جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

کو (۲)


کور را به چراغ چه حاجت؟
رک: تو که چراغ نبينى به چراغ چه بينى؟
کور را خطر همچو بى‌عصائى نيست (وحيد قزوينى)
کور شود چشمى که بيش از صاحب عزا گريه کند
رک: دايهٔ مهربان‌تر از مادر را بايد پستان بريد
کور شود دکّاندارى که مشترى خودش را نشناسد!
کور کجا نقش قندهار شناسد
نظير:
کور آئينه شناسد؟ هيهات! (خاقانى)
ـ کور کجا چهرهٔ نکو بيند
کور کور را مى‌جويد آب گودال را
نظير: جاذب هر جنس را همجنس دان (مولوى)
نيزرک: ديزى مى‌گردد درش را پيدا مى‌کند
کور که مُرد بادام چشم مى‌شود!
رک: بُز مرده و شاخ زرّين!
کور کى چهرهٔ نکو بيند؟ (سنائى)
نظير: 
کور کجا نقش قندهار شناسد
    ـ نور موسى چگونه بيند کور نطق عيسى چگونه داند کر؟ (ناصرخسرو)
ـ کور آئينه شناسد؟ هيهات! (خاقانى)
 ـ به بى‌ديده نتوان نمودن چراغ (نظامى)
کور را چه به شب‌نشينى؟
صورت ديگرى است از مَثَل 'کور و شب‌نشينى؟'
کور مى‌شوم، کر مى‌شوم، امّا خر نمى‌شوم
نظير: لال شوم، کور شوم، کر شوم، محال است که من خر شوم!
کور نرود به بازار، کر نرود به ديدار
رک، کور به بازار، کچل به حمّام!
کور و شب‌نشينى
نظير:
کور و نظربازى؟
ـ کر مادرزاد را چه به سُرنا
کور و نظربازى؟
رک: کور و شب‌نشينى؟
کورى چسان عصاکش کور دگر بوَد؟
نظير:
کورى نگر عصاکش کور دگر شده
ـ خفته را خفته کى کند بيدار (سنائى)
ـ که راه بجويد ز کور بى‌بصرى؟
کورى دخترش هيچ، داماد خوشگل هم مى‌خواهد!
نظير:
يکى را پائين اتاق راه نمى‌دادند مى‌دويد بالاى اتاق
ـ کچليش کم است آواز هم مى‌خواند!
کور يک بار عصاى خودش را گم مى‌کند
رک: آدم يک بار پايش به چاله مى‌رود
کورى نگر عصاکش کور دگر شده!
رک: کورى چسان عصاکش کور دگر بوَد
کو زبان تا خر بگويد حال خويش (مولوى)
کوزه‌اش سَرِ ما را شکست سکّه‌اش گير ديگران آمد
رک: کى کاشت کى درو کرد؟
کوزه بريزد چو لبالب بوَد (اميرخسرو دهلوى)
نظير:
 پيمانه از قطرهٔ آخر لبريز مى‌شود
ـ کوزه چون پُر شود از سرِ آن مى‌ريزد (آنندراج)
کوزهٔ بى‌دسته چو بينى به دو دستش بردار٭
٭ مردِ بى‌برگ و نوا را به حقارت مشمار  ........................... (...؟)
کوزه در سرچشمه چو بسيار شد خواهد شکست (کاتبى)
رک: سبو هميشه از آب سالم برنيايد
کوزهٔ خالى زود از لبِ بام مى‌افتد ٭
شخص نادان و بى‌مايه زود بى‌اعتبار مى‌شود و از مقام و مرتبه‌اى که به غلط احراز کرده است سقوط خواهد کرد
      ٭ تمثّل:
نيست اوج اعتبار پوچ‌مغزان را ثبات کوزهٔ خالى فتد زود از کنار بام‌ها (صائب تبريزى)
کوزه‌گر از کوزه شکسته آب مى‌خورد (از جامع‌التمثيل)
نظير: کفش پينه‌دوز پاشنه ندارد
کوزهٔ نو در روز آب را سرد نگاه مى‌دارد
نظير: سبوى نو آب خنک دارد ـ نوکر نو، تيز رو!
کوزه هميشه سالم از آب برنيايد
رک: سبو هميشه از آب سالم برنيايد
کوسه پى‌ ريش رفت بروت نيز بر سرِ آن نهاد
رک: کوسه رفت پى ريش، سبيلش را هم از دست داد
کوسه رفت پيِ ريش، سبيلش را هم از دست داد٭
نظير: رفت کلاه بياورد کلاه را هم به باد داد
      ٭ يا: کوسه پى ريش رفت بروت نيز بر سرِ آن نهاد
کوسه و ريش پهن نمى‌شود
نظير: گوسفند يک شقّه‌اش حرام نمى‌شود يک شقّه‌اش حلال
کوشش بى‌فايده است وسمه بر ابروى کور٭
نظير: بر چشم کور سرمه کشيدن چه فايده؟
٭ کس نتواند گرفت دامن دولت به زور; .......................... (سعدى)
کوشش بيهوده به از خفتگى است (مولوى)
رک: بيکارى ام‌الفساد است
کوشش چه سود چون نکند بخت ياورى٭
رک: يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است
٭ چندانکه جهد بود، دويديم در طلب ........................... (سعدى)
کوفته را نان تهى کوفته است
رک: گرسنه را نان تهى کوفته است
کوفتهٔ همسايه تخم غاز دارد
رک: مرغ همسايه غاز مى‌نمايد
کوکو به روغن پُف مى‌کند و زن به شوهر گُل مى‌کند ٭(عا).
کولى چيزى گيرش نيامد رخت زنش را دزديد!
      ٭ يا: کوکو از روغن پُف مى‌کند و زن از شوهر گل مى‌کند
کولى خيال مى‌کند هر چه در توبره دارد و توبرهٔ رفيقش هم هست
صورت ديگرى است از مَثَل 'کور پندارد هر چه در توبره دارد رفيقش هم دارد'
کولى غربال به رو گرفته از رفيقش پرسيد: مرا چگونه بينى؟ گفت: بدان‌سان که تو مرا ببينى!
نظير:
    به هر چشمى که مى‌بينيد ما را  همان جشم است مى‌بيند شما را
 ـ تا چه شکلى تو در آئينه همان خواهى ديد (سعدى)
ـ نقش خودِ توست هر چه در من بينى (سعدى)
کولى کولى را مى‌بيند چوبش را زمين مى‌اندازد
رک: دزد به دزد که مى‌رسد چماق خود را مى‌دزدد
کولى که بيکار مى‌شود پشم پائين‌تنه‌اش را مى‌کَنَد
رک: آدم بيکار جوال‌دوز به فلان خود مى‌زند
...نِ برهنه و آتش‌بازى؟
رک: تنِ لخت و آتش‌بازى؟
کوه با آن عظمت آن طرفش صحرا بود
رک: دست بر دامن هر کس که زدم رسوا بود
کوه بايد خراب شود تا درّه را پُر کند
کوه به کوه نمى‌رسد، آدم به آدم مى‌رسد٭
      ٭ تمثّل:
باور نکردمى که رسد کوه به کوه مردم رسد به مردم باور کردمى
کوهى بوَد تنم که بدو کوه غم رسيد من مردمم چرا نرسيدم به مردمى (فرّخى سيستانى)
کوه در سوراخ سوزن کى رود٭
٭ ............................ جز مگر کآن رشته‌اى يکتا شود (مولوى)
کوه را فرهاد کند و لعل را پرويز يافت٭
رک: کى کاشت کى درو کرد؟
٭ برده‌ام صد رنج و شد وصلت نصيب ديگران ...................... (ابوالمعالى)
کوهِ موقّر کجا و کاهِ محقّر کجا؟
کوه لرزيد و غرّيد و يک موش زائيد.
با آن همه ادّعا و غوغا ثمرهٔ کار او بسيار ناچيز و کم‌اهميّت بود
کوه موش زائيده است!
رک: کوه لرزيد و غرّيد و يک موش زائيد


همچنین مشاهده کنید