شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

قل، قم، قن


قلم از شمشير برّنده‌تر است
نظير:
قلم برابر تيغ است بلکه فاضل‌تر (فرّخى)
ـ نيش قلم تيزتر از تيغ دو دَم است
ـ کارى که قلم مى‌کند از شمشير ساخته نيست
ـ کار قلم را شمشير نکند
    ـ کارى که قلم به يک زبان ساخت شمشير به صد زبان نسازد
ـ مصرع رنگين کم از شمشير خون‌آلود نيست
    ـ قلم گفتا که من شاه جهانم قلم زن را به دولت مى‌رسانم
قلم برابر تيغ است بلکه فاضل‌تر ٭
رک: قلم از شمشير تيز برنده‌تر است
٭ دوات را غرض آن بود کاندرو قلم است ................. (فرّخى سيستانى)
قلم در کف دشمن است
اقتباس از اين حکايت سعدى:
    ندانم کجا ديده‌ام در کتاب که ابليس را ديد شخصى به خواب
    به بالا صنوبر، به ديدن چو حور  چو خورشيدش از چهره مى‌تافت نور
    فرا رفت و گفت: اى عجب، اين توئى فرشته نباشد بدين نيکوئى!
    تو کاين روى دارى به حُسنِ قمر چرا در جهانى به زشتى سَمَر؟
    ........................... ...........................
    شنيد اين سخن بخت برگشته ديو به زارى برآورد بانگ و غريو
    که اين نيکبخت اين نه شکل من است وليکن قلم در کف دشمن است (بوستان سعدى، باب اول)
  قلم گفتا که من شاه جهانم قلمزن را به دولت مى‌رسانم (از اشعار عاميانه)
رک: قلم از شمشير تيز برّنده‌تر است
قلندر اگر نگويد دنيا به فلانم دلش از غصه مى‌ترکد
رک: لوطى اگر نگويد دنيا به گُندم دلش مى‌گندد
قلندر داند اسرار قلندر
قلندر را گفتند: کوچ! پوست تخت بر دوش افکند (از جامع‌التمثيل)
نظير: به درويش گفتند: بساط بر چين! دست بر دهان گذاشت
قلندرى به درازى موى سر نيست
رک: ملاّئى به عبا و دستار نيست
قلندرى نه به ريش است و موى يا ابرو
رک: ملاّئى به عبا و دستار نيست
قلندرى هم کشکول مى‌خواهد
رک: کار اسباب مى‌خواهد
قل هو الله احد، با خرد و مُردش کفواً احد! به مزاح به کسى گويند که نماز خود را با شتاب و سرسرى مى‌خوانَد
قليان بکشيم يا خجالت! ٭
٭ مائيم ميان اين دو حالت ........................... (لاادرى)
قُلى هم در سُرناش مى‌گفت (عا).
رک: کسى که نمى‌داند خواجه حافظ شيرازى است
قمار، باختش باخت است ، بردش هم باخت است
نظير:
بُرد قمار باختن است
    ـ گر در قمار بُرد بوَد از چه اى پسر گوئى قمار باز و نگوئى قمار بُرد (روحانى تفرشى)
    معروف است که لقمان حکيم در وقت مردن به پسر خود وصيت کرد و گفت: هرگاه به قماربازى ميل نمودى اوّل برو پيش ليلاج که استاد و سرآمد همهٔ قماربازان است با او قماربازى کن. روزى بعد از فوت پدرخود هوس قماربازى کرد... به ياد نصيحت پدرش افتاد و با خود گفت: خوب است اول به سراغ فلان ليلاج معروف بروم. پرسان پرسان سراغ خانهٔ ليلاج را از مردم گرفت. گفتند: در گلخن حمّام منزل دارد. به گلخن رفت ديد ليلاج تا کمر در خاکستر نشسته است. پيش رفت و سلام کرد و از او درخواست بازى نمود. ليلاج قاب را از کنار دست خود برداشت و به هوا پرتاب کرد و گفت: انداختم پشت‌بام، برو بردار جفت آمد! پسر لقمان رفت پشت‌بام ديد ليلاج راست مى‌گويد: از بام به زير آمد رو کرد به ليلاج و گفت: تو که در قمار اين چنين استادى چرا گلخن تابى مى‌کنى و لخت و برهنه هستى؟ ليلاج گفت: براى اينکه قمار، بُردش هم باخت است! پسر پس از شنيدن اين سخن سر را ميان دو دست گرفت و از آنجا دور شد و بر روان پدر رحمت فرستاد.
قناعت توانگر کند مرد را٭
رک: قناعت هر که کرد آخر غنى شد
٭ ........................... خبر کن حريص جهانگرد را (سعدى)
قناعت دويم بى‌نيازى است (از قابوس‌نامه)
رک: قناعت هر که کرد آخر غنى شد
قناعت کن بدان يک نان که دارى٭
رک: ببايد ساخت با نان و آب و کاسهٔ خويش
      ٭ برافشان دامن از هر خوان که دارى ......................... (نظامى)
قناعت هرکه کرد آخر غنى شد
نظير:
قناعت توانگر کند مرد را (سعدى)
ـ قناعت دويم بى‌نيازى است (قابوس‌نامه)
ـ يک سال بخور نان و تره هر سال بخور مرغ و بره
ـ کم بخور هميشه بخور
- کم بخور گِرد بخواب!
ـ توانگرى به قناعت است نه به بضاعت
ـ تا صدف قانع نشد پر دُرّ نشد (مولوى)
ـ راحت در قناعت و بزرگى در درويشى است


همچنین مشاهده کنید