جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

سگ (۲)


سگ را بزنيد تا يوزپند گيرد (ترجمان‌البلاغه)
رک: بچّه خود را مى‌زند تا چشم همسايه بترسد
سگ را به خاطر شبان حرمت کنند
نظير: سگ را شناسند به روى خداوند
سگ را بزنى صداى آقاعبدالکريم مى‌کنه! (عا).
نظير: خر به بازار رى فراوان است
سگ را به زور به شکار نمى‌توان برد
رک: تازى را به زور به شکار نمى‌توان برد
سگ را پاره‌استخوانى!
نظير: دهن سگ را با پاره‌استخوانى توان بست
سگ را پيش يوز ادب مى‌کند
رک: بچّهٔ خود را مى‌زند تا چشم همسايه بترسد
سگ را چو در تنگى بگيرند بگزد (کليله و دمنه)
رک: گربه که به تنگنا افتاد چشم آدمى را برآرد
سگ را سگى از قلّاده کمتر نشود (سنائى)
رک: سگ با قلادهٔ زرّين همان سگ است
سگ را که چاق کنند هار مى‌شود
رک: سگ که سير شد سرکش مى‌شود
سگ را که گُنده کنى بچّه‌ات را مى‌درّد
نظير:
 سگ را که چاق کنى هار مى‌شود
    ـ چو گربه‌نوازى کبوتر بَرَد چو فربه شود گرگ يوسف درد (سعدى)
نيزرک: سگ را اگر خدمت کنى بهتر که بدبنياد را
سگ را مى‌زند که شير هواى کار خود را داشته باشد
رک: بچهٔ خود را مى‌زند تا چشم همسايه بترسد
سگ رفت کلّه‌پز جايش نشست
صورت غلطى است از مَثَل 'کلّه‌پز برخاست سگ جايش نشست' (رجوع به مَثَل اخير شود)
سگِ زرد برادرِ شغال است
هر دو از يک قماشند
سگِ زنده بِهْ که شير مرده
نظير: موش زنده بِهْ از گربهٔ مرده
سگِ سفيد ضرر پنبه‌فروش است
رک: مهتاب نرخ کرباس را مى‌شکند
سگ سگ است از چه پاسبان باشد ٭
آدم پست و فرومايه همواره پست و فرومايه است هر چند صاحب مقام و مرتبه‌اى عالى باشد، رتبه و منصب عالى ماهيّت او را عوض نمى‌کند
نظير:
مردم بى‌اصل و بى‌گوهر نبايد سرورى (سوزنى)
ـ هرگز به مرتبت نرسد مردم دنى (منوچهرى)
 ـ شکارى کى تواند شد سگى کو هست کُهدانى (مجيرالدين بيلقانى)
ـ بدگهر نيک چون تواند زيست؟ (عنصرى)
٭ بد بد است ار چه نيک دان باشد ............................ (سنائى)
سگ سگ را ندرّد
رک: اسب و استر به‌هم لگد نزنند
سگ سير است و قليه تُرُش (از شاهد صادق)
نظير:
اى سير تو را نان جوين خوش ننمايد ٭
ـ شکم سير از انگبين بدش مى‌آيد
      ٭........................... معشوق من است آنکه به نزديک تو زشت است (سنائى)
سگ صاحبش را مى‌شناسد
نظير: شتر درِ خانهٔ صاحبش زانو مى‌زند
سگِ کارديده بدرَد پلنگ ٭
      ٭......................... ز روبه رَمَد شير ناديده جنگ (فردوسى)
سگ کجا لانه کجا؟
نظير:
گورم کجا بود که کفنم باشد؟
ـ حکاک را به قم آباد چه‌کار؟
سگ که به آب تر شود پليدتر شود
رک: نجس چون تَر شود نجستر شود
سگ که به سگ مى‌رسد دُمش را تکان مى‌دهد
رک: دزد به دزد که مى‌رسد چماق خود را مى‌دزدد
سگ که پير شد از جلو هاف هاف مى‌کند از عقب زير زير! (عا).
سگ که چاق شد قورمه‌اش نمى‌کنند
نظير:
سگ نيز با قلادهٔ زرّين همان سگ است
ـ جهود هم خيلى پول دارد
سگ که دولتمند شد به او بگو آقاى شير!
نظير:
    اگر زمانه به گرگى دهد زمام مراد بر او ز بهر سلامت سلام بايد کرد (ناصرخسرو)
ـ اگر آقايت را سوار الاغ ديدى بگو: عجب اسب قشنگى! (يا: بگو: به‌به، چه اسب قشنگى!)
سگ که سير شد دنبال آدم نمى‌آيد
رک: سگ که سير شد سرکش مى‌شود
سگ که سير شد سرکش مى‌شود٭
نظير:
سگ که سير شد هار مى‌شود
ـ سگ که سير شد دنبال آدم نمى‌آيد
 ـ اسبْ فربه شود شود سرکش (سنائى)
 ـ گرسنه چون سير شود رگ فضول در وى بجنبد (از تاريخ سلاجقه کرمان)
    ـ سگ آن بِهْ که خواهندهٔ نان بوَد چو سيرش کنى دشمن جان بوَد (فردوسى)
 ـ سگ را که چاق کنند هار مى‌شود
    ـ سگ گرسنه، زاغ کور و بُز لاغر بِهْ
      ٭ مولوى گويد:
ز آنکه سگ چون سير شد سرکش شود کى سوى صيد و شکارى خودش رود
سگ که سير شد هار مى‌شود
رک: سگ که سير شد سرکش مى‌شود
سگ که شد منظور نجم‌الدّين سگان را سرور است٭
رک: مگسى را که تو پرواز دهى شاهين است
٭ .......................... يک نظر افکن که مستثنى شوم ز ابناء جنس (امير عليشير نوائى)
سگ که صاحبش را مى‌بيند دُم مى‌جنباند
نظير: سگ پاچهٔ صاحبش را نمى‌گيرد
نيزک: حق نان و نمک را نبايد فراموش کرد
سگ که مى‌خواهد استخوان بخورد اول زير دُمش را نگاه مى‌کند ٭
نظير: سگ تا از زير دُم خودش خاطرجمع نباشد استخوان نمى‌خورد
      ٭مولوى در بيان اين معنى گفته است:
پيش سگ چون لقمه نانى افگنى بو کند آنگه خورَد اى معتنى (مثنوى معنوى، دفتر سوم)
سگ گرسنه، زاغ کور و بُز لاغر بِهْ
مرم پست و فرومايه بهتر است همواره ناتوان و محتاج باشند
رک: سگ که سير شد سرکش مى‌شود
سگ گَر و قلّادهٔ زر!
نظير:
سگ کَر و کلاه به سر!
ـ سر کچل و عرقچين!
ـ خر پير و افسار رنگين!
ـ خر پير و توبرهٔ رنگين!
سگِ گَر و کلاه به‌سر!
رک: سگ گر و قلّادهٔ زر!
سگ لايد و کاروان گذرد
نظير:
 ابر را بانگ سگ زيان نکند
ـ مه فشاند نور و سگ عوعو کند!
ـ آواز سگان کم نکند رزق گدا را
ـ گر سگى بانگى کند بر بام کَهدان غم مخور
ـ آسيا کار خودش را مى‌کند جغجغه سر خودش را درد مى‌آورد
 ـ از عرعر خر کسى نرنجد!
    ـ از آن همه بانگ و علالاى سگان هيچ وامانَد ز راهى کاروان؟ (مولوى)
سگِ لاينده گيرنده نباشد!
نظير:
هر که با شات و شوت است چيزى بارش نيست
ـ از آن نترس که هاى و هوى دارد، از آن بترس که سر به تو دارد
    ـ تو از بُرد باران به دل ترس دار که از تند در کين بَتَر بردبار (اسدى)
سگِ ماده به لانه شيرِ نر است
نظير: سگ در خانهٔ خود شيرى است
سگ مى‌نالد که چرا روى زمين خوابيده‌ام، زمين هم مى‌نالد که چرا سگ روى من خوابيده است
سگِ نازى‌آباد است، نه غريبه مى‌شناسد نه آشنا
بسيار وقيح و بى‌آزرم است و خودى و بيگانه نمى‌شناسد
سگ نبود چخش کنم، گربه نبود پيشتش کنم، يک بادى بود، آمد و رفت، من چه کنم (عا).
سگ نشيند به‌جاى کلبِ عفور!
رک: کلّه‌پز برخاست سگ جايش نشست
سگ نشيند به‌جاى کيپائى٭
رک: کله‌پز برخاست سگ جايش نشست
      ٭کيپائى: کيپاپز، آنکه کله و شکمبهٔ گوسفند پزد
سگِ نمک‌شناس بِهْ از آدم ناسپاس
رک: سگ حق‌شناس بِهْ از آدم ناسپاس
سگ نيز با قلادهٔ زرّين همان سگ است٭
٭قارون گرفتمت که شدى در توانگرى ..................... (سعدى)
سگ و دستگاه بزّازى؟ (يا: سگ و دکّان بزازى؟)
رک: شتر را به علاقه‌بندى چه‌کار؟
سگ وفا دارد ندارد آدمى
نظير: وفاى هر چيز بيش از آدميزاد است ـ بوى وفا از گِل آدم مجوى
سگ هر قدر چاق هم بشود قرمه‌اش نمى‌کنند!
رک: سگ که چاق شد قورمه‌اش نمى‌کنند
سگ هفت جان دارد
سگى به بامى جسته بود گَردَش به ما نشسته بود!
به تمسخر و تحقير در مورد فرومايه‌اى به‌کار برند که دعوى انتساب به خويشاوندى دور و صاحب مقام دارد
سگى را خون دل خوردم که با من يار گردد ندانستم که سگ چون خون خورد خونخوار مى‌گردد (خرّم شيرازى)
سگى را لقمه‌اى هرگز فراموش نگردد (ور زنى صد نوبتش سنگ) (سعدى)
سگى که براى خودش پشم نمى‌کند براى ديگران کشک نخواهد کرد


همچنین مشاهده کنید