پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا
دندان آهنی
روزى بود روزگارى بود. در يک شهر بزرگ پادشاهى بود که اصلاً بچهدار نمىشد. پادشاه و زنش خيلى ناراحت بودند. براى اين که معلوم نبود بعد از پادشاه سلطنت به چه کسى خواهد رسيد. پادشاه که خيلى غمگين بود از وزيران و قوم و خويشهايش مىخواست که به او بگويند چهکار کند. قوم و خويشها که بيشتر آنها خودشان را بعد از پادشاه همه کاره حساب مىکردند، مىگفتند ما هيچ راهى به عقلمان نمىرسد، تا اينکه يک روز يکى از نزديکان شاه گفت که در فلان شهر و فلان محله آدمى هست که مىگويند دعائى مىدهد که زنها بچهدار مىشوند. پادشاه چند نفر را فرستاد تا بروند و آن مرد را بياورند. پس از چند روز فرستادگان پادشاه بههمراه آن مردم دعانويس برگشتند. پادشاه از مرد دعانويس خواست تا دعائى بدهد که آنها هم (خود و همسرش) بچهدار شوند مرد دعانويس قبول کرد و مهلت خواست دعا را نوشت و پيش پادشاه آمد، دعائى داد و گفت: اين دعا بايد هميشه پيش زن پادشاه باشد و يک سيب هم داد و گفت من به اين سيب دعا خواندهام نصف آنرا پادشاه و نصف ديگرش را زن پادشاه بخورد. پادشاه انعام خوبى به او داد و او هم همان روز رفت. پادشاه و زنش به دستور دعانويس عمل کردند. چند ماهى گذشت تا آنکه زن پادشاه فهميد که باردار شده. |
مردم همينکه فهميدند و شنيدند که پادشاهشان بچهاى خواهد داشت خوشحال شدند. البته زن پادشاه سالها قبل پسرى بهدنيا آورده بود که دشمنان پادشاه او را دزديده بودند و حالا مىديدند پادشاه بچهٔ ديگرى خواهد داشت نگران بودند و با يک طرح قبلى بچهٔ پادشاه را که حالا چند ساله شده بود پيش پادشاه فرستادند و به بچه هم ياد دادند که از آنها حرفى نزند و گرنه او را خواهند کشت. پادشاه وقتى که شنيد پسرش پيدا شده خيلى خوشحال شد ولى هر چه سؤال کرد کى او را دزديده گفت نمىدانم کسانى هم که پسر پادشاه را دزديده بودند از آن شهر فرار کردند. پادشاه و زنش خيلى خوشحال بودند که بهزودى صاحب فرزند ديگرى هم مىشوند و اين دو بچه زندگى آنها را شيرين مىکنند. ماههاى انتظار هم تمام شد و زن پادشاه دخترى زائيد. هيچکس انتظار نداشت که زن پادشاه بچهاى بهدنيا بياورد و همه فکر مىکردند که يکهزاست. دوستان حالا حوشحال و دشمنان نگران بودند. پسر پادشاه بزرگ مىشد و هر چه بزرگتر مىشد باهوشتر و زرنگتر هم مىشد. دختر پادشاه هم کمکم دندان درمىآورد ولى يک مرتبه ديدند که دو دندان آهنى در آروارهٔ بالا و دو دندان آهنى ديگر در آروارهٔ پائين درآورده. همه مىترسيند که مبادا اين دندانها بلائى براى مردم بشود. |
اين دختر بهقدرى زود بزرگ مىشد که همه متعجب کرده بودند. شش ماهه بود که به اندازهٔ يک بچهٔ دوساله شده بود و کمکم هنگام شير خوردن پستان مادرش را گاز مىگرفت طورى که قدرى از گوشت آن کنده مىشد و دختر آنرا مىخورد. کار به جائى رسيد که هر دو پستان مادرش را خورد. او را از شير برداشتند ولى او که هنوز يک سال بيشتر نداشت هر کس به او نزديک مىشد دندان مىگرفت و قدرى از گوشت او را مىخورد. چند سالى گذشت. همه به اين خوى دختر پادشاه عادت کرده بودند و کسى جلو نمىرفت مخصوصاً وقتى که او گرسنه مىشد. او خيلى هم غذا مىخورد. تقريباً روزى يک ديگ بزرگ برايش غذا مىپختند حالا دختر پادشاه حسابى راه افتاده بود و به همهجا مىرفت. يک روز خدمتکاران قصر پادشاه ديدند که بعضى از گاوهايشان مايه ندارند همه ترسيدند و به فکر چاره افتادند ولى نمىدانستند چه کسى مايههاى گاوها را بريده است. بعد از مدتى که مواظب بودند تا ببينند چه کسى مايههاى گاوها را مىبرد ديدند دختر پادشاه يواش وارد طويله شد زير پستان يکى از گاوها رفت و شروع به خوردن شيرن گاو کرد وقتى که بلند شد ديدند گاو مايه ندارد آن وقت فهميدند که مايههاى تمام گاوها را دختر پادشاه خورده و خلاصه وقتى که دختر چند تا گاو را اينجورى کرد از همان راهى که آمده بود برگشت ولى هيچکدام از خدمتکاران جرأت نداشتند که پيش دختر بروند يا از او شکايت کنند يا به او بگويند که ديگر اين کار را نکند. |
دختر پادشاه خيلى زورمند شده بود درست مثل يک غول با داندانهاى آهني. آوازهٔ دختر پادشاه توى شهر پيچيد و همه از آخر و عاقبت کار خودشان و اين دختر مىترسيدند و به او لقب دندوآهنى داده بودند. دندوآهنى که خيلى بزرگ شده بود ديگر غذاى خانه شکمش را سير نمىکرد به جان گلهٔ گوسفند پادشاه افتاد. روزى يک گوسفند بزرگ از گله جدا مىکرد و خامخام مىخورد. پسر پادشاه که ديد وضع خيلى خراب است فکر کرد از آن شهر برود ولى پادشاه و زنش نگذاشتند و گفتند دندوآهنى که يک غول است تو يکى براى ما بمان. پسر هم روى آنها را به زمين نينداخت. دختر کمکم تمام گلهٔ گاو و گوسفندها را و حتى خرها و شترها را هم خورد و سر ب جان خدمتکارها گذاشت. هر روزى يکى دو تا از آنها را مىخورد. از خدمتکارها هم چيزى باقى نماند. چشمانش مثل دو کاسهٔ خون بود و همه از چشمهايش مىترسيدند و جرأت نداشتند به او نزديک شوند. يک روز مادرش را هم خورد. پسر پادشاه که ديد وضع خيلى خراب است و جز او و پادشاه کسى در قصر نيست. گفت امروز فردا ما را هم خواهد خورد بايد فرار کنيم ولى پادشاه گفت. |
نه... خلاصه پسر پادشاه فرار کرد و به دهى دور افتاده رفت. دندوآهنى به بهانهاى مردم را يکىيکى به قصر مىکشاند و آنها را مىخورد. کار به جائى رسيد که عدهاى فرار را برقرار ترجيح دادند و از آن شهر رفتند. دندوآهنى به هر کس که توى کوچه و بازار مىرسيد او را مىگرفت و مىخورد. روزى خيلى گرسنه بود هر چه دور و برش را گرديد ديد چيزى نيست که بخورد. فوراً پدرش را خورد! مردم هم که مىديدند پادشاه هم ندارند و از دندوآهنى هم مىترسيدند بيشتر سعى مىکردند فرار کنند ولى مگر دندوآهنى مىگذاشت. تا از دور مىديد کسى مىخواهد فرار کند مثل اجل معلق سر مىرسيد و او و بچههايش را يکجا مىخورد. روزها دندوآهنى به بالاى برج قصر مىرفت و از آن بالا مواظب بود. همينکه از دور مىديد کسى مىخواهد فرار کند مثل ديوها تنوره مىکشيد و او را يک لقمه مىکرد. |
همچنین مشاهده کنید
- فندیل فندول (دانا، زیرک)
- دختر مو طلائی
- دختر عاقل پادشاه
- سه کور
- دخترک خردمند
- قنبر خوششانس
- طیِ لب طلا (۲)
- فندیل فندول (دانا، زیرک) (۲)
- دم دوز(۲)
- هَلَه کُت به کُت (چوبدستی بزن)
- شیرویه (۲)
- میرزا مست و خمار، و بیبی مهرنگار (۲)
- گرگ و روباه
- سام و ملک ابراهیم
- گنجشکی که دنبال پرزورترین میگشت
- ساحر و لعدان
- سه عاشق
- علی و ببر
- بلال آقا
- قصهٔ طوطی (۳)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران سریلانکا سید ابراهیم رئیسی رهبر انقلاب حجاب مجلس شورای اسلامی پاکستان رئیسی رئیس جمهور دولت سیزدهم مجلس ایران و پاکستان
فضای مجازی دولت سیل شهرداری تهران تهران کنکور هواشناسی پلیس سلامت قتل فراجا وزارت بهداشت
خودرو قیمت خودرو اقتصاد ایران قیمت دلار قیمت طلا دلار بانک مرکزی بازار خودرو ایران خودرو سایپا بورس تورم
ترانه علیدوستی تلویزیون سریال کتاب سینمای ایران تئاتر سینما شعر انقلاب اسلامی
کنکور ۱۴۰۳ دانشگاه فرهنگیان
رژیم صهیونیستی اسرائیل روسیه آمریکا غزه فلسطین جنگ غزه چین طوفان الاقصی ترکیه عملیات وعده صادق اتحادیه اروپا
فوتبال استقلال پرسپولیس باشگاه پرسپولیس فوتسال بازی باشگاه استقلال تراکتور تیم ملی فوتسال ایران رئال مادرید بارسلونا لیگ برتر
هوش مصنوعی فیلترینگ تسلا تبلیغات ایلان ماسک همراه اول فناوری ناسا اپل
سلامت روان داروخانه دوش گرفتن یبوست