پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

آن


آنان که غنى‌ترند محتاج‌ترند٭
نظير:
مرغ هر چه فربه‌تر تخمدانش تنگ‌تر
- گدا را کند يک‌ درم سيم سير سليمان به مُلک عجم نيم سير (سعدى)
- آن که خورده خورده دانش درد مى‌کند (عامیانه )
٭ از تنگى چشم فيل معلومم شد ک............................ (...؟)
آنان که منکرند بگو روبه‌رو کنند٭
نظير:
قَسَم بر منکر است
- بر شکاکش لعنت!
٭ درويش و غنى بندهٔ اين خاک درند ....................... (سعدى)
آن بُز که گَر است از گلّه در است
صورت ديگرى است از مثل پيشين
آن بُز که گَر است از گلّه دور!
رک: بُز که گرگين شد از گلّه بيرون بايد کرد
آن بشد از دست و اين به‌دست نيامد
رک: از آنجا مانده و از اينجا رانده
آن بهشتى که گويند اهل خلوت منقل است
عبارتى است که طرفداران شيره و ترياک که در ستايش از منقل و وافور ساخته‌اند.
آن بِهْ که در اين زمانه کم‌گيرى دوست٭
نظير:
دلاخو کن به تنهائى که از تن‌ها بلاخيزد
- با مردم زمانه سلامى و والسلام!
٭ .............................. با اهل زمانه صحبت از دور نکوست (خيام)
آنجا رفت که عرب نى انداختن
به‌جائى دور و بى‌بازگشت رفت، مُرد ناپديد شد، از ميان رفت
نظير: آنجا رفت که نادر رفت
آنجا رفت که نادر رفت
نظير: آنجا رفت که عرب نى انداخت
آنجا رُو که بخوانند به آنجا که بِرانند
رک: ناخوانده به خانهٔ خدا هم نتوان رفت
آنجا که بزرگ بايَدَت بود فرزندى کس نداردت سود (نظامى)
رک: آدمى را نسبت به هنر بايد، نه پدر
آنجا که بصر نيست چه خوبى و چه زشتي٭
نظير:
براى کور شب و روز يکى است
- براى کر چه بزنى براى کور چه برقصى
- سراى مدرسه و بحث و علم و طاق و رواق چه سود چون دل دانا و چشم‌ بينا نيست(حافظ)
- جائى‌که پشک و مشک به يک نرخ است عطار گو ببند دکّان را (قاآنى)
٭ حهل من و علم تو فلک را چه تفاوت .......................... (حافظ)
آنجا که پشک و مشک به يک نرخ است عطّار گو ببند دکّان را (قاآنى)
رک: آنجا که بصر نيست چه خوبى و چه زشتي
آنجا که جمال است على‌القطع وفا نيست (يا: آنجا که جمال است ندانى ز وفا نيست )٭
رک: هزار وعدهٔ خوبان يکى وفا نکند
٭ روى دل از اين شاهد بد مهر بگردان ک................(مجير بيلقانى)
آنجا که دوستى بوَد به تکلف چه حاجت است
نظير:
بين الاحباب تسقط‌الآداب
- جائى‌که دوستى است تکلف چه حاجت است (ابن يمين)
آنجا که رنگ و بوى بوَد گفتگو بود ٭
رک: هر کجا حُسن بيش غوغا بيش
٭ ناچار آنکه صاحب روى نکو بوَد هر جا که بگذرد همه چشمى به او بوَد
اى گل تو نيز خاطر بلبل نگاه‌دار ک............................(حافظ)
آنجا که شتر بوَد به يک قاز خر قيمت واقعى ندارد!
نظير: جائى‌که پشک و مشک به يک نرخ است عطار گو ببندد دکان را (قاآنى)
آنجا که عبادت بايد عبارت سود ندارد (از کشف‌المحجوب)
آنجا که عشق خيمه زند جاى عقل نيست ٭
رک: عشق درآمد به دل، رفت ز سر عقل و هوش
٭ ......................... غوغا بوَد دو پادشه اندر ولايتى (سعدى)
آنجا که عقاب پر بريزد از پشهٔ لاغرى چه خيزد
آنجا که عيان است چه جاى خبر است٭
رک: آنجا که عيان است چه حاجت به بيان است
٭ خبر از دوست بر آن بر که ندارد خبرى ..................... (مولوى)
آنجا که عيان است چه حاجت به بيان است٭
نظير:
چه حاجت است عيان را به استماع بيان (سعدى)
- آنجا که عيان است چه جاى خبر است
٭ پرسى که تمناّاى من از اهل لبت چيست؟ ...................(زرگر اصفهانى)
آن جُل را اين چنين جُل کشى مى‌بايد (از مجمع‌الامثال)
رک: بيله‌ديگ، بيله چغندر
آنچنان زى که بميرى برهى نه چنان زى که بميرى برهند (سنائى)
نظير: ياد دارى که وقت زادن تو همه خندان بُدند و تو گريان
- آنچنان زى که وقت مردن تو همه گريان شوند و تو خندان (...؟)
آنچنان مادر اين چنين دختر!٭
رک: بيله‌ديگ، بيله چغندر
٭ گفت و خوش گفت پيرِ برزيگر ................................ (...؟)
آنچه آيد ز غيب بى‌عيب است
آنچه استاد ازل گفت بگو مى‌گويم ٭
رک: آنچه گفتندم بگو آن گفته‌ام
٭ بارها گفته‌ام و بار دگر مى‌گويم که منِ دلشده اين ره نه به خود مى‌پويم
در پس آينه طوطى صفتم داشته‌اند ............................. (حافظ)
آنچه با تدبير توان کرد با زور بازو ميّسر نشود
نظير:
آنچه به حيلت توان کرد به قوّت ممکن نباشد (کليله و دمنه)
- به تدبير رستم درآيد به بند (سعدى)
- چو در طاس لغزنده افتاد مو را رهاننده را چاره بايد نه زور (نظامى)
-حُسن تدبير نصف معاش است
- رک: يک جو حيله بهتر از پنجاه من زور است
آنچه بر خود مى‌پسندى بر کسان آن را پسند٭
رک: آنچه به خود نمى‌پسندى به ديگران نيز مپسند
٭ .......................... آنچه از خود چشم دارى آن ز مردم چشم دار (صائب)
آنچه بر ما مى‌رسد آن هم ز ماست٭
رک: از ماست که بر ماست
٭ گفت شاه ما همه صدق و صفاست ............................(مولوى)
آنچه بشکست کم درست شود ٭
٭ به جفا دل منه که چُست شود ............................(اوحدى)
آنچه به حيلت توان کرد به قوّت ممکن نباشد (کليله و دمنه)
رک: يک جو حيله بهتر از پنجاه من زور است
آنچه به خود نمى‌پسندى به ديگران نيز مپسند
نظير:
هر چه بر نفس خويش نپسندى نيز بر نفس ديگران مپسند (سعدى)
- بر کس مپسند آنچه تو را نيست پسند
- آنچه نپسندى به خود اى شيخ درين چون پسندى با برادر اى امين (مولوى)
- يک سوزن به خودت بزن يک جوال‌دوز به ديگران
- با کسان آن کن که با خود مى‌کنى (عطار)
- آن روا دار که گر بر تو رود بپسندى (سعدى)
- مپسند به کس آنچه به خود نپسندى (بابا افضل)
- آنچه بر خود مى‌پسندى بر کسان آن را پسند (صائب)
- هر بد که به خود نمى‌پسندى با کس مکن اى برادر من (سعدى)
آنچه بيند چشم مجنون نبيند چشم غير!٭
٭ .......................... گرچه چشم ظالمى نظّاره ليلى کند(اهلى شيرازى)
آنچه پيش لوطى‌‌ها باب است پيش ما ناياب است
(مقایسه شود با) 'پول غزل است و ما بسم‌الله' و نظاير آن
آنچه تو کسب نمائى براى دگرى است٭
رک: براى هر نخور يک بخور پيدا مى‌شود
٭ آسيا را چه ذخيره است ز چندانتک و دو ..................(ظهير فاريابى)
آنچه جاويد بمانَد نام است ٭
نظير:
زندهٔ جاويد ماند هر که نکو زيست (سعدى)
- سعديا مرد نکونام نميرد هرگز (سعدى)
٭ نامهٔ جاه فنا فرجام است .............................. (جامى)
آنچه خر نخورد خَلَج خورد
طايفهٔ خلج از خوردن هر غذاى ناگوار و ثقيلى امتناع ندارند. در نظاير مورد بدان تمثل کند (نقل از امثال و حکم دهخدا، ج ۸، ص ۴۹)
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري٭
نظير:
آنچه اندر آينه بيند جوان پير اندر خشت بيند بيش از آن (مولوى)
- جوانا سر متاب از پند پيران که رأى پير از بخت جوان بِهْ (حافظ)
- تيغ کهنه جوهر دارد
- پيرى ندارى پيرى بخر
٭ حُسن يوسف دَم عيبى يد بيضا دارى .............(امير خسرو دهلوى)
آنچه در آينه جوان بيند پير در خشت خام آن بيند(نظامى)
آنچه در جوى مى‌رود آب است آنچه در چش مى‌رود خواب است !
نظير:
در سمرقند گربه دُم دارد در بخارا الاغ سُم دارد!
- در خراسان عروس مرغ نر است !
- کَنَند از چانه‌ ار ريش کسى را از او ماند به جا البته چانه!
- خروس آتقى رفته به هيزم که از بوى دلاويز تو هستم!
- کلنگ از آسمان افتاد و نشکست وگرنه من کجا و بى‌فائي!
آنچه در دل است بر زبان آيد
نظير: آنچه در ديگ است به چمچه آيد


همچنین مشاهده کنید