جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

قب، قح، قد


قبا سفيد فرشته است، انگور ميوهٔ بهشت است
در تعبير خواب چنين گويند
قبا سفيد قبا سفيد است
نظير: کِش کِش است چه زرکش چه کوت‌کِش
قباش از من، کُلاش از تو
قبا نوش خوب است، رفيق کهنه‌اش
رک: دوست و سکّه هر دو کهنه‌اش خوب است
قباى بعد از عيد براى گَلِ منار خوب است!
مقا: 'نوشدارو بعد از مرگ سهراب' و 'مشتى که بعد از جنگ به ياد آيد بايد به کلّهٔ خود زد'
قبر آقا گچ مى‌خواهد و آجر
نظير:
اين حرف‌ها براى فاطى تنبان نمى‌شود (عا).
ـ کار اسباب مى‌خواهد
قبر که مفت شد آدم توش مى‌خوابد!
رک: آخوند مفت که گير بيايد...
قبول حق بوَد ردِّ خلايق (از جامع‌التمثيل)
نظير: ردِّ خلق قبول خداست
    نيزرک: از پى ردّ و قبول عامه خود را خر مساز...
قحبه به مسجد افکند طفلِ حرامزاده را
قحبه چون پير شود پيشه کند دلاّلى را (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
قحبه وقتى به خرابات رفت از کلفت و نازکش باک ندارد (عا).
نظير: هر کس به خرابات مى‌رود از کلفت و نازکش نمى‌ترسد
قدر بابا آن زمان دانى که خود بابا شوى
نظير: تا پدر نشوى قدر پدر ندانى
قدر چمن را بلبل افسرده مى‌داند
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهرى (ميرمعصوم کاشى؟)
نظير:
خر چه داند بهاء قند و نبات
ـ قدر گهر جز گهر فروش نداند 
ـ شَبَه‌فروش چه داند بهاء دُرّ ثمين را (سعدى)
ـ جگرفروش چه مى‌داند قدر و بهاء لعل درخشان را (قاآنى)
ـ مردى بايد که قدر مردى داند
قدر عافيت کسى داند که به معصيتى گرفتار آيد (سعدى)
رک: قدر نعمت بعدِ زوال معلوم مى‌شود
قدر عيسى کجا شناسد خر؟
رک: خر چه داند قيمت قند و نبات
قدر گُهر جز گُهرفروش نداند٭
رک: قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهرى
  ٭ ........................... اهل ادب را اديب داند مقدار (فرّخى سيستانى)
قدر لوزينه خر کجا داند؟
رک: خر چه داند قيمت قند و نبات؟
قدر مجموعهٔ گل مرغ سحر داند و بس (منسوب به حافظ)
قدر مرد به علم است و قدر علم به مال٭
٭ مرا به تجربه معلوم شد در آخر کار که........................... (محقق دوانى)
قدر مردم سفر پديد آرد٭
رک: سفر مربّى مرد است
٭ ........................ خانهٔ خويش را مرد بند است
تا به سنگ اندرون بوَد گوهر کس نداند که قيمتش چند است (سنائى)
قدر معلّم ز پدر بيشتر است
نظير: از اسکندر پرسيدند: پدرت را بيشتر دوست دارى يا استاد را؟ گفت: استاد را
قدر ميراث بدان اى فرزند بعد سى سال خرى مى‌ميرد! (لاادرى)
قدر نان را گرسنه مى‌داند (از جامع‌التمثيل)
نظير: جان پدر تو سفرهٔ بى‌نان نديده‌اى
قدر نعمت بعدِ زوال معلوم مى‌شود
نظير:
    ماهى که بر خشک اوفتد قيمت بداند آب را (سعدى)
    ـ قدر عافيت کسى داند که به معصيتى گرفتار آيد (سعدى)
    ـ من آن روز را قدر نشناختم بداستم اکنون که در باختم (سعدى)
    ـ کسى قيمت تندرستى شناخت که يک چند بيچاره در تب گداخت (سعدى)
    ـ دست بريده قدر دستِ بريده را مى‌داند
    ـ نداند کسى قدر روز خوشى مگر روزى افتد به سختى کشى (سعدى)
قدر و بهاء مرد نه از جسم فربه است٭
رک: نه هر که به قامت مهتر به قيمت بهتر
٭ ........................ بل قدر مردم از سخن و علم پر بهاء است (ناصرخسرو)
قدر وصال کسى داند که رنج فراق کشيده باشد
نظير: جدائى تا نيفتد دوست قدر دوست کى داند
قدر يار مهربان کى دانى؟ آنگه که به‌ دست ناکسان درمانى
قُد قُدش مال ماست، تخمش مال ديگران
قُدقُدِ مرغ به تخمش نمى‌ارزد
نظير:
صداى مرغ به تخمى نيرزد
 ـ ماهى به گندش نمى‌ارزد
ـ سود ماهى به گَند ماهى نمى‌ارزد
قدم برون مَنِه از حدّ خويش و سلطان باش (صائب)
رک: پايت را به اندازهٔ گليمت دراز کن
قدم قدمِ اول است
قدم نامبارک محمود گر به دريا رسد برآرد دود (لاادرى)
نظير:
اگر قدم به دريا بگذارد دريا خشک مى‌شود
    ـ اگر به دوزخ روم پى آتش آتش از يخ فسرده‌تر گردد (لطف‌الله نيشابورى)


همچنین مشاهده کنید