جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

دختر ” ننه‌اش نزائیده “


پادشاه پسرى دارد به‌نام شاهزاده ابراهيم و يک نادخترى زشتى هم دارد که مى‌خواهد شاهزاده او را بگيرد. اما شاهزاده دختر ' ننه‌اش نزائيده ' را مى‌خواهد و براى يافتن او راه مى‌افتد به کلبهٔ پير زال ديوى مى‌رسد.
پير زال از او خوشش مى‌آيد و او را مى‌فرستد پيش خواهر کوچک‌ترش. پسر اين خواهر ديو نگهبان باغ دختر ' ننه‌اش نزائيده ' است و تيغ به پاى او رفته و شاهزاده تيغ را درمى‌آورد و ديو سه تا انار به او مى‌دهد. از انار سومى دخترى درمى‌ايد مثل ماه شب چهارده و کنيز - مثل روايات ديگر - او را مى‌کشد.
از خون او کبوترى پر مى‌زند، کبوتر را مى‌کشند. از خون کبوتر چنارى سبز مى‌شود چنار را مى‌برند، يک تکه از چوب آن‌را پيرزنى مى‌برد که دختر در آن است و دخترخواندهٔ پيرزن مى‌شود. شاهزاده که بيمار شده حکيم‌ها مى‌گويند دختران بيايند و براى او قصه بگويند دختر مى‌رود و قصهٔ خود را مى‌گويد و راز آشکار مى‌شود و کنيز را به دم قاطر چموش مى‌بندد و شاهزاده و دختر به هم مى‌رسند.
- دختر ' ننه‌اش نزائيده '
- گل به صنوبر چه کرد؟ جلد اول بخش دوم - ص ۴۱۱
- ابوالقاسم انجوى شيرازي
- انتشارات اميرکبير - چاپ دوم ۱۳۵۹
(فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران - جلد پنجم (د)، على اشرف درويشيان، رضا خندان (مهابادي)).


همچنین مشاهده کنید