سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

فرهنگ و شخصیت


انسان‌شناسان برآن هستند که فرهنگ بر جامعه اولويت دارد. آنها جامعه را ابزار و وسيله‌اى براى اتصال فرهنگ مى‌دانند. جامعه‌شناسان، برخلاف انسان‌شناسان، اولويت را به جامعه مى‌دهند، و آن را به‌عنوان يک واقعيت مورد توجه قرار مى‌دهند، واقعيتى که به‌صورت امور اجتماعي، سازمان‌ها و نهادها تحقق يافته است.
رالف لينتون مى‌گويد:
'جامعه گروه متمايز انسانى و مجموعه‌اى از افراد است که آموخته‌اند با يکديگر همکارى کنند. ولى فرهنگ گروه متشکل از الگوى رفتار است. گرچه فرهنگ و جامعه روابط درونى نزديکى دارند ولى از يکديگر متمايز هستند و پديده‌هاى گوناگونى عرضه مى‌دارند' .
رفتار يک گروه خواه‌ناخواه تحت‌تأثير فرهنگ جامعه‌اى است که در آن شکل گرفته است. هيچ‌کس نمى‌تواند از حد و مرزى که هنجارها و ارزش‌هاى اجتماعى براى افراد تعيين کرده است خارج شود، زيرا عنوان کجروى و هرج و مرج را پيدا خواهد کرد.
کروبر در بيان تفکيک حوزهٔ فعاليت جامعه‌شناسى و انسان‌شناسى بر آن است که کار جامعه‌شناسى شناخت جامعه و کار انسان‌شناسى شناخت انسان و محصول انسانى او، يعنى 'فرهنگ' ، است.
فونکسيوناليست‌ها، که خود را انسان‌شناس فرهنگى معرفى مى‌نمايند، بر آن هستند که پيامدهاى فرهنگى با ساختمان اجتماعى جامعه پيوستگى دارند. بنابراين نتايج و آثار آنها به‌عنوان 'کارکرد' جامعه مورد بررسى قرار مى‌گيرد.
بعضى از انسان‌شناسان، که معتقد به اصالت فرهنگى هستند، معتقد هستند که بايد فرهنگ را به‌عنوان يک کل مستقل از جامعه مورد مطالعه قرار دارد، آنها مى‌گويند هر جامعه فرهنگ خاص خود را دارد و بستگى به 'من' ندارد و خارج از 'من' مستقل به‌وجود آمده است. بنابراين مى‌توان فرهنگ را به‌طور مستقل و جداى از کسانى که داراى آن فرهنگ هستند، مورد مطالعه قرار داد. آنها برآن هستند آنچنان‌که علمى به نام زبان‌‌شناسى وجود دارد، دانشى هم به نام فرهنگ‌شناسى وجود خواهد داشت. به اين ترتيب و به زعم انسان‌شناسان، براى شناخت هر جامعه يا دوره‌اى بايد فرهنگ آن را مورد مطالعه قرار داد. شناخت تطورات جوامع بدون فرهنگ‌شناسى امکان‌پذير نيست.
روت بنديکت مى‌گويد:
'آنچه باعث شد که فرهنگ ما خصوصيات خود را يافته باشد نژاد ما نيست بلکه فرهنگى است که در آن زندگى مى‌کنيم. شناخت جوامع بشرى بايد براساس بررسى انواع فرهنگ‌ها باشد، اين امر ضمن اينکه وجوه مشترک بين فرهنگ‌ها را آشکار مى‌سازد، خصوصيات هر فرهنگ را مورد شناسائى قرار خواهد داد. بهترين فايدهٔ اين کار آن است که آنچه را نسبى است ديگر مطلق نمى‌انگاريم و خود را برتر از ديگران نمى‌دانيم' .
فيرث (Firth)، بر آن است که انسان‌‌شناسان و جامعه‌شناسان مکمل يکديگر هستند و هر يک، متناسب با خصوصيات خود، بر شناخت قسمتى يا جنبه‌اى از رفتار آدمى تأکيد مى‌نمايد. به‌نظر او جامعه بر ترکيب انسانى مردم و روابط آنها تأکيد مى‌کند و فرهنگ بر ترکيب منابع ذخيره شدهٔ مادى و معنوى انسان، که انسان‌ها در جريان يادگيرى اجتماعى به کسب آنها نائل شده و به نسل‌هاى ديگر منتقل کرده‌اند، اصرار مى‌ورزند.
به اين ترتيب بين انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان پاسخ قطعى در مورد اولويت فرهنگ يا جامعه به‌دست نيامده و توافق قطعى حاصل نشده است. انسان‌شناسان برآن هستند که فرهنگ بر جامعه اولويت دارد، ولى جامعه را وسيله‌اى براى انتقال فرهنگ مى‌دانند.
به‌نظر رالف لينتون گرچه فرهنگ و جامعه همواره با يکديگر پيوستگى دارند، ولى هر کدام پديده‌اى جداگانه هستند. ارتباط بين اين دو به‌وسيله افراد برقرار مى‌گردد. آنها با اعمال و رفتار خود الگوى فرهنگى را پايه‌گذارى مى‌کنند. با‌وجود اين هر فردى تبلور يا نمايندهٔ جزئى از فرهنگ جامعه خود مى‌‌باشد،نه کل آن. هيچ فردى نمى‌تواند کليهٔ جنبه‌هاى فرهنگى جامعهٔ خود را بشناسد و آنها را به کار برد، اما وقتى جامعه تشکيل مى‌شود همهٔ افراد آن به‌طور گروهى مجموعه جنبه‌ها و الگوهاى فرهنگى مختلف خود را خواهند شناخت و به آن عمل خواهند کرد.
   ارتباط بین فرهنگ و جامعه
'َدر بيان ارتباط بين فرهنگ و جامعه مى‌توان گفت که فرهنگ مظهر کليه تجارب گذشته است که جامعه در طول عمر خود به‌دست آورده است' . (رالف لينتون، سير تمدن، ص ۳۴ و ۳۵)
قدرت حاکميت فرهنگ بر افراد در همه جا يکسان نيست و شدت و ضعف دارد. در برخى از جوامع از مراحل ابتدائى زندگى هر فرد تا دوران بزرگسالى آن، در يک جهت سير مى‌کند. در حالى‌که در جوامع ديگر بين اين دو مرحله تضاد وجود دارد. در جامعهٔ ايران والدين تا آخرين مراحل زندگى آنها خود را مسئول اعمال و رفتار فرزندان را به خانواده و والدين حفظ مى‌کند.
   نسل جدید در پویش و تحولات فرهنگی
نسل جديد در پويش و تحولات فرهنگى مقولات ديگرى را جستجو مى‌کند که مورد قبول گذشتگان نيست. لينتون مى‌گويد:
'پدران امروزى توقع دارند که مربيان بيچاره تمايلات و ارزش‌هاى معنوى را در روح کودکان آنها جايگزين سازند و حال آنکه خود آنها در اعمال و رفتار عادى به‌هيچ وجه پاى‌بند آن اصول نيستند. انتقال اين‌گونه ارزش‌ها و تمايلات از راه زبان و گفتار هرگز به نتيجه نمى‌رسد. جوان به لفظ ياد مى‌گيرد که درباره ارزش‌ها و تمايلات معنوى و حقيقى چگونه بايد سخن‌پردازى يا اظهار عقيده کند، ليکن اين بيانات با هيجان و احساس درونى‌ خود آميخته و هم‌ساز نيست و در نتيجه در اعمال و کردار واقعى وى تأثير مى‌گذارد' (رالف لينتون، سير تمدن، ص ۳۹).
بنابراين ارزش‌ها و معنويات هر جامعه در متن انواع الگوها و رفتارها قرار دارند و هر فرد، به‌موقع خود، آن را کشف مى‌کند. القائى و آموختنى نيستند، فرد بايد در شرايط خاص خود اعم از سنى يا جنسي، اقتصادى اجتماعى و غيره قرار گيرد تا رفتارهاى مناسب و قابل قبول را دريابد. در چنين شرايطى فرد به اصالت ارزش و اهميت رفتارهاى انتخابى و ارادى خود پى برده و شناختى توأم با ادراک در او حاصل مى‌شود که منجر به بروز تلاش و خلاقيت فرهنگى خواهد شد.
بنابر آنچه که گفته شد فرد در جريان رشد خود به‌طور مستقيم و عملى تحت تأثير قسمت‌هائى از عناصر فرهنگى خود قرار مى‌گيرد و آنها را کسب مى‌کند. کودکان، خودبه‌خود، از پدران و بزرگترهاى خود تقليد مى‌کنند. دوست دارند که الگوها و سمبل‌هاى خود را از آنها کسب کنند، از اين‌رو به‌راحتى آنچه را که سبب سازگارى اجتماعى آنها مى‌شود به‌طور مستقيم و عملى انتخاب مى‌کنند. انتخاب اين نوع الگوها بيشتر جنبهٔ عينى و مادى دارد نه جنبه تحليلى و معنوى.
   تحقق یافتن یا انتقال و آموزش باورها-ارزشهاو الگوها
انتقال و آموزش باورها، ارزش‌ها، الگوها و غيره بدين‌گونه تحقق مى‌يابد:
يکى با سازمان‌هاى رسمى است که از تحولات و تغييرات اقتصادى اجتماعى هر جامعه تبعيت مى‌نمايد، مانند مهدکودک، دبستان، دانشگاه وسايل ارتباط جمعى و غيره.
و دوم انتقال ميراث‌هاى فرهنگى از راه سازما‌ن‌هاى غيررسمى که مربوط به خانواده، ارتباطات درون‌گروهي، برون‌گروهي، همبازى‌ها همسالان و غيره است.
تجزيه و تحليل پيامد دو جريان رسمى و غيررسمى که در انتقال ميراث‌هاى فرهنگى مؤثر هستند، چگونگى تغيير و تحول فرهنگ جامعه و ارتباط آن را با شخصيت نشان خواهد داد، که کار اصلى انسان‌شناسى فرهنگى محسوب مى‌گردد.


همچنین مشاهده کنید