جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

یک (۳)


يک جو عقل بهتر از هزار من زر است
رک: الهى آن را که عقل دادى چه ندادي...
يک جو منّت دونان به صد من زر نمى‌ارزد ٭
رک: صد من گوشت شکار به يک ناز تازى نمى‌ارزد
٭چو حافظ در قناعت کوش و از دنياى دون بگذر که........................... (حافظ)
يک چشم آن نَتَوانَدْ ديد که دو چشم بيند (قابوس‌نامه)
نظير: يک دست آن نَتَوانَدْ برداشت که دو دست بردارد (قابوس‌نامه)
يک چشم بينا بهتر از دو چشم تار است
يک چشمش ساز مى‌زند يک چشمش کمانچه! (عا).
احول است.
نظير: اين چشمش به آن چشمش سلام مى‌کند! يک چشمش نوحه مى‌خواند يک چشمش گريه مى‌کند!
يک چشمش نوحه مى‌خواند يک چشمش گريه مى‌کند!
رک: يک چشمش ساز مى‌زند يک چشمش کمانچه!
يک چند عزيز است کسى کز سفر آيد (مجمر اصفهانى)
يک چوب مى‌خواهم نه ‌تر باشد نه خشک نه چنبر!
رک: آدم نمى‌داند به کدام سازش برقصد
يک چوب و صد چلچراغ
نظير: يک سنگ و چهل کلاغ
يک چهرهٔ شکفته بِهْ از صد چمن گل است٭
رک: بخند تا دنيا به روى تو بخندد
٭يک چشم پر خمار بِهْ از صد قدح شراب ............................... (صائب)
يک حلم کن و هزار افسوس مخور
رک: غضب از شعله‌هاى شيطانى است
يک حمام خراب چند جامه‌دار مى‌خواهد؟
نظير: يک کاسه کاچى و صد تا سُرناچى؟
يک حمّام خراب و چهل جامه‌دار!
صورت ديگرى است از: 'يک حمّام و صد جامه‌دار!' رجوع به همين مَثَل شود
يک حمام و صد جامه‌دار!
رک: يک آهو و صد سگ
يک حمايت قاضى بِهْ از هزار گواه
رک: يک التفات قاضى بهتر از صد گواه
يک خانه داريم پنبه ريسه،٭ميان هفتاد و دو ورثه!
      ٭ 'پنبه‌ريسه' نام يکى از محلاّت قزوين است (امثال و حکم دهخدا)
يک خشت هم بگذار بر درش
عروسى خودپسند را مادرشوى پختن کوفته مى‌آموخت و مى‌گفت: سبزى و گوشت را کوبي. او گفت: دانم. آب را جوشاني. گفت: دانم. گفت: مايه را گلوله کني. گفت: دانم. گفت: يک يک در ديگ افکنى گفت: دانم. مادرشوى برآشفته به طنز گفت: و خشتى خام هم بر درِ ديگ نهي. گفت دانم. و راستى گمان برد مگر خشت نيز از بايسته‌هاى طبخ اين طعام باشد. کوفته در ديگ کرد و خشت خام بر آن نهاد. خشت با بخار آب گل شده در ديگ فرو ريخت (امثال و حکم دهخدا، ج ۴، ص ۲۰۴۱)
يک خلقت زيبا بِهْ از هزار خلعت ديبا (سعدى)
نظير:
اندکى جمال بِهْ از بسيارى مال (سعدى)
ـ چو روى نکو دارى اندُه مخور (سعدى)
ـ زردروئى نکشد هر که جمالى دارد (ملاّ مفيد همدانى) 
ـ خوب رخى هر چه کنى کرده‌اى (ايرج‌ميرزا)
    ـ بوى پياز از دهن خوبروى نغزتر آيد که گل از دست زشت (سعدى)
    ـ ستارهٔ آسمون پشتش نوشته که هر که خوشگله جاش تو بهشته (عا).
يک خوبى مى‌ماند يک بدى
رک: در دنيا يک خوبى مى‌ماند يک بدى
يک داغ دل بس است براى قبيله‌اى٭
نظير:
يک شعله بس است خرمنى را (اميرخسرو دهلوى)
ـ همين يکى براى هردومان بس است
٭روشن شود هزار چراغ از فتيله‌اى ...................... (از اشعار 'تعزيهٔ شام' )
يک دانه اگر کارى صد سنبه بردارى (مولوى)
يک در را بگير و محکم بگير٭
رک: پياز آدم هر جائى کونه نمى‌بندد
٭يا: يک در گير محکم گير
يک در و دو سرا؟
رک: يک بام و دو هوا؟
يک دست آن نتواند برداشت که دو دست بردارد (قابوس‌نامه)
نظير: يک چشم آن نتواند ديد که دو چشم بيند (قابوس‌نامه)
يک دست بى‌صداست ٭
رک: اتّحاد موجب قوّت است
      ٭تمثّل:
دست چپم به‌جاست اگر نيست دست راست امّا هزار حيف که يک دست بى‌صداست (حکيم سورى)
يک دست خير است يک دست شرّ
نظير: 
حارس، مى‌زنى وارس!
ـ عصائى شنيدى که عوجى بکشت
يک دست صدا ندارد
صورت ديگرى است از: 'يک دست بى‌صداست' . رجوع به همين مَثَل شود
  يک دسته گُل دماغ‌پرور   از خرمن صد گياه بهتر (نظامى)
رک: کم گوى و گزيده گوى چون دُرّ
يک دستم سپر بود، يک دستم شمشير، با دندان‌هايم که نمى‌توانستم جنگ کنم
مردى کاشى با سپر و شمشير وارد ميدان نبرد شد و در مقابل حريف قرار گرفت. حريف با يک حمله او را به زانو درآورد. به او گفتند: 'چرا به حملهٔ حريف پاسخ ندادى و کوچک‌ترين حرکتى ننمودى؟' گفت: 'آخر يک دستم سپر بود يک دستم شمشير، با دندان‌هايم که نمى‌توانستم جنگ کنم'
يک دل دارد و هزار دلبر٭
نظير: يک سر دارد و هزار سود!
      ٭تمثّل:
يک دل دارم هزار دلبر يک سر دارم و هزار سودا (شيخ‌الرئيس افسر)
يک دل دارى بس است يک دوست تو را٭
نظير:
يک دوست بسنده کن که يک دل دارى
ـ رسم عاشق نيست با يک دل دو دلبر داشتن (قاآنى)
    ـ يک دل و صد آرزو بس مشکل است يک مرادت بس بوَد چون يک دل است (امير حسينى سادات)
ـ عشق‌بازى با دومعشوقه بد است (مولوى)
نيزرک: خدا يکى، يار يکى
٭دل در پى اين و آن نه نيکوست تو را .............................. (جامى)
يک دل ز تير حادثه بى‌غم که يافته است٭
رک: در اين دنيا کسى بى‌غم نباشد
٭................................. يک دم ز صرف دهر مسلّم که يافته است (مجير بيلقانى)
يک دل و صد آرزو بس مشکل است ٭
٭................................   يک مرادت بس بوَد چون يک دل است (امير حسينى سادات)
يک دل و صد غم!
يک دل و يک جهت و يک رو باش (جامى)
نظير: اى من فداى آنکه دلش با زبان يکى است (حافظ)
يک دم غفلت دو صد ندامت دارد (صابر همدانى)
رک: يک نفس غافل شدم صد سال راهم دور شد
يک دم نشد که بى‌سرِ خر زندگى کنيم٭(عشقى)
رک: بُستان بى‌سر خر نمى‌شود
٭باز آمدند و خرمگس طبع ما شدند ........................... (عشقى)
  يک دو آواز برآيد ز چراغ   وقت مردن که بوَد در سکرات (خاقانى)
رک: شمع در وقت مردن خانه روشن مى‌کند


همچنین مشاهده کنید