى
|
|
|
رک: ز مرگ خر بوَد سگ را عروسى
|
|
به مرگ عدو شادمانى خطاست٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
مرا به مرگ عدو جاى شادمانى نيست
|
که زندگانى ما نيز جاودانى نيست (سعدى)
|
|
|
- اى دوست بر جنازهٔ دشمن چو بگذرى
|
شادى مکن که بر تو همين ماجرا رود (سعدى)
|
|
|
- شادمانى مکن که دشمن مُرد
|
تو هم از مرگ جان نخواهى برد (سعدى)
|
|
|
|
٭ اقتباسى است از مصراع اول اين بيت فردوسى:
|
|
|
|
به مرگ بدان شادمانى رواست
|
اگرچه تن ما همه مرگ راست
|
|
به مستراح افتاده، ازبگى که نيفتاده (عامیانه).
|
|
|
نظير: اگر پيراهنش دريده اصلش که نپريده
|
|
به مست و به ديوانه مدهيد پند ٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
مست کجا پند کجا؟
|
|
|
- از نصيحت مست را هشيار کردن مشکل است (صائب)
|
|
|
- از مست و مجنون در خفته قلم تکليف برگرفتهاند (مرزباننامه)
|
|
|
|
٭ .........................
|
مخنديد بر پير و بر دردمند (اسدى)
|
|
به مفلس فقط آرزو دادهاند
|
|
|
رک: سرمايه مفلس آرزوست
|
|
به مُلاّ٭ گفتند: بچهها ازت نمىترسند. گفت: باکى نيست، من هم از آنها نمىترسم!
|
|
|
|
٭ مُلاّ: آخوند مکتبي
|
|
به مُلاّ نصرالدين گفتند: در فلان خانه سور مىدهند، گفت: به من چه؟ گفتند: تو را هم دعوت کردهاند، گفت: به شما چه!
|
|
|
نظير: گفت: خانهٔ قاضى عروسى است. گفت: به تو چه، گفت: مرا هم دعوت کردهاند. گفت: به من چه!
|
|
به ملاّنصرالدين گفتند: طنابت را بده گفت: رويَش ارزن پهن کردهام!
|
|
|
رک: اگر عذر است اين نيز بس است
|
|
به من بگو با که معاشرى تا بگويم کيستي٭
|
|
|
نظير: تو اول بگو با کيان دوستى
|
من آنگه بگويم که تو کيستي
|
|
|
|
٭ اين مثل از زبان فرانسه وارد زبان فارسى شده است. اصل آن در زبان فرانسه چنين است: moi qui tu hantes، et js te dirai qui tu es Dis
|
|
به منزل رسيد آنکه پوينده بود٭
|
|
|
رک: جوينده يابنده است
|
|
|
|
٭ .........................
|
بِهى يافت آن کس که جوينده بود (فردوسى)
|
|
به مهمان که رو بدهى صاحب خانه مىشود
|
|
|
رک: به گدا گفتند خوش آمد، توبرهاش را کشيد پيش آمد!
|
|
به ميخ مىزند که نعل بفهمد
|
|
|
رک: بچهٔ خود را مىزند تا چشم همسايه بترسد
|
|
بِهْ مىدهد دِه بگيرد
|
|
|
رک: کُرّه داده شتر مىخواهد
|
|
به نابودنىها مداريد اميد ٭
|
|
|
|
٭ .........................
|
که گويد که بار آورد شاخ بيد (فردوسى)
|
|
به ناکار ديده مفرماى کار٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
نکرده کار را مبر بهکار
|
|
|
- هر که ناآزموده را کار فرمايد ندامت بَرَد (سعدى)
|
|
|
- بر مردم ناآزموده ايمن مباش (قابوسنامه)
|
|
|
- مده کار معظم به نوخاسته (سعدى)
|
|
|
|
٭ نخواهى که ضايع کنى روزگار
|
.......................... (سعدى)
|
|
به نام حسنى، به کام حسينى
|
|
|
رک: به اسم بچه، مادر مىخورد قند و کلوچه
|
|
به نام عيسيٰ، به کام موسيٰ
|
|
|
رک: به اسم بچه، مادر مىخورد قند و کلوچه
|
|
به نامِ قادر، به کامِ نادر
|
|
|
رک: به اسم بچه، مادر مىخورَد قند و کلوچه
|
|
به نام ما، به کام شما!
|
|
|
رک: به اسم بچه، مادر مىخورد قند و کلوچه
|
|
به نام نيکو مردن بِهْ که به ننگ زيستن (قابوسنامه)
|
|
|
رک: بميرم به نام و نمانم به ننگ
|