جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

نقش معلم و مدرسه در پرورش تفکر(۲)


  از مهمترین وظایف معلم
يکى از مهم‌ترين وظايف معلم بايد بازسازى انديشهٔ شاگرد باشد. او بايد قادر باشد که در روند فعاليت‌ها، باورها و اطلاعات گذشته و مورد قبول شاگردان را مورد سؤال قرار دهد. شاگردان بايد در جريان تعليم و تربيت شهامت لازم را کسب کنند و استعداد خود را رشد دهند تا بتوانند در برخورد با امرى تازه، در باورها و اطلاعات خود تجديد نظر کنند و آنها را دوباره بسازند تا از اين راه وجود خود را بعنوان يک فرد تربيت‌شده تثبيت کنند. البته اين برخورد و تضاد فقط شرط لازم است، ولى کافى نيست.
ممکن است معلمان و گاهى روشنفکران جامعه اين تصور غلط را که رشد مستلزم پذيرش هر عقيدهٔ تازه يا مورد قبول عامه است، در ذهن خود بپرورانند، در حالى که معلم خوب بايد به عقايد مختلف به عنوان آنچه قابل بررسى است نگاه کند و همان گونه که افراد را محترم مى‌شمارد، به باورهايشان نيز احترام بگذارد، ولى هرگز نبايد عقيده‌اى را تنها به اين دليل که نو است، چشم و گوش بسته بپذيرد.
گاهى ممکن است شاگرد بپذيرد که عقيدهٔ معلم بر عقيدهٔ او برترى دارد، ولى از لحاظ عاطفى دچار اشکال شود. در اين صورت، اگر او تحت‌فشار قرار نگيرد، ممکن است بتدريج شخصيت جديدى براى خود کسب کند، اما اگر براى قبول باور تازه تحت‌فشار قرار گيرد، ممکن است حالت دفاعى به خود گرفته، براى اثبات عقايد خود به توجيه بپردازد يا ممکن است عقيدهٔ جديد را بدون دليل و برخلاف ميل باطنى خويش بپذيرد و در کلاس، حتى از آن حمايت کند.
هرگاه باورى جدا از تفکر و شناخت تشکيل شود، و در شرايط تازه ناکافى بودنش آشکار گردد، فرد در جريان رشد شخصى دچار شکست مى‌شود و اين امر براى او بسيار اسفناک خواهد بود. در افراد کم‌رشد، چنين وضعى موجب خودکم‌بينى و متکى بودن به ديگران خواهد شد.
ايجاد حس اعتماد نيز از عواملى است که در ايجاد شرايط تفکر بايد مورد توجه ويژهٔ معلم قرار گيرد. معلم بايد شرايط آموزشى را به گونه‌اى ترتيب دهد که شاگردان مطمئن شوند که اختلاف‌نظر آنان با معلم مشکلاتى را در پى نخواهد داشت. همهٔ معلمان مى‌دانند که اگر احساس طرد شدن در شاگرد بوجود آيد، او از مشارکت در فعاليت‌ها کناره‌گيرى خواهد کرد و بنابراين، به هيچ‌وجه نبايد بدون دليل و بصورت غيرمنطقى انديشه‌هاى شاگردان را طرد کند؛ زيرا طرد غيرمنطقى نظرهاى شاگردان در واقع طرد خود آنها است. در جايى که اعتماد وجود نداشته باشد، ممکن است شاگردان شرکت در فعاليت فکرى را جدى نگيرند. نوع طرح پرسش و انتظاراتى که معلم از پاسخ به يک پرسش دارد، در فرايند پرورش تفکر بسيار مهم است. در فعاليت‌هاى آموزشي، معلمان غالباً بيش از حد به خود سؤال توجه مى‌کنند و نتايج تربيتى حاصل از آن را از نظر دور مى‌دارند. دقت در طرح سؤال اهميت دارد، اما وقتى هدف پرورش فکر باشد، پاسخ‌ها را بايد وسيله‌اى براى نيل به اين هدف تلقى کرد. در اين صورت است که پاسخ صحيح و غلط شاگرد براى معلم ارزش يکسانى خواهد داشت؛ زيرا هر دو پاسخ او را به تفکر وادار مى‌کند. معلمى که در جريان تجربهٔ فکري، خود را راهنما و مشاور تلقى مى‌کند، نبايد بطور دلخواه پاسخى را رد کند يا بطور سطحى بپذيرد. او بايد تا آنجا که ممکن است روابط انسانى حاکم بر مدرسه را بر اساس اعتماد بنا کند. البته ايجاد چنين شرايطى براى انديشيدن کار آسانى نخواهد بود، همچنان که تشويق ديگران به ادامهٔ تفکر در موقعيتى که رغبتى براى حل مسأله وجود ندارد، آسان نيست؛ به عبارت ديگر، ايجاد شرايط مطلوب براى انديشيدن همراه با حس اعتماد، مهم‌تر و مشکل‌تر از انتقال و آموزش حقايق معين در فرايند آموزش و پرورش است.
  زندگی کجاست؟
اکثر مربيان و معلمان واکنش‌هاى اسف‌انگيز و چه بسا اجتناب‌ناپذير شاگردان را بر ضد مدارس و کلاس‌هاى درس، نتيجهٔ عدم علاقه و مهارت آنان مى‌دانند و آن را بزرگ‌ترين مانع فرايند آموزش تصور مى‌کنند، در حالى که رشد استعداد و پرورش تفکر در اين نکته نهفته است که آنان مسائل و تجربيات واقعى زندگى شاگردان را که وسيله‌اى براى کار تدريس و پرورش تفکر است فراموش کرده‌اند و با وادار کردن شاگرد به حفظ و تکرارهاى نامفهوم و بى‌هدف هرگونه انرژى و رغبت را در آنان از ميان برده‌اند. کلاس‌ها به قدرى بى‌روحند که فرار از آنها به منظور کشف انگيزه- که عامل اساسى در ايجاد شرايط مساعد يادگيرى است- ضرورى به نظر مى‌رسد. براستى چرا شاگردان از کلاس درس بيزارند؟ آيا کلاس درس نمى‌تواند همچون محيط واقعى زندگى براى آنان جالب توجه باشد؟
عده‌اى از مربيان و معلمان معتقدند که مى‌خواهند با فعاليت‌هاى بى‌روح و تکرارهاى بى‌معنى شاگردان را براى زندگى آماده کنند! راستى زندگى کجاست؟!
حقيقت امر اين است که زندگى جايى است که افراد در آنجا به تلاش و انديشه مى‌پردازند؛ بنابر اين، کلاس و محيط مدرسه جزء زندگى شاگرد است و هيچ نيازى نيست که براى جستجوى زندگي، کلاس و مدرسه را ترک کنيم. معلم نبايد دوره‌اى از بهترين دوران زندگى شاگرد را با فعاليت‌هاى غلط خود و با تصورى واهى تباه کند و جلو فعاليت و رشد انديشه او را با رفتار خشک و تکرارى خود مسدود نمايد.
آيا تحميل نظر خود به کودکان و يک مرحله از زندگى شاگردان را فداى مرحله بعدى نمودن، آماده کردن شاگردان براى زندگى آينده است؟ اگر روزى شاگردان و معلمان از رسانه‌هاى گروهى بشنوند که فردا مدرسه تعطيل است چه واکنشى نشان خواهند داد؟ لابد خواهيم گفت که خوشحال خواهند شد. آيا محيطى که بستن و تعطيل کردن آن براى معلم و شاگرد خوشحال‌کننده باشد، جاى تعليم و تربيت است؟ آيا لازم نيست در نگرش‌هاى خود تجديد نظر کنيم؟ آيا مدارس ما به زندان با اعمال شاقه تبديل نشده‌اند؟ کودکان را در پشت نيمکت‌هاى نامناسب زندانى کردن و هرگونه فعاليت و تلاش فطرى و طبيعى را از آنان گرفتن و نظرها و خواست‌هاى خود را به آنان تحميل کردن مفهومى جز اين مى‌تواند داشته باشد؟
مدارس ما در اين برهه از زمان به آنچه بيش از همه توجه دارند، تعداد قبولى است. مدرسه و معلمى مورد تشويق قرار مى‌گيرد که تعداد قبول شده‌هاى آنها بيشتر باشد!
آيا اين توجه فعاليت‌هاى آموزشى کورکورانه را در پى نخواهد داشت؟ نظام آموزشى ما همچون سوداگران اقتصادى به محصول نگاه مى‌کند و به فرايند فعاليت‌ها چندان توجهى ندارد. آنچه در نظام آموزشى مهم است تعداد قبولى نيست، بلکه شرايط و موقعيت آموزشى است که معلم و شاگردان در آن به فعاليت اشتغال دارند.
بياييم بيش از اين، شاگردان خود را دچار سوءهاضمهٔ علمي نکنيم و با برنامه‌هاى فشرده و تکرارى فرصت انديشيدن را از آنان نگيريم. بياييم فضاى فيزيکي، عاطفى و علمى مدرسه را براى رشد علمي، اجتماعى و عاطفى کودکان خود مطلوب کنيم، به جاى تحقير و تنبيه به آنان شخصيت بدهيم و در کنار خانواده‌ها و با همکارى و هميارى آنان، چگونه آموختن، چگونه انديشيدن و چگونه زندگى کردن را به شاگردان خود بياموزيم. بياييم در فرايند تدريس، به رشد همه‌جانبهٔ آنان، يعنى رشد جسمي، عاطفي، اجتماعي، سياسي، اخلاقى و دينى آنان توجه داشته باشيم و مفاهيم علمى را بر اساس درک و شعور آنان ارائه دهيم و سرانجام، بياييم در محيط‌هاى آموزشى به شاگردان، به جاى تنفر از مدرسه و معلم، علاقه و ايمان به حرکت و پويايي، رشد و تعالى و نشاط زندگى را آموزش دهيم.


همچنین مشاهده کنید