پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

ارزیابی رویکرد پدیدارشناختی


   رشد خویشتن
به‌علت اینکه رفتار کودک دائماً توسط والدین وی و دیگران مورد ارزیابی قرار می‌گیرد (گاهی به‌صورت مثبت و گاه به‌صورت منفی)، لذا کودک بزودی می‌آموزد که افکار و اعمالی را که ارزشمند به‌شمار می‌آیند از افکار و اعمال بی‌ارزش تمیز دهد. کودک سپس تجارب بی‌ارزش را حتی اگر معتبر یا طبیعی هم باشند از خودپندارهٔ خود کنار می‌گذارد. مثلاً رفع تنش فیزیولوژیائی به‌وسیلهٔ دفع ادرار یا مدفوع برای کودک یک تجربهٔ لذت‌بخش است. اما اگر کودک عمل دفع را دور از چشم دیگران و در محل ویژه آن انجام ندهد معمولاً والدینش آن را 'بد' و 'بی‌ادبی' می‌دانند. کودک به‌خاطر جلب‌نظر مثبت والدین مجبور می‌شود این تجربهٔ خود را که دفع ادرار مدفوع عمل لذت‌بخش است انکار کند.
احساس رقابت و خصومت نسبت به خواهر یا برادر کوچک‌تری که در مدار توجه واقع شده امری طبیعی است. لیکن والدین با کتک زدن بردار یا خواهر کوچک‌تر موافق نیستند و معمولاً کودک مهاجم را تنبیه می‌کنند. کودکان باید به‌نحوی این تجربه را در خودپندارهٔ خویشتن جای دهند. در برابر تنبیه شدن آنها ممکن است به این نتیجه برسند که بد هستند و لذا احساس شرم نمایند؛ یا ممکن است به این نتیجه برسند که والدینشان آنها را دوست ندارند و بنابراین احساس طردشدگی نمایند، یا ممکن است احساسات خود را انکار کرده و خود را قانع کنند که میلی به کتک زدن بچهٔ کوچک‌تر ندارند. هر یک از این نگرش‌ها نوعی تحریف واقعیت دربردارد. برای کودک، راه سوم ساده‌ترین راه پذیرش واقعیت است، لیکن وی از این راه احساسات واقعی خود را نیز انکار می‌کند که در این‌صورت ممکن است ناهشیار شوند. هر چه مردم احساسات خود را بیشتر انکار کرده و ارزش‌های دیگران را قبول نمایند، نسبت به خودشان احساس نارضایتی خواهند کرد.
واضح است که باید محدودیت‌هائی برای رفتار وجود داشته باشد. ادارهٔ کارآمد خانه‌ و رعایت موازین بهداشتی ایجاب می‌کند که محدودیت‌هائی برای چگونگی دفع فضولات بدن وجود داشته باشد؛ یا روشن است که نمی‌توان به کودکان اجازه داد خواهر یا برادرشان را کتک بزنند. راجرز معتقد است که بهترین روش کار برای والدین این است که ضمن‌ پذیرش واقعیت و اعتبار دادن به احساسات کودک، احساسات خودشان و دلایل محدودیت‌ها را برای کودک تشریح کنند.
   خودشکوفائی
راجرز معتقد است که اساسی‌ترین نیروی برانگیزندهٔ رفتار آدمی خودشکوفائی است: 'گرایش به تحقق بخشیدن، شکوفا ساختن، حفظ و تقویت جاندار' . یک موجود رشد یابنده و جستجوی تحقق نیروهای بالقوه خود در محدودهٔ وراثت خویش است. ممکن است فرد همیشه نتواند به روشنی درک کند که چه اعمالی موجب رشد و چه اعمالی به سیر قهقرائی منجر می‌گردد، لیکن وقتی راه روشن باشد شخص گرایش به رشد دارد تا به باز پس رفتن. راجرز وجود نیازهای دیگر و از آن جمله نیازهای زیستی را انکار نمی‌کند ولی به آنها به‌عنوان وسایلی می‌نگرد که در خدمت انگیزهٔ جاندار برای بقا و بارورسازی خویشتن قرار دارند.
خصوصیات افراد 'خوشکوفا' یعنی آنهائی که قدرت‌های بالقوه خود را به حد اعلاء شکوفا کرده‌اند توسط آبراهام مازلو (Abraham Maslow) مورد مطالعه قرار گرفته است.
مازلو بررسی خود را با روشی نامعمول شروع کرد. او شخصیت‌های برجستهٔ تاریخی را انتخاب نمود که از نظر او به خودشکوفائی رسیده‌اند. اینها مردان و زنانی بودند که از استعدادهای بالقوهٔ خود استفادهٔ خارق‌العاده‌ای نموده بودند. از آن جمله افرادی بودند مانند اسپینوزا (Spinoza)، توماس جفرسون (Thomas Jefferson)، آبراهام لینکلن (Abraham Lincoln)، ویلیام جیمز (William James)، جین آدامز (Jane Addams)، آلبرت اینشتاین (Albert Einstein)، الینور روزولت (Eleanor Roosevelt)، مازلو پس از مطالعهٔ زندگی این افراد به تصویری چند جنبه از خودشکوفایان دست یافت. صفات مشخصهٔ افرادی که به خودشکوفائی دست یافته‌اند همراه با بعضی از رفتارهائی که به‌نظر مازلو می‌تواند منجر به خودشکوفائی شود در جدول خودشکوفائی آمده است.
مازلو پژوهش خود را به مطالعهٔ دربارهٔ گروهی از دانشجویان دانشگاه گسترش داد. وی پس از انتخاب دانشجویانی که با تعریف خودشکوفائی مطابقت داشتند دریافت که این گروه‌ در زمرهٔ یک درصد سالم‌ترین افراد جمعیت قرار دارد. در این دانشجویان هیچ نشانه‌ای از ناسازگاری وجود نداشت و همگی با کارآئی از استعدادها و قابلیت‌های خود استفاده می‌کردند (مازلو، ۱۹۷۰).
برای بسیاری از مردم دوره‌های زودگذری از خودشکوفائی پیش می‌آید که مازلو آنها را تجربه‌های اوج می‌نامد. تجربهٔ اوج عبارت از آن نوع هستی و بودن است که شادکامی و رضایت خاطر مشخصهٔ آن است؛ احساسی از دستیابی به کمال و هدف که گذرا و فارغ از تلاش و خودمحوری است. تجربه‌های اوج ممکن است به درجات مختلف و در زمینه‌های متنوعی مانند فعالیت‌های خلاقه، لذت بردن از طبیعت، رابطهٔ صمیمانه با دیگران، تجارب پدری و مادری، ادراک زیبائی، و قهرمانی‌های ورزشی دست دهد. مازلو از تعداد زیادی دانشجو خواست که هر تجربه‌ای را که نزدیک به تعریف تجربهٔ اوج باشد توصیف نمایند و سپس پاسخ‌های آنها را خلاصه نمود. این دانشجویان از یکپارچگی، کمال، سرزنده بودن، یکتائی، دنج بودن، خودکفائی، و ارزش‌هائی زیبائی، نیکی و حقیقت سخن گفته بودند.
  جدول خودشکوفائی
در این جدول خصوصیاتی که مازلو در افراد خودشکوفا یافته و رفتارهائی که وی آنها را در خودشکوفاسازی حائزاهیمت می‌شمارد آمده است (اقتباس از مازلو، ۱۹۶۷).
۱. خصوصیات خودشکوفایان
  - واقعیات را به‌خوبی درک می‌کنند و قادر هستند هر شرایط مبهم را تحمل کنند.
  - خود و دیگران را آن‌چنان که هستند قبول دارند.
  - در اندیشیدن و رفتار خودجوش هستند.
  - بیشتر مسئله‌مدار هستند تا خودمدار.
  - از بذله‌گوئی برخوردار هستند.
  - بسیار خلاق هستند.
  - به‌ سادگی همرنگ جماعت نمی‌شوند اما عمداً نیز علیه آداب و رسوم   رفتار نمی‌کنند.
  - به شادکامی انسان‌ها علاقه‌مند هستند.
  - بیشتر با مردمان معدودی روابط عمیق و ارضاء‌کننده دارند تا با تعداد   زیادی از مردم.
  - قادر هستند به‌نحوی عینی به زندگی بنگرند.
۲. رفتارهائی که منجر به خودشکوفائی می‌شود
  - تچربه کردن زندگی به شیوهٔ کودکان، یعنی مجذوب‌وار و با همه   موجود.
  - آزمون‌ شیوه‌های جدید به عوض چسبیدن به راه‌های راحت و امن.
  - در ارزیابی تجربه‌ها بیشتر به ندای احساس پاسخ دادن تا به سنت و   مرجعیت و اکثریت.
  - صداقت یعنی احتراز از تظاهر به 'نقش بازی کردن' .
  - آمادگی برای تحمل بی‌اعتنائی دیگران در شرایطی که عقاید شخص با   عقاید اکثر مردم هماهنگ نیست.
  - مسئولیت‌پذیری.
  - سخت‌کوشی در اجراء تصمیم‌ها.
  - شناخت دفاع‌های روانی خویش و شهامت داشتن برای کنار گذاردن   آنها.
   ارزیابی رویکرد پدیدارشناختی
رویکرد پدیدارشناختی با تکیه بر ادراک و تفسیر یگانهٔ هر فرد از وقایع، نقش و اهمیت تجربهٔ شخصی را به مطالعات شخصیت باز می‌گرداند. این رویکرد بیش از هر نظریهٔ دیگری که مورد بحث ما بوده تمامیت انسان و انسان سالم را در مدار توجه دارد و دیدگاه مثبت و خوش‌بینانه‌ای دربارهٔ طبیعت بشر ارائه می‌کند.
انتقاد عمده بر رویکرد پدیدارشناختی این است که اعتبار بخشیدن به مفاهیم آن دشوار است. مثلاً خودشکوفائی به روشنی تعریف نشده و معیارهائی که مازلو براساس آنها افراد خودشکوفا را انتخاب کرده مبهم است. اگر شخص دیگری به زندگی افراد مشهوری که مازلو مورد مطالعه قرار داده بنگرد چه‌بسا که صفات جدول خودشکوفائی را در آنان نبیند، و چه‌بسا که بعضی از آن خصوصیات از نظر این شخص با خودشکوفائی تا حدودی رابطهٔ منفی داشته باشند. برای مثال، برخی از کسانی که از لحاظ علاقه‌مندی به سعادت انسان‌ها نامدار بوده‌اند با همسر و فرزندان خود روابط رضایت‌بخشی نداشته‌اند. الینور روزولت و آبراهام لینکلن دو نمونه از این افراد هستند. اینان که استعدادهای خود را در برخی زمینه‌های زندگی شکوفا نموده‌اند، از زمینه‌های دیگر غافل مانده‌اند.
پدیدارشناسان نتوانسته‌اند بین خویشتن به‌عنوان عامل (کنندهٔ رفتار) و خوپنداره (نگرش‌ها و احساسات فرد نسبت به خودش) همواره تفکیک قائل شوند (وایلی ـ Wvli، ۱۹۷۴). خودپنداره بدون ‌شک بر رفتار تأثیر دارد ولی ماهیت این رابطه روشن نیست. فردی ممکن است خودش را صادق و قابل اعتماد بداند لیکن در شرایط متفاوت به درجات مختلف در رفتار خود صداقت نشان دهد. علاوه بر این، تغییر باورها و نگرش‌های شخص همواره تغییر رفتار در پی ندارد بلکه اغلب عکس این قضیه صحت دارد. یعنی مردم اعتقادات خود را به‌خاطر هماهنگ ساختن آنها با رفتارشان تغییر شیوهٔ ادراک و تفسیر فرد از رویدادها، در شناخت شخصیت اهمیت دارد. لیکن در مطالعهٔ علمی شخصیت باید شرایطی را نیز بررسی کرد که بر خودپندارهٔ شخص تأثیر گذارده و تعیین می‌کند که آیا استعداد بالقوهٔ وی شکوفا خواهد شد یا نه.


همچنین مشاهده کنید