چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

کس


کس از بهر کسى خود را نکشته است٭
٭ ............................ به‌جز شيرين که در خاک درشت است (نظامى)
کس از دست چو زبان‌ها نرست ٭
رک: درِ دروازه را مى‌توان بست، دهن مردم را نمى‌توان بست
٭ ...........................  وگر خودنماى است و گر خودپرست (سعدى)
کس از مادر وجيه نزايد (تاريخ بيهقى)
کس اندر جهان جاودانه نماند (فردوسى)
رک: آدميزاد تخم مرگ است
کسانى‌که بد را پسنديده‌اند ندانم ز خوبى چه بد ديده‌اند؟ (فرهاد ميرزا)
نظير: خوبى چه بدى داشت که يک بار نکردى؟
کس برنداشته است به دستى دو خربزه٭
رک: با يک دست دو هندوانه نمى‌توان برداشت
٭ اى خون دوستانت به گردن، مکن بزه  ...................... (رودکى)
کسب کن تا کاهل نشوى و روزى از خدا خواه که کافر نشوى (از جامع‌التمثيل)
کسِ بى‌کسان خداست٭
نظير: خدا يار بيکسان است
      ٭ فخرالدين اسعد گرگانى در بيان اين معنى چه خوش سروده است:
بدين خوارى، بدين زارى، بدين درد مژه پر آب گرم و روى پر گرد
همى گويم خدايا، کردگارا  بزرگا، کامکارا، بردبارا
تو يار بيدلان و بى‌کسانى هميشه چارهٔ بيچارگانى
کس پيشِ آفتاب نبرده است مشعلى٭
رک: چراغ پيش آفتاب پرتوى ندارد (سعدى)
٭ من خود چگونه دم زنم از عقل و طبع خويش ......................... (سعدى)
کس چه داند که پسِ پرده که خوب است و که زشت؟٭
      ٭ تصحيفى از مصراع دوم اين بيت حافظ:
نااميدم مکن که سابقهٔ لطف ازل    تو پسِ پرده چه دانى که که خوب است و که زشت
کس را مباد عشق و غريبى و بى‌زرى! (عمعق بخارائى)
رک: عاشق بى‌پول بايد برود شبدر بچيند
کس را نکند پير به‌غير از غم فرزند (واعظ)
کس را وقوف نيست که انجام کار چيست٭ (حافظ)
رک: از فردا کسى خبر ندارد
٭ هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار ............................... (حافظ)
کس نتواند گرفت دامن دولت به زور٭
٭ ............................ کوشش بى‌فايده است وسمه بر ابروى کور (سعدى)
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من ٭
رک: کس نکند به‌جاى تو آنچه تو خود به‌جاى خود کنى
      ٭ سعدى فرمايد:
به غمخوارگى چون سر انگشتِ من نخارد کس اندر جهان پشتِ من
کس نداند که پسِ پرده که خوب است و که زشت
کس نديدم که گم شد از ره راست٭
نظير:
راه راست گم شدن ندارد
ـ راستى زوال ندارد
ـ راستى آور که شوى رستگار (نظامى)
ـ راستى کن که به منزل نرسد کج‌رفتار
٭ راستى موجب رضاى خدست  ............................. (سعدى)
کس نکند به‌جاى تو آنچه تو خود به‌جاى خود کنى٭
نظير:
    پاس تو بِهْ از تو ندارد کس (اميرخسرو دهلوى)
    ـ بار خود بر کس مَنِهْ بر خويش نِهْ
    ـ کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
    ـ مردهٔ مرا هيچ‌کس چون من نگريد
    ـ شير گردن ستبرْ از آن دارد که رسولى به خرس نگذارد (سنائى)
٭ هر چه کنى به خود کنى گر همه نيک و بد کنى ............................. (اوحدى)
کس نکند درد نهان از طبيب
نظير:
نتوان نهفتن درد از طبيبان (حافظ)
    ـ چرا درد از طبيب خويش پوشم بلا بيش آورد گر بيش کوشم (ويس و رامين)
کس نگويد باقر من باقر من بى‌قر است، باقر است و باقر است و باقر است! (عا).
مدحى است شبيه به ذم که به طنز و شوخى در هجو اشخاص به‌کار برند. گاهى پدران و مادران آن را بر سبيل شوخى يا به تحبيب در مورد فرزندان خوب بر زبان رانند
کس نگويد که دوغ من تُرُش است٭
نظير:
هيچ‌کس نگويد که انگور من ترش است (از قرةالعيون)
ـ هيچ بقّالى نمى‌گويد که ماست من ترش است
٭ هر کسى در زمانه تيزهُش است ............................ (نظامى)
کس نيابد چشمهٔ آب حيات اندر سراب ٭
٭ در دل غافل نيابى سوز عشق از بهر آنک ................ (عبدالواسع جبلّى)
کس نيايد به جنگ افتاده٭
رک: آن را چه زنى که روزگارش زده است
٭ سعدى افتاده‌اى است آزاده ............................. (حافظ)
کس نيست که افتادهٔ آن زلف دو تا نيست
کسى احوال فردا را نمى‌داند
رک: از فردا کسى خبر ندارد
کسى از بابت عمرش کاغذ نگرفته
کسى بُرد خرمن که تخمى فشاند
رک: تا دانه نيفکنى نرويد
کسى بر مرده لگد نمى‌زند
رک: پشت سرِمرده نبايد بد گفت
کسى به خانهٔ تاريک بى‌چراغ نرفت
کسى بهشت نگويد به بوستان مانَد (سعدى)
رک: دوست را چيست بِهْ ز ديدن دوست
کسى دعا مى‌کند که زنش نميرد که خواهرزن نداشته باشد (عا).
نظير: کسى غم مردن زن خود را مى‌خورد که خواهرزن نداشته باشد
کسى را به گور کسى نمى‌گذارند
رک: از بد و نيک کس کسى را چه
کسى را سزد گنج کاو ديده رنج (فردوسى)
رک: نابرده رنج گنج ميسّر نمى‌شود
کسى را که کاهل بوَدگنج نيست
رک: درختکاهلى بارش گرسنگى است
٭ تن‌آسائى و کاهلى دور کن بکوش و ز رنج تنت سور کن
که اندر جهان سودِ بى‌رنج نيست ......................... (فردوسى)
کسى رايگان چيز ندهد به کس (عنصرى)
نظير: ننه به بابا مفت نمى‌دهد
کسى غمِ مردن زن خود را مى‌خورد که خواهرزن نداشته باشد!
نظير: کسى دعا مى‌کند زنش نميرد که خواهرزن نداشته باشد
کسى کاو انگبين جويد چه باک از نيش زنبورش٭
رک: نوش خواهى نيش بايد چشيد
٭ ز جور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او  ......................... (اوحدى)
کسى کاو خاک جويد خاک بايد ٭
      ٭ همه کس دُرّ در آب پاک يابد  ........................ (نظامى)
کسى که از آفتاب صبح گرم نشد از آفتاب غروب هم گرم نمى‌شود
کسى که از گرگ بترسد گوسفند نگاه ندارد
نظير: کسى که از مرغ بترسد ارزن نمى‌کارد
کسى‌ که از مرغ بترسد ارزن نمى‌کارد
نظير: کسى که از گرگ بترسد گوسفند نگاه ندارد
کسى که بارِ شيشه دارد به ديوانه سنگ نمى‌اندازد
کسى که با مادر خود زنا کند با ديگران چها کند!
کسى که بد کند از بد همى بَرَد کيفر (معزّى)
رک: بد مکن که بد افتى، چَهْ مکن که خود افتى
کسى که بد نکند روز بد نخواهد ديد
رک: بد مکن که بد اُفتى، چَهْ مَکَن که خود افتى
کسى که به ما نر... بود کلاغ دُم بريده بود! (عا).
نظير:
زوغم زد و زاغم زد، پس مانده کلاغم زد
ـ نمرديم تا فکّه هم به ما... يد (عا).
کسى که پايش را به خرابات گذاشت از کلفت و باريکش نمى‌ترسد
رک: کچل که کلاه از سرش افتاد از هاى و هوى نمى‌ترسد
کسى که تخم نکارد چه دخل بردارد (سعدى)
  رک: کار ناکرده را مزد نباشد
کسى که خانهٔ خود را راه تواند برد دنيا را راه تواند برد
نظير: هر کس يک خانه را (يا يک زن را) اداره کند لايق فرماندهى يک هنگ است
کسى که خربزه مى‌خورد پاى لرزش هم مى‌نشيند
رک: هر که خربزه مى‌خورد...
کسى که خرى را به بام بَرَدْ پائين نيز تواند آورد
    نظير: آنکه داند دوخت او داند دريد هر چه او بفروخت بتواند خريد
کسى که دل به کسى داد پس نمى‌گيرد
    رک: با کسى آشنا نمى‌گردم چون شدم آشنا، نمى‌گردم
کسى که روغن زيادى دارد زير دُم خرش هم چرب مى‌کند
صورت ديگرى است از: 'روغن که زياد شد زير دم خر را هم با آن چرب مى‌کنند' . رجوع به همين مَثَل شود
کسى که زود گُسل نيست دير پيوند است٭ (نظيرى)
٭ نه عيب تُست که بيگانه‌وار مى‌گذرى ............................ (نظيرى)
کسى که لطف کند تو خاک پايش باش (سعدى)
کسى که مايه ندارد سخن چه داند گفت٭
      ٭ ............................... چگونه پرد مرغى که بسته دارد پر (عنصرى)
کسى که منار مى‌دزدد اول چاهش را مى‌کَنَد
رک: اول چاه بکن بعد مناز بدزد
کسى که نمى‌داند خواجه حافظ شيرازى است
نظير:
قُلى هم در سُرناش مى‌گفت
ـ داستانى است که در هر سرِ بازارى هست (سعدى)
ـ همه مى‌دانند حتّى ابوالمشمشم جنّى (عا).
ـ زين قصّه هفت گنبد افلاک پر صداست
ـ داستانى است که افسانهٔ هر انجمن است (يغما)
ـ داستانى است که هر بى‌ سر و پا مى‌داند
    ـ فداى خانهٔ در بسته‌ات شوم مجنون به هر طرف که نظر مى‌کنم بيابان است!


همچنین مشاهده کنید