شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

تعریف فرهنگ


در آثار کهن ايران واژهٔ فرهنگ به معنى ادب و تربيت به کار رفته است که با پسوند 'ستان' ، به‌صورت فرهنگستان و به معنى دبستان، و مکتب آمده است.
توجه انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان و فلاسفه به فرهنگ و فرهنگ‌شناسى سبب ارائه تعاريف گوناگونى از اين مقوله مهم انسانى شده است، به‌نحوى که گفته مى‌شود تاکنون بيش از ۳۰۰ تعريف از فرهنگ ذکر شده است.
مفهوم فرهنگ در ايران پيشينهٔ طولانى دارد، و اين امر را مى‌توان در بررسى و مطالعه آثار نويسندگان و پژوهشگران اين سرزمين به‌دست آورد.
واژهٔ فرهنگ از دو جزء 'فر' و 'هنگ' تشکيل شده است. 'فر' به معنى نيروى معنوي، شکوه، عظمت، جلال، و درخشندگى است. علاوه بر اين 'فر' پيشوند است که در اين صورت به‌جاى معنى جلو، بالا و پيش مى‌نشيند. در اينجا 'فر' در معنى پيشوند به کار برده مى‌شود.
'هنگ' از ريشه اوستائى Thanga (سنگ) به معنى کشيدن، سنگيني، وزن، گروه و وقار مى‌باشد. معنى ترکيبى اين دو واژه بيرون کشيدن و بالا کشيدن است که منظور از آن بيرون کشيدن مجموع دانستنى‌ها و نيروها و استعدادهاى نهفتهٔ افراد يک ملت براى پر بار کردن پديده‌ها و خلاقيت‌هاى ناشناختهٔ آدمى است (محمودى بختياري، عليقلي، فرهنگ و تمدن ايران، ص ۳۰-۳۴).
بنابراين کشور يا جامعه‌اى که مى‌تواند اين نيروها و استعدادهاى نهفته را شناسائى کرده، پربار سازد و به‌کار برد، داراى فرهنگى غنى و سازنده است که در واقع مفهوم خلاقيت فرهنگى است، که به‌زعم ويل ‌دورانت تمدن ناميده مى‌شود. حاصل اين جريان منطقي، در شناسائي، پرورش، و کاربرد توانائى‌هاى يک جامعه است.
در اصطلاح بين‌المللى واژه کالچر (Culture)، از واژهٔ لاتينى کالچورا (Cultura)، گرفته شده که خود از کالچورر (Culturer)، به معنى پروراندن، روياندن، بارورى و يا پرداخت و آرايش زمين و درخت است. اصطلاح اگريکالچر (Agreculture)، به معنى کشاورزى از همين ريشه است.
در فرهنگ‌نامه‌ها تعاريف، متعددى از واژه فرهنگ آمده، که به اختصار، تعريفى را که در برهان قاطع آمده، مى‌آوريم:
'فرهنگ بر وزن فرهنج است که علم و دانش و عقل و ادب و بزرگى و سنجيدگى و کتاب لغت فارسى و ... شاخ درختى را نيز گويند که در زمين خوابانيده از جاى ديگر سر برآورده و کاريز آب را نيز گفته‌اند چه دهن فرهنگ جائى را گويند از کاريز که آب آن برروى زمين آيد' .
در کتب و آثار قديم فارسى واژهٔ فرهنگ در مفاهيم مختلف به کار برده شده است به‌‌اندازه‌اى که گاه معانى مجازى جاى معانى حقيقى آن را گرفته است.
برخى از اين معانى عبارت هستند از:
رأي، هوش، عقل، خرد، حکمت، علم، دانش، ادب و تربيت درست، هنر، آگاهي، نيروى سنجش و قوه تميز نيک از بد، شناختن حد هر چيز، فضيلت اخلاقي، مجموع صفات پسنديده، فضايل روحى و معنوي، آرايش جان، موجب سرورى و سالاري، سودمندى و بى‌آزاري، مايه نيکنامي، تندرستى روان، مايه زنده‌دلي، برتر از گوهر، وقار، بزرگواري، شرف، مايه فخر، معيار وزن و قد و اعتبار، ذکاء و فطنت، فر و شکوه و جلال، انديشه درست، هوشيارى.
از زمان پيدايش و رشد جامعه‌شناى علمي، انسان‌شناسى و ديگر شاخه‌هاى مختلف علوم انساني، هريک از صاحب‌نظران به‌زعم خود تعريف تازه‌اى براى فرهنگ ذکر کرده‌اند بعضى فرهنگ و تمدن را يکى دانسته و بعضى ديگر آنها را به‌عنوان دو مقوله جداگانه مورد تبين قرار داده‌اند.
   ازنظر تايلر
اگرچه بعضى از صاحب‌نظران بر تعريفى که تايلر از فرهنگ به‌دست داده انتقاداتى وارد ساخته‌اند، اما گفته مى‌شود که کامل‌ترين تعريفى که از فرهنگ تاکنون مطرح شده از او است. به‌نظر او 'فرهنگ مجموعهٔ آميخته و پيچيده و نظام يافته‌اى است از دانستنى‌ها و شناسائى‌ها، هنرها و باورها و آئين‌ها، حقوق و آداب و رسوم، منشاء خوبى‌ها و بسيارى چيزها که انسان از جامعه خويش کسب کرده است (کتاب فرهنگ ابتدائى).
   ماکس وبر 'Max weber '
'فرهنگ از يک سلسله روش‌ها و زمينه‌ها متأثر است که آن روش‌ها و زمينه‌ها افراد جامعه را به هم مى‌پيوندند و در رفتار و کردار و روابط اجتماعى آنها منعکس مى‌شود' .
   روت‌بنديکت (Ruth bendict)
که از پيروان مکتب شخصيت اساسى و اصالت فرهنگ است، مى‌گويد:
هر نمونهٔ فرهنگى نمودارى از شخصيت مردمى است که وابسته به آن فرهنگ هستند.
وى سپس فرهنگ را چنين تعريف مى‌کند:
فرهنگ اصطلاحى جامعه‌شناختى است براى رفتار آموخته، رفتارى که با آدمى زاده نمى‌شود و برخلاف رفتارهاى زنبورها و مورچه‌هاى اجتماعى توسط ياخته‌هاى نطفه تعيين نمى‌شود. بلکه هر نسل بايد آن را از مردم بالغ بياموزند.
جيمز وست، رالف لينتون و کاردينر از پيروان و پايه‌گذاران اين مکتب مى‌باشند. به‌نظر اين گروه فرهنگ عبارت از سيماى خارجى و کلى نهادها است، که منظور از نهادها 'شکل ثابت طرز تفکر يا رفتار مشترک گروهى از افراد است که از طرف جمع پذيرفته شده و قابل انتقال به سايرين مى‌باشد و سرپيچى از آن موجب آشفتگى فرد يا گروه مى‌شود.
   هرسکويتس (Melvile Herskovits)
به‌نظر او فرهنگ اساساً بنائى است مبين تمامى باورها، رفتارها، واکنش‌ها، ارزش‌ها و مقاصدى که شيوهٔ زندگى هر ملت را مشخص مى‌کند و بالاخره عبارت است از هر آنچه يک ملت دارد، از آنچه که مى‌کند و هرآنچه که مى‌انديشد. وى اضافه مى‌کند که يک 'فرهنگ' آن قسمت از محيط است که به‌دست انسان ساخته شده و تأثير پذيرفته است، فرهنگ ماوراء پديده‌هاى غريزى است که فرد از گروه‌هاى انسانى يا به‌وسيلهٔ رفتار آگاهانه آموخته و يا توسط تکنيک‌ها و شيوه‌هاى گوناگون، نهادهاى اجتماعي، باورها و اشکال مختلف تماس و غيره به‌طور ناآگاهانى تحت‌تأثير قرار گرفته است.
   راد کليف براون (Radclif Brown)
وى به‌عنوان جامعه‌‌شناس مى‌گويد:
واقعيتى که من بدان نام فرهنگ مى‌دهم فرآيند فراداد فرهنگى است، يعنى فرآيندى است که از راه آن در يک گروه يا طبقه اجتماعى معين زبان، باورها، تصورات، پسندها، دانستنى‌ها، چيره دستى‌ها و انواع عرف‌ها دست به‌دست از شخصى به شخصى و از نسلى به نسلى ديگر منتقل مى‌شود.
   جوزف روسک ورولندوارن
در کتاب مقدمه‌اى بر جامعه‌شناسى درباره فرهنگ چنين آورده‌اند:
'فرهنگ به‌نحوهٔ زيستى گفته مى‌شود که هر جامعه‌اى براى رفع احتياجات اساسى خود از حيث بقاء، ادامه نسل، و نظام امور اجتماعى اختيار مى‌کند' (جوزف روسک، رولندوارن، مقدمه‌اى بر جامعه‌شناسي، ترجمهٔ بهروز نبوى و کريمي، ص ۹).
آثار اين انتخاب را در چگونگى تأثيراتى که آدمى در محيط خود مى‌گذارد مى‌توان به‌دست آورد. براساس اين تعريف عواملى مثل هنر، ادب، موسيقي، فلسفه و غيره، را نيز مى‌توان جزء اجزاء فرهنگ به حساب آورد. به اين ترتيب مى‌توان گفت ثمرهٔ واقعى و قابل مشاهدهٔ کوشش انسان‌‌ها در زندگى اجتماعى فرهنگ خوانده مى‌شود.
   فرانتس فانون وامه سزر
فانون، متفکر سياه‌پوست، در کنگره جهانى ادبا و شخصيت‌هاى فرهنگى سياه‌پوست که در سال ۱۹۵۶ در پاريس برگزار شد، در گفتار خود با عنوان 'نژادپرستى و فرهنگ' ، تعريف زير را از فرهنگ ارائه داده است، 'فرهنگ عبارت از مجموعه‌اى از حرکات و روش‌هاى فکرى است که از برخورد بشر با طبيعت و با هم‌نوع خود به‌وجود مى‌آيد' (فرانتس فانون، نژادپرستى و فرهنگ، ترجمهٔ منوچهر هزارخاني، ص۴۹). در همين کنفرانس وامه‌سزر، وقتى پيرامون شکفتگى تمدن سخن مى‌گويد، فرهنگ را چنين تعريف مى‌نمايد:
'تمدن هرگز اختصاصى نيست ولازمهٔ شکفتگى او مجموعهٔ کثيرى از منابع تفکر، سنن، اعتقادات، طرز فکرها، ارزش‌ها، مجموعه‌اى از ابزار فکري، مجموعهٔ سنجيده‌اى از احساس و فرزانگى و حکمت است که به آن فرهنگ مى‌گوئيم' .
   رابرت ردفيلد
برخلاف ديگران فرهنگ را يک مقولهٔ قراردادى مى‌داند و مى‌گويد:
'فرهنگ تفاهمى قراردادى است که در اعمال و ساخته‌ها تجلى مى‌کند و جوامع را از يکديگر متمايز مى‌سازد' .
   گى‌روشه
به‌نظر گى‌روشه فرهنگ عبارت است از:
'مجموعهٔ به هم پيوسته‌اى از انحاء انديشه، احساس کم و بيش صريح که به‌وسيلهٔ اکثريت افراد گرفته شده است و براى اينکه اين افراد گروه معين و مشخص را تشکيل دهند اين مجموعهٔ به هم پيوسته، به‌نحوى که در عين حال عينى و سمبلى است، به‌کار برده مى‌شود' .
  ادوارد سايپر
مردم‌شناس، زبان‌شناس، روانشناس آمريکائى که در زمينه فرهنگ و شخصيت و زبان نظريات قابل توجهى دارد. فرهنگ را عبارت از سيستم رفتارها و حالات متکى بر ضمير ناخودآگاه مى‌داند.
   خصوصيات اساسى فرهنگ
۱. فرهنگ يک گروه شامل انواع مدل‌هاى اجتماعى رفتار است که به‌وسيلهٔ همه يا اکثريت اعضاء گروه جامعه عمل به‌خود مى‌پوشد.
۲. جامعه يک اصطلاح فرهنگى است که افراد، به نسبت روابطى که با يکديگر دارند، براى بيان برخى از صور رفتارهاى خود به کار مى‌برند.
۳. مکان حقيقى فرهنگ عبارت از وقوع اعمال و ضوابط بين افراد است، که از نظر ذهنى برخوردار از دنيائى مفاهيم است که هرکس در جهت منافع و روابط خود با ديگران مى‌تواند به‌وسيله آن ابزار هويت کند.
۴. هر فرد معرف جزئى از فرهنگ و شاخه‌اى از درخت فرهنگ گروهى است که به آن تعلق دارد.


همچنین مشاهده کنید