پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

هر (۱۱)


هر که عروسى رفت عزا هم مى‌رود
رک: اندر پسِ هر خنده دو صد گريه مهياست
هر که عشقش بيش دل ‌ريش‌تر
رک: هر که بامش بيش برفش بيشتر
هر که عِلم خواند و عمل نکرد بدان مانَد که گاو راند و تخم نيفشاند (سعدى)
رک: با علم اگر عمل نکنى شاخ بى‌برى
هر که عيب خويش بيند از همه بيناتر است٭
٭ چشم عيب از مردمان بردار و عيب خود نگر .......................... (نسيمى)
هر که عيب ديگران به تو آرد عيب تو نيز به ديگران بَرَد (کيمياى سعادت)
نظير:
هر که عيب دگران نزد تو آورد و شمرد به يقين عيب تو پيش دگران خواهد برد (سعدى)
ـ بدِ خودت را کجا شنيدى؟ آنجا که بد مردم را
هر که فرمان پدر نبرَد نزد يزدان عاصى باشد (سَمَک عيّار)
نظير: فرمان پدر طاعت يزدان است (سَمَک عيّار)
هر که فهميد مُرد، هر که نفهميد برد
نظير:
 آفت جان من است عقل و دل و هوش من (شيخ‌‌الرئيس)
ـ بلاى من آمد همه دانش من (ابوالعلاء) 
     ـ هر که او بيدارتر پردردتر هر که او آگاه‌تر رخ زردتر (مولوى)
ـ اختر ما را فروغ شعلهٔ ادراک سوخت (صائب)
ـ آگاهى بسيار غم آرد بسيار (ابوالقاسم حالت)
ـ هر کجا عقل هست شادى نيست (ابن يمين)
نيزرک: دنيا به کام ابلهان است
هر که کاوش عسل کند انگشتى ليسد (از جامع‌التمثيل)
نظير: هر که گل کَنَد گل خورَد
هر که کتاب عاريه داد بايد يک دستش را بُريد و هر که پس آورد دو دستش را!
نظير:
    ناکس آن کس که کتابش بدهد کس ناکس‌تر از آن، کس که کتابش بدهد پس!
 ـ کتاب گفته است مرا به کس نده، اگر دادند پس نده!
هر که کرده است کار مرا عاطل، من مى‌کنم جادوى او را باطل! (عا).
عبارت يا دعائى است ساختهٔ عوام که به‌منظور رهائى از يک تنگنا يا گشوده شدن گره از کار خود بر زبان رانند
هر که گفتار نرم پيش آرد همه دل‌ها به قيد خويش آرد (مکتبى)
نظير: هر که را زبان خوش‌تر خواهان بيشتر (از قابوس‌نامه)
    نيزرک: زبان خوش مار را از سوراخ بيرون مى‌آورد
هر که گنج خواهد رنج بَرَد
رک: هر که را طاووس بايد جور هندستان کشد
هر که گويد 'کلاغ چون باز است'   نشنوندش، که ديده‌ها باز است (لاادرى)
نظير: راه در دل‌ها نبايَد چون بوَد گفتار کج (صائب)
هر که مالش زياد شد خانه‌اش تنگ مى‌شود و زنش بد گِل
رک: نو دولت زنش زشت مى‌شود و خانه‌اش تنگ
هر که مال ندارد يار ندارد
رک: بى‌زر مرغ بى‌بال و پر است
هر که مانَد بيند
نظير: جوجه را آخر پائيز مى‌شمارند
هر که مدح تو کند به چيزى که در تو نباشد چون از تو برنجد ذمِّ تو به چيزى کند که در تو نباشد (از تاريخ گزيده)
هر که مناره دزدد بايد چاه مهيّا دارد (از نفايس‌الفنون)
رک: اول چاه بکن بعد منار بدزد
هر که ناآزموده را کار فرمايد ندامت بَرَد (سعدى)
نظير: به ناکار ديده مفرماى کار (سعدى)
هر که ناخوانده درآيد خجل آيد بيرون٭
رک: ناخوانده به خانهٔ خدا نتوان رفت
٭ مى‌رود منفعل از مجلس مستان خورشيد ....................... (صائب)
هر که ناساز بوَد در همه جا ناساز است٭
٭ خار را قرب گل از خوى بد خود نرهاند ............................. (صائب)
هر که ناشايسته گويد ناشايسته شنود
نظير:
    دهن خويش به دشنام ميالا هرگز کاين زر قلب به هر کس که دهى باز دهد (صائب)
ـ چو دشنام گوئى دعا نشنوى (سعدى)
ـ مگو ناخوش که پاسخ ناخوش آيد (ناصرخسرو)
هر که نامُخت از گذشتِ روزگار نيز ناموزد ز هيچ آموزگار (رودکى)
رک: روزگار بهترين آموزگار است
  هر که نان از عمل خويش خورَد    منّت از حاتم طائى نبرد (سعدى)
رک: بار محنت خود بِهْ که بار منّت خلق
هر که نخوانَد چه داند و هر که نداند چه تواند؟
هر که نصيحت نشنود سرِ ملامت شنيدن دارد (سعدى)
    نظير: چون نصيحت نيايدت در گوش اگرت سرزنش کنم مخروش (سعدى)
هر که نقش خويش نمى‌بيند در آب٭
رک: هر که به فکر خويش است، کوسه به فکر ريش است
٭ ............................  برزگر باران و گازر آفتاب (سعدى)
هر که نکونام شد بر اثر نيکى است (از جامع‌التمثيل)
  هر که ننشيند به‌جاى خويشتن افتد و بيند سزاى خويشتن
نظير:
کلاغ مثل باز پريد، افتاد و ماتحتش دريد
ـ پُر بالا مپر که پر و بالت مى‌سوزد
هر که نيکى کند نيکى بيند
نظير:
چو نيکى کنى نيکى آيد بَرَت (فردوسى)
ـ نيکى راه به خانهٔ صاحبش مى‌برد
ـ نيکوئى بَر دهد به نيکوکار (از تاريخ گزيده)
هر که همه‌کاره است هيچ‌کاره است
رک: پياز غلطان بيخ نمى‌گيرد
هر که يک پيراهن از تو بيشتر دارد با او دست به گريبان مشو
رک: آدم يک پيراهنه با آدم دو پيراهنه نمى‌تواند دربيفتد
هر که يک مرغ کمتر دارد يک کيش پيش است
رک: آسوده کسى که خر ندارد...
هر کى که زن ندارد آرام تن ندارد
رک: مردى که زن ندارد...
هر کى هر کى است
نظير:
ديوان بلخ است
ـ زور بازار است
ـ دور دورِ ميرزا جلال است، هر کارى حلال است
هر گردوئى گرد است اما هر گردى گردو نيست
هر گردى گردو نيست٭
نظير: به هر گردى نشايد گفت گردو ـ هر که ريش دارد بابا نيست
      ٭ يا: هر گردوئى گرد است، اما هر گردى گردو نيست
هرگز از شاخ بيد بَر نخورى٭
رک: 'از مار نزايد جز ماربچه' و 'تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است'
٭ ابر اگر آب زندگى بارد .......................... (سعدى)
هرگز از کاشانهٔ کرکس همائى برنخاست (عنصرى)
رک: از مار نزايد جز ماربچّه
هرگز به مرتبت نرسد مردم دنى٭
نظير:
مردم بى‌اصل و گوهر نيابد سرورى (سوزنى)
ـ شکارى کى تواند شد سگى کو هست کُهدانى (مجيرالدين بيلقانى)
ـ سگ سگ است ار چه پاسبان باشد
٭ از همت بلند بدين مرتب رسيد ......................... (منوچهرى)


همچنین مشاهده کنید