جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا
منشاء فرهنگ
شناخت منشاء فرهنگ و عوامل مربوط به آن مستلزم مطالعهٔ رفتار انسان، از سادهترين و ابتدائى شکل آن، است تا بتوان عوامل فرهنگى و انسانى را از عوامل زيستى آن تميز دارد (در همين کتاب، فصل انسانشناسى پيش از تاريخ عمده تکيه بر چگونگى پيدايش فرهنگ دارد). |
اين امر مستلزم آن است که جامعهٔ انسانى و رفتار او بهصورت طبيعى (يعنى انسانى که تحتتأثير هيچ يک از نظامهاى فرهنگى و اجتماعى نباشد) مورد مطالعه قرار گيرد. چنين چيزى نشدنى است و نه دستيافتني؛ زيرا حتى ابتدائىترين شکل جوامع انسانى نمىتواند رفتار فردى و يا گروهى نداشته باشند. |
گروهى معتقد هستند جوامعى را که تحت عنوان اتبدائى توصيف مىکنيم از بعضى جهات، فرهنگى پيچيدهتر از فرهنگ ما دارند. بنابراين هيچ جامعه يا گروه انسانى يافت نمىشود که شيوه خاص زندگى خود را نداشته باشد. |
در بررسى عوامل کلى فرهنگ و تمدن، ارتباط بين انسان و محيط شاخصترين مقولهاى است که در زايش فرهنگى مورد توجه قرار مىگيرد. کاربرد توانائىهاى انسان در محيطط طبيعى و اجتماعى پيامد دو جريان منطقى بين اين دو عامل، يعنى انسان و محيط او است. |
تيلر در تعريفهاى بسيارى که دربارهٔ فرهنگ پيشنهاد کرده، يکى را شامل توانائىها و عاداتى مىداند که آدمي، بهعنوان عضو جامعه، کسب کرده است. پرورش و کاربرد توانائىهاى انسان يکى از اساسىترين وجوه مميزهٔ جوامع ابتدائي، در حال رشد و رشديافته است. در واقع اصول و روشهائى را که جامعه براى اين آفرينش فرهنگى به کار مىبرد تمدن آن را مىسازد. |
نخستين مراحل آفرينش فرهنگى در جوامع و گروههاى مختلف انساني، با يکديگر شباهت داشته است، زيرا انگيزشهاى ابتدائى انسان جنبههاى بيولوژيکي، مانند تأمين غذا، نياز جنسي، و صيانت ذات داشته است و به گفته گلدن وايزر، عوامل عمده و مشترک تعيينکنندهٔ فرهنگ جوامع شامل وحدت رواني، يکسان و همگانى بودن احتياجات حياتى و يکسان بودن محيط مادى بشر بوده است (کلاينبرگ، روانشناسى اجتماعي، علىمحمد کاردان، ص ۷۱). |
رالف لينتون (R.Linton)، امور ثابت و هميشگى محيط زندگى و طبيعت بشر را در رشد و پيدايش همهٔ نظامهاى اجتماعى مؤثر مىداند. انسانشناسى پيش از تاريخ، مىتواند وجوه اشتراکى يا عامل اوليهٔ مشترکى را که سبب پيدايش فرهنگهاى مختلف، در سرزمينهاى گوناگون، شده کشف و مورد بررسى قرار دهد (همين کتاب، به فصل انسانشناسى پيش از تاريخ مراجعه شود). |
حوادث اجتماعى در آفرينش و تحول فرهنگى نيز نقش اساسى دارد. دخالت و نفوذ انسان در محيط، بهتدريج، اثرات يکسويه عامل طبيعى را در پيدايش فرهنگ ضعيفتر و ضعيفتر مىسازد، و نقش اساسى را حوادث و رويدادهاى اجتماعى به دست مىگيرند. رالف لينتون در بررسىهاى خود در جامعه تانالا در ماداگاسکار، به اين مقولهٔ مهم دست يافته است. وى مىگويد: |
'در اين جامعه دو خواهر مىتوانستند همسر يک مرد بشوند ولى وقتى يکى از خواهرها ديگرى را مسموم ساخته بود از آن پس اينگونه ازدواج تابو (ممنوع) محسوب گرديد' . |
روىهم رفته منشاء فرهنگ انسانى نه کاملاً ريشه در طبع انسانى دارد و نه در محيط طبيعي؛ بلکه ريشه در جامعهاى دارد که در آن زاده شده و بهسر مىبرد و از او انسانى اجتماعى ساخته است. بهنحوى که محيط و طبيعت او را تحت اختيار و سلطهٔ خويش درآورده است. |
نيازها و توانائىهاى زيستى آدمى سبب محدوديتهاى رفتارى و فرهنگ آفرينى شده است. اساسىترين اين موانع در فرهنگزائى عبارت هستند از: |
۱. نياز انسان به خوراک و مسکن |
۲. وجود غريزه جنسى |
۳. الزام به جفتگيرى زن و مرد براى توليدمثل (بهجزء در موارد تلقيح مصنوعى) |
۴. ناتوان بودن نوزاد انسان از بدو تولد تا پايان کودکى |
۵. انحصار عمل زايمان به زن |
عوامل بالا، همراه با گوناگونى شرايط زيست، تأمين غذا و نيازمندىها، فرهنگهاى گوناگون را بهوجود مىآورد که با شرايط اوليهٔ آنها سازگارى دارد. عمل آميزش جسنى نزد همه جوامع امرى غريزى و الزامى است اما در عين حال، شيوه و روش آن در نحوه انتخاب جفت، زمان، مکان، گروه و غيره متفاوت است. به اين دليل نظامهاى جسنى متفاوتى در جوامع گوناگون بهوجود مىآورد. همچنين است در مورد مراقبت از اطفال، شيوه انتقال فرهنگ و فرهنگپذيرى. |
لسلىوايت بر آن است که فرهنگ، با تمام اجزاء و جنبههاى آن، متکى به استفاده انسان از نماد و زبان است 'وى اجزائى ترکيبى فرهنگ را شامل چهار مقولهٔ زير مىداند: |
۱. ايدئولوژى |
۲. جامعهشناسى |
۳. احساسها و ايستارها |
۴. تکنولوژى |
همچنین مشاهده کنید