|
نظريهٔ تعادل، عدم توافق با ديگران را عامل تغيير نگرش فرد مىداند. عدم توافق با خود چطور؟ آيا، وقتى بين نگرشهاى خود تعارض مىبينيم، مىتوانيم آنها را تغيير دهيم؟ نظريهٔ ناهماهنگى شناختي، به اين سؤال پاسخ مثبت مىدهد.
|
|
بنيانگذار اين نظريه، لئن فستينگر (۱۹۵۷)، معتقد است که تعارض بين دو عنصر شناختى در درون فرد، اساس تغيير نگرش را تشکيل مىدهد. فرد، به کمک 'عناصر شناختي' ، اطلاعات مربوط به موضوعها، موقعيتها، رفتارها و ... را درک مىکند. دو عنصر شناختى زمانى ناهماهنگى پيدا مىکنند که تائيد يکى موجب نفى ديگرى مىشود. اين حالت زمانى پيش مىآيد که، مثلاً، باورهاى متضاد داشته باشيم يا حتيٰ نگرش و رفتار ما مخالف يکديگر باشند.
|
|
به عقيدهٔ فستينگر، کسى که مىداند دو عنصر شناختى ناهماهنگ دارد، حالت تنش ناخوشايندى احساس مىکند (چارچوب زير). تعارض دروني، در واقع، با افزايش ناخوشايند برانگيختگى فيزيولوژيک بدن تجلّى مىکند. هر اندازه شناختهاى دستاندرکار مهم و انحراف آنها از يکديگر بيشتر باشد، ناهماهنگى و ناخوشايندى به همان اندازه بزرگتر خواهد بود و نياز به بازيابى حالت هماهنگى درونى به همان اندازه بيشتر ارزش خواهد داشت.
|
|
- آيا ناهماهنگى شناختي، ابزارى است براى رشد شخصى؟
|
احتمالاً احساس کردهايد که ناهماهنگى شناختي، پيش از هر چيز، حالت ناخوشايندى بهوجود مىآورد که بايد هر چه زودتر خود را از آن خلاص کنيد تا دوباره به صلح درونى دست يابيد. با اين همه، نوشتههاى جديد ادعا مىکنند که ناهماهنگى شناختي، با ايجاد تعارض دروني، باز هم براى فرد موقعيت تحولى فراهم مىآورد.
|
|
در واقع، ناهماهنگى شناختي، انسان را وادار مىکند تا تعارضهائى که او را تهييج مىکنند، آگاه شود. آگاهى از تفاوتهاى مهم بين هنجارها و رفتارهاى خاص خود، مىتواند، با ارزيابى مجدد اين هنجارها، همچنين با تصميمگيرى براى مطابقت دادن رفتار با سطوح اخلاقى بالاتر، کاهش پيدا کند. پژوهشگران معتقد هستند که ناهماهنگى شناختى اين موقعيت را در اختيار فرد مىگذارد. استون (Stone) و ديگران (۱۹۹۴)، براى تائيد اين ادعا، از نصف آزمودنىهائى که براى استفاده از وسايل ضدباردارى دليل مىآورند، مىخواهند موقعيتهائى را به ياد بياورند که خود آنها به تازگى از اين وسايل استفاده کردهاند. آزمودنىهائى که به اين سؤالات پاسخ مثبت مىدهند، در مقايسه با افراد گروه کنترل، پس از آن بيشتر به خريدن وسايل ضدباردارى تمايل نشان مىدهند. در واقع نمىخواهند بين آنچه گفتهاند و آنچه انجام مىدهند، ناهماهنگى بهوجود آيد. در همين راستا، پژوهشگران ديگر، زنانى را که پس از فعاليت ورزشي، در استفاده از آب گرم استخر عمومى اصراف مىکردند، از عملکرد خود آگاه مىسازند. بعد، از نيمى افراد مىخواهند که دربارهٔ حفظ منابع طبيعى مصاحبه داشته باشند. گروه اخير، پس از مصاحبه، در مقايسه با گروه اول، دوشهاى کوتاهمدت مىگيرند، زيرا نمىخواهند بين آنچه در مصاحبه گفتهاند و آنچه خودشان انجام مىدهند، ناهماهنگى وجود داشته باشد.
|
|
بهنظر برخى نويسندگان، در زمينهٔ تعليم و تربيت نيز، ناهماهنگى شناختى مىتواند به افزايش انعطافپذيرى ذهن و روحيهٔ انتقادى اثر داشته باشد. رايتر (Reiter) در سال ۱۹۹۴، از دانشجويان مىخواهد که عليه نظرات خاص خود دربارهٔ موضوعهاى مهم، دلايل مخالف ارائه دهند. اراده براى کاهش ناهماهنگي، دانشجويان را وادار مىکند تا نگرشها و باورهاى خاص خود را دوباره ارزيابى کنند و به پردازش اطلاعات تائيدشدهترى بپردازند. برخى پژوهشگران حتيٰ دورتر مىروند، بدين صورت که با بررسى ادبيات تحقيق، ادعا مىکنند که ناهماهنگى شناختي، در رسيدن به سطح اخلاقى بسيار بالا از نظر کلبرگ (Kohlberg)، مفيد است.
|
|
اين سطح از اخلاق ايجاب مىکند که انسان، از اصول اخلاقى جهانى عدالت، تنها به اين علت است که آنها را آموخته است، پيروى نکند بلکه به اين علت پيروى کند که آنها را درونى کرده است. درونى کردن اين اصول زحمت دارد اما تجربهٔ تعارض درونى و دوراهىهاى اخلاقى را غنى مىسازد. آگاهى از اين دوراهىها است که موجب سطح اخلاقى بالا مىشود نه اجتناب از آنها.
|
|
|
وقتى رفتار شما با اصول شما رودررو قرار مىگيرد، اما عوامل بيرونى آن را تائيد مىکنند (يعنى مجبور مىشويد به همان شيوهٔ هميشگى عمل کنيد)، اين شانس را داريد که به ناهماهنگى شناختى گرفتار نشويد. اما، اگر نتوانيد رفتار خود را براساس شرايط بيرونى توجيه کنيد، چه اتفاقى پيش خواهد آمد؟ تحقيق براى پاسخگوئى به اين سؤال موجب شده است که فستينگر يکى از نتيجهگيرىهاى تعجبآور نظريهٔ خود را بهدست آورد.
|
|
مىتوان اين نوع موقعيت را با راهاندازى آزمايش ضدنگرشى مطالعه کرد، يعنى از اشخاص خواست تا به شيوهاى مغاير با آنچه مىانديشند يا احساس مىکنند عمل کنند يا حرف بزنند. فستينگر و همکار او (۱۹۵۹)، تحقيقى از اين نوع انجام دادهاند که جنبهٔ کلاسيک پيدا کرده است. آنها از آزمودنىهاى خود مىخواهند که يک کار کاملاً خستهکننده انجام دهند. بعد، به بهانهٔ اينکه صاحب کار غايب است، به نيمى از آزمودنىها ۱ دُلار و به نيمى ديگرى ۲۰ دُلار مىدهند تا به آزمودنىهاى ديگر بگويند که کار آنها بسيار جالب بوده است. اندازهگيرى بعدى نگرش آزمودنىها نشان مىدهد، کسانى که فقط ۱ دُلار گرفتهاند تا به اين ظاهرسازى رضايت دهند، در مقايسه با کسانى که ۲۰ دُلار دريافت کرده بودند، کار را جالبتر توصيف مىکنند.
|
|
طبق اصول بنيادى شرطى شدن کنشگر، هر اندازه تقويت باارزشتر باشد، تغيير نگرش به همان اندازه مهمتر خواهد بود. حال اين سؤال مطرح مىشود که در مثال بالا، پاداش ناچيز چگونه تغيير نگرش مهم را موجب مىشود؟ کسانى که دستمزد ناچيزى دريافت مىکنند، چگونه حاضر مىشوند که کار خستهکننده را جالب توصيف کنند؟ پاسخ خيلى ساده است:
|
|
وقتى براى رفتار علت بيرونى پيدا نمىکنيم، در وجود خود به دنبال علت مىگرديم (زانا و کوپر (Zanna And Cooper)، در سال ۱۹۷۶). بنابراين، احتمال دارد خود را در يک موقعيت متضاد بيابيم. اين پديده تحت عنوان 'توجيه ناکافي' شناخته شده است. بنابراين، آزمودنىهائى که، با دريافت ۱ دُلار، مىپذيرند که کار خستهکننده را جالب معرفى کنند، نمىتوانند در آن موقعيت توجيه کافى پيدا کنند, نه تقاضاى آزمايشگر فشار قوى است و نه پول پرداخت شده زحمت تلاشها را دارد. بنابراين، آزمودنىها به اين نتيجه مىرسند که اگر دروغ مىگويند، علت آن اين است که مىخواهند دروغ بگويند. به جاى رسيدن به اين نتيجهگيرى ناخوشايند، ترجيح مىدهند متقاعد شوند که دروغ نمىگويند بلکه کار محول شده بسيار جالب است و بدين ترتيب ناهماهنگى خود را کاهش مىدهند.
|
|
يکى از آزمايشهاى زيمباردو (۱۹۶۵) در همين راستا است و در عين حال اجازه مىدهد که عنصر تازهاى از آن استخراج شود: درجهٔ تعهد نسبت به رفتار ناهماهنگ. زيمباردو از دو گروه آزمودنى مىخواهد که کار يکنواختى انجام دهند. اما، افراد گروه اول، که بهعلت سر و صداى اطراف مرتباً ناراحت مىشدند، براى ايجاد تمرکز، به تلاش بيشترى نياز داشتند. نتايج نشان مىدهد که آزمودنىهاى گروه اول، در مقايسه با آزمودنىهاى گروه دوم، کار خود را جالبتر ارزيابى مىکنند. بنابراين، مىتوان نتيجه گرفت که هر اندازه رفتار، ناهماهنگى بيشترى ايجاد کند، به همان اندازه فشارى که موجب تغيير نگرش شود قوىتر خواهد بود. بر همين اساس، به افرادى که قصد ترک کردن سيگار را دارند، توصيه مىکنند که در خانهٔ خود سيگار نداشته باشند. با اين کار خطر ناهماهنگى افزايش مىيابد، زيرا، هر وقت دلشان بخواهد سيگار بکشند، مجبور خواهند شد از خانه بيرون بروند و سيگار بخرند (يعني، فعالانه در فعاليتى وارد شوند که منبع ناهماهنگى است)، نه اينکه درِ گنجه را به راحتى باز کنند و پاکت سيگار را بردارند.
|