جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

در (۳)


درختى که موريانه در آن افتاد بايد از بيخ کند
در خراسان خروس مرغ نر است! (عا).
رک: آنچه در جوى مى‌رود آب است...
درِ خرّمى بر سرائى ببند که بانگ زن از وى برآيد بلند (سعدى)
نظير: چه خيرى بيايد از آن خاندان که بانگ زن از وى برآيد بلند (سعدى)
در خُم خالى صدا بسيار مى‌پيچد
رک: طبلى که جُوفَشْ خالى است صدايش عالى است
درد آيد کوه کوه و ذرّه ذرّه کم شود (اخگر)
رک: درد خروار خروار مى‌آيد مثقال مثقال مى‌رود
درد احبّا به اطبّا نمى‌برم٭
رک: راز دوست از دشمن نهان بِهْ
٭ غيرتم آيد شکايت از تو به هر کس ..................................... (سعدى)
درد از طبيبان نشايد نهفت
رک: مکن درد از طبيب خويش پنهان
درد اگر در دل بمانَد مى‌شود
درد درون را بايد با احبّا و دوستان گفت تا دل تسکين يابد. نگهداشتن آن در دل همچون در گلو موجب رنج و محنت است
نظير:
مرا دردى است اندر دل که گر گويم زبان سوزد و گر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
ـ رازِ دل نهان داشتن زيانِ جان باشد (سَمَک عيّار)
ـ زبان باد بزنِ دل است
درد باشد روى نازيبا و ناز٭
نظير: طرفه باشد چو موى بر ديبا ناز کردن ز روى نازيبا (اوحدى)
٭ ....................................... سخت باشد چشم نابينا و درد (سنائى)
درد حبيب را نتوان گفت با طبيب
درد، خروار خروار مى‌آيد مثقال مثقال مى‌رود٭
نظير:
درد کوه کوه مى‌آيد کاه کاه مى‌رود
ـ درد کوه مى‌‌آيد مو مى‌رود
ـ درد آيد کوه کوه و ذرّه ذرّه کم شود (اخگر)
٭ يا: درد خروار مى‌آيد مثقال مى‌رود
درد در عالم از فراوان است هر يکى را هزار درمان است (سنائى)
رک: خدا درد داد درمان هم داده
در درياى آرام همه کس ملّاح است
رک: بر درياى آرام همه کس ملّاح است
درد دل خودم کم بود غُر غُرِ همسايه هم روش آمد! (عا).
رک: قوزى بالاى قوزم آمد، ببين چه به روزم آمد
درد را پيش دردمند بگوى
نظير: گفتن از زنبور بى‌حاصل بوَد با يکى در عمر خود ناخورده نيش (سعدى)
درِ دروازه را مى‌توان بست دهن مردم را نمى‌توان بست
نظير:
به عذر توبه توان رستن از عذاب خداى و ليک مى‌نتوان از زبان مردم رست (سعدى)
ـ کام و دُم مار و نيش کژدم بستن بتوان، نتوان زيان مردم بستن (مشرب)
ـ قفل به دهان مردم نمى‌توان زد
ـ پيچ دهان مردم هرز است
ـ جلو دريا را مى‌شود بست، جلو دهن مردم را نمى‌شود بست
ـ کس از دست جور زبان‌ها نرست (سعدى)
ـ درِ خانه بسته است، گوش فضول باز!
درد سهل است گر امّيد دوائى باشد٭
نظير: خوش است درد که باشد اميد درمانش (سعدى)
٭ هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال .................................. (عبيد زاکانى)
درد عاشق نشود بِهْ به مداواى حکيم٭
نظير: عاشقى دردى است کو را نيست درمان
٭ سعدى گفته است:
عاشق آن گوش ندارد که نصيحت شنود درد ما نيک نگردد به مداواى حکيم
درد عشق از تندرستى خوشتر است٭ (سعدى)
٭  ......................................... مُلک درويشى ز هستى خوشتر است (سعدى)
در دعوا دستى هم براى آشتى نگهدار
رک: چو بِهْ گشتى طبيب از خود ميازار
دردِ فقيران همه جائى دواست٭
٭ نبض تهيدست نگيرد طبيب ............................. (پروين اعتصامى)
درد، کوه کوه مى‌آيد کاه کاه مى‌رود
رک: درد خروار خروار مى‌آيد مثقال مثقال مى‌رود
درد، کوه مى‌آيد مو مى‌رود
رک: درد، خروار خروار مى‌آيد مثقال مثقال مى‌رود
در دل دوست به هر حيله رهى بايد کرد (نشاط اصفهانى)
درد مفلسى درمان ندارد٭
رک: مبادا کسى اسير پنجهٔ افلاس
٭ منادى مى‌زند در شش جهت بانگ که................................. (عرفى)
درِ دنيا را نبسته‌اند
نظير:
اميدها در نااميدى است
ـ از پيِ هر شبى بود روزى
ـ خدا وسيله ساز است
درِ دنيا هميشه به يک پاشنه نمى‌گردد
رک: هميشه در به يک پاشنه نمى‌گردد
در دنيا يک خوبى مى‌ماند و يک بدى
نظير:
بد و نيک مانَد ز ما يادگار تو تخم بدى تا توانى مکار (فردوسى)
ـ نکوئى کن و از بدى شرم دار (فردوسى)
در دِه اگر کس است، دو بانگ بس است
رک: آن کس که اهل بشارت است اشارت داند
درد هر کس به‌قدر طاقت اوست
رک: خدا درد را به اندازهٔ طاقت مى‌دهد
دردِ هر کس در دلِ خودش است
نظير: غم هر کس در دلِ خودش است
در دِه کى خوش است؟ کدخدا و برادرش
نظير: دِه براى کدخدا خوب است و برارش
در دهى که ندارد ريش سفيد، به بُز مى‌گويند عبدالرّشيد!
نظير: در ولايتى که کدخدا ندارد، به بُز مى‌گويند آقا عبدالکريم! (عا).
نيزرک: در حوضى که ماهى نباشد، قورباغه سپهسالار است!
دردى است دردِ عشق که درمان‌پذير نيست٭
رک: عاشقى دردى است کو را نيست درمان
٭زحمت چه مى‌برى به علاج من، اى طبيب .............................. (صغير اصفهانى)
دردى است دردِ عشق که هيچش طبيب نيست ٭
رک: عاشقى دردى است کو را نيست درمان
٭ ........................................ گر دردمند عشق بنالد غريب نيست (سعدى)
درِ ديزى باز است حياى گربه کجاست؟٭
نظير:
درِ مسجد باز است حياى سگ کجا رفته؟
ـ ندارد گربه شرم از ديگِ سرباز (عطّار)
٭تمثّل:
چه سازم من که در دنياى ناساز ندارد گربه شرم از ديگِ سرباز (عطّار)
دردى که بى‌دواست، علاجش تحمل است (نظامى)
در ديگِ ازدواج، فرزند نمک غذاست و زندگى بى او همسنگ عزا
نظير: فرزند ميخ طويلهٔ طلاست و دفع‌کنندهٔ هزار بلا
در راه عشق مرحلهٔ بعد و قُرب نيست (حافظ)٭
رک: چون قصد حرم باشد، سهل است بيابان‌ها
٭ ..................................... مى‌بينمت عيان و دعا مى‌فرستمت (حافظ)
در روشنى آفتاب به نور چراغ حاجت نباشد (سندبادنامه)
در روى زمين يک دلِ بى‌غم نبوَد (سرخوش تفرشى)
رک: در اين دنيا کسى بى‌غم نباشد
در رهگذرى نيست که دامى ز بلا نيست٭
٭کسى نيست که فتادهٔ آن زلف دوتا نيست ....................................... (حافظ)
دز زمانه کو دلى تا خوش بوَد؟
رک: در اين دنيا کسى بى‌غم نباشد
در زمستان آبِ شاه و گدا يکى است
در زمستان آفتاب بالاپوش فقر است
در زمستان آلو بِهْ از پلو است
نظير:
در زمستان دود به از دم است
ـ آش به زمستان ز گل سورى بِهْ
ـ در زمستان يک جُل بهتر از دسته گل است
ـ در زمستان بهتر از گل پوستين کابلى است
در زمستان بهتر از گل پوستينِ کابلى است
رک: در زمستان آلو بِهْ از پلو است
٭کسى نيست که فتادهٔ آن زلف دوتا نيست ............................ (حافظ)
دز زمانه کو دلى تا خوش بوَد؟
رک: در اين دنيا کسى بى‌غم نباشد
در زمستان آبِ شاه و گدا يکى است
در زمستان آفتاب بالاپوش فقر است
در زمستان آلو بِهْ از پلو است
نظير:
در زمستان دود به از دم است
ـ آش به زمستان ز گل سورى بِهْ
ـ در زمستان يک جُل بهتر از دسته گل است
ـ در زمستان بهتر از گل پوستين کابلى است
در زمستان بهتر از گل پوستينِ کابلى است
رک: در زمستان آلو بِهْ از پلو است
","1"); ?>


همچنین مشاهده کنید