جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

از(۲)


از اين ديگ چوبى کسى حلوا نخورده است
رک: از اين امامزاده کسى معجز نديده است
از اين ستون به آن ستون فَرَجْ است
حاکمى دستور داد بيگناهى را به ستونى ببندند و چوب بزنند. مرد بدبخت هر چه گفت من بى‌تقصيرم حاکم نپذيرفت. وقتى نسق‌چى آمد حکم را اجراء کند آن مرد با عجز و لابه از وى درخواست کرد که او را از ستونى که بسته‌اند باز کند و به ستون ديگرى ببندد. نسق‌چى
گفت:اى بدبخت، اجراء اين تقاضا براى تو چه فايده دارد؟ محکوم گفت: شايد در فاصلهٔ زمانى که تو مرا از اين ستون باز کنى و به ستون ديگر ببندى خداوند فرجى عنايت فرمايد. مرد بدبخت از بس التماس کرد حاکم دلش به حال او سوخت و دستور داد که وى را به ستون ديگرى بندند. دست بر قضا در همان لحظه خبر آورند که سلطان از آن شهر مى‌گذرد. وقتى پادشاه به جلو ميدان مجازات رسيد و ازدحام جمعيت را ديد پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: مى‌خواهند مردى را مجازات کنند که خود را بى‌گناه مى‌داند. پادشاه پيش رفت و از محکوم برخى سؤالات کرد و وقتى بر ماجرا آگاهى کامل يافت دانست که آن مرد بى‌گناه است لذا دستور داد که فوراً آن بيچاره را آزاد کند.
نظير:
سيب را که به هوا بيندازى هزار چرخ مى‌خورد تا دوباره به زمين مى‌رسد
- کلاه را که به هوا انداختى تا به سر برگردد هزار چرخ مى‌خورد
- از خُمى صد رنگ بيرون مى‌آيد
- همى تا بگردانى انگشترى جهان را دگرگون شود داورى
- شنيده‌اى که کلاهى چو بر هوا افکنى هزار چرخ زند تا رسد دوباره به سر (قاآنى)
- مترس از بلائى که شب در ميان است.
از اين سکّو به آن نشستم، از اين هوسى که داشتم وانشستم! (عامیانه)
از اين شِلّه گَرد برنمى‌خيزد
رک: از اين امامزاده کسى معجز نديده است.
از اين طرف که منم راه کاروان باز است٭
نظير: از اين طرف که منم همچنان صفائى هست (سعدى)
٭ تو قاصد از نفرستى و نامه ننويسى ............................. (قاسمى)
از اين طرف که منم همچنان صفائى هست٭
رک: از اين طرف که منم راه کاروان باز است
٭ هزار نوبت اگر خاطرم بشورانى ............................... (سعدى)
از اين گوش مى‌گيرد از آن گوش به در مى‌کند٭
رک: يک گوشش در است يک گوشش دروازه
٭ يا: از يک گوش مى‌گيرد و از يک گوش بيرون مى‌کند.
از اين نمد ما را هم کلاهى است!
رک: ما را هم از اين نمد کلاهى است
از باباش چه خبرى ديديم که از خودش ببينيم
رک: اگر خبر داشت اسمش را مى‌گذاشتند 'خيرالله!'
از باد بهار توشه بردار، از باد خزان خودتو نگهدار (عامیانه)
از باد پرسيدند خانه‌ات کجاست؟ گفت کلبه خرابه‌ام در 'تهرود' و پاتوقم 'ابارق' است٭ (باستانى پاريزى)
٭ 'تهرود' و 'ابارق' نام دو ناحيهٔ بادخيز در کرمان است
از بارک‌الله قباى کسى رنگين نمى‌شود
نظير:
'بارک‌الله' ران کسى را گُنده نمى‌کند
- نشود بُز به پچ‌پچى فربه
- با بارک‌الله شکم آدم سير نمى‌شود
- درويش را توشه از بوسه بِهْ (سعدى)
- تعارف کم کن و بر مبلغ افزاى.
از بارک‌الله و ماشاءالله ران کسى گُنده نمى‌شود
رک: از بارک‌الله قباى کسى رنگين نمى‌شود
از بالاى مناره دروغ نمى‌گويند
از بام مى‌خوانَد و از در مى‌رانَد
نظير:
راندنت کدام است و خواندنت کدام!
- از پا پس مى‌زند با دست پيش مى‌کشد
از بدان بد شوى ز نيکان نيک٭
رک: با بدان سر مکن که بد گردى
٭ ................... داند اين نکته هر که هشيار است. (ناصرخسرو)
از بدان نيکوئى نياموزي٭
٭ ............... نکند گرگ پوستين‌دوزى (سعدى)
از بد بنناليد که از بد بَتَر آيد
نظير: رو شکر کن مبادا که از بد بَتَر شود
از بدقمار هر چه ستانى شتل بوَد
نظير:
از خرس يک مو هم غنيمت است
- از گل بوئى، از خرس موئى
- از قلندر هوئى، از خرس موئى،
از بد و نيک کس کسى را چه٭
نظير:
هر کسى در گور خود مى‌خوابد
- کسى را به گور کسى نمى‌گذارند
- عمل هر کس پاپيچ خودش مى‌شود
- خرخاک مى‌خورد کوريش به چشم خودش مى‌رود
- گناه دگرى بر تو نخواهند نوشت
- هر بُرى را به پاى خود آويزند
- برادر را به‌جاى برادر نمى‌گيرند
- همسايه را به گناه همسايه نگيرند
- من ز آنِ خودم هر آنچه هستم هستم (خيّام)
- بُز به پاى بزغاله به پاى خودش
- النساء حبائل‌الشيطان
- هر آن کو نترسد ز دستان زن از او در جهان راى دانش مزن (اسدى)
رک: مکر زن ابليس ديد و بر زمين بينى کشيد!
٭ بد و نيک تو بر تو باشد مِه ............................
گر تو نيکى مرا چه فايد ز آن ور بدم من تو را از آن چه زيان (سنائى)
از براى خال رويت مى‌خورم صد نيشتر
رک: براى خاطر يک گل منّت صد خار مى‌پايد کشيد
از براى يک شکم منّت دو کس نکشند
نظير: از برکات پيران جهان آباد است (سَمَک عيّار)
از برون نقش و نگار، وز درون نالهٔ‌زار!
رک: بيرو نمان مردم را مى‌کشد، درونمان خودِ ما را
از برهنه پوستين چون بَر کَني؟
رک: دارنده مباش از بلاها رستى
از بُز ببُرَّند و به پاى بُز بَر بندند
نظير: از ريش مى‌کَنَد و پيوند سبيل مى‌کُند
از بريدن تيغ را نبوَد حيا٭
٭ پيش اين الماس بى‌اسپر ميا کز.............................. (مولوى)
از بزرگان شو پس آنگه از زرگان خُرده‌گير (طالب آملى)
رک: از خُردان خطا، از بزرگان عطا
از بس دروغ گفته کلّهٔ کلاهش سوراخ شده!
نظير: آدم دروغگو کلّهٔ کلاهش سوراخ است
از بس که دارم آرزو تابوت من سنگين رود
از بغداد من مى‌آيم تو تازى مى‌گوئي؟
رک: من از بغداد مى‌آيم...
از بلا بدتر بوَد بيم بلا٭ (مولوى)
٭ نزد اهل عقل و ارباب ذکا ............................... (مولوى؟)
از بلا دورى طمع دارى، مردم دور باش٭
نظير:
دلا خو کن به تنهائى که از تن‌ها بلا خيزد
- با تن‌ها باش و تنها باش
- با مردم زمانه صحبت از دور نکوست (خيام)
- با مردم زمانه سلامى و والسلام!
- گور جدا، خانه جدا
- گر تو خواهى عزّت دنيا و دين عزلتى از مردم دنيا گزين (شيخ بهائى)
- از اين ديو مردم که دام و ددند نهان شو که هم‌صحبتان بداند (نظامى)
- از خلق زمانه پا کشيدن خوش‌تر در گوشهٔ عزلت آرميدن بهتر (ضياءالدين کاشانى)
٭ مرد صحبت نيستى از ديده‌ها مستور باش ................................ (صائب)
از بوزينه درودگرى نبايد٭
رک: درودگرى کار بوزينه نيست
٭ تمثّل:
هوا بشکن کزو يارى نيايد که از بوزينه نجّارى نيايد (نظامى)
از بهار پارسال نبرديم لذتى، از بهار امسال خدايا فرصتي!
از بهر ميوه سنگ خورَد شاخ ميوه‌دار (مجير بيلقانى)
رک: درخت هر چه پربارتر است بيشتر سنگ مى‌خورد
از بهشت آدم به يک تقصير بيرون مى‌رود٭ (صائب)
رک: مجرم به يک نقطه مجرم مى‌شود
٭ دانه‌اى در کشت‌گاهِ عشق بى‌رخصت مچين کز.......................... (صائب)


همچنین مشاهده کنید