شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

بلغارستان (۳)


سینمای بلغارستان در فصل نمایشی ۷۸-۱۹۷۷ وجهه‌ای جهانی، همطراز با همسایگان دیگرِ بلوک شرق یافت. در این فصل هشت فیلم بلغاری در جشنواره‌های مهم جایزه گرفتند و بلوغ هنریِ تازهٔ سینمای بلغارستان را بشارت دادند. گئورگی جولِگرُف با روایت داستان یک شیاد در دوران استالینی در فیلم امتیاز (۱۹۷۷)، بیش از هر فیلم بلغاری که تاکنون ساخته شده دربارهٔ تاریخ سیاسی بلغارستان اطلاعات می‌دهد. فیلمنامهٔ امتیاز را جولِگرُف خود نوشته و رادُسلاو اسپاسُف آن را فیلمبرداری کرده است. این فیلم که جایزهٔ خرس نقره‌ای جشنوارهٔ برلین ۱۹۷۸ را ربود، حتی با فیلم آنجی‌ورا از پال‌گابور قابل مقایسه است. فیلم دوران مردانه (۱۹۷۷) از ادوارد زاهاریِف، برندهٔ مدال طلا از جشنوارهٔ تهران، توسط نیکلای هایتُف از افسانه‌ای باستانی اقتباس شده و فیلمبرداری درخشان آن را رادُسلاو اسپاسف در مکان اصلی در کوه‌های رُدُف انجام داده است. دوران مردانه داستان دختر کشاورزی است که به دست یک هایدوک برای یک خواستگار ثروتمند ربوده می‌شود و در طولِ سفر طاقت‌فرسایشان بر فراز کوهستان‌ها دخترک به ربایندهٔ خود دل می‌بازد.
بینکا ژِلیازکُوا فیلم استخر شنا (۱۹۷۷) را برای نخستین بار با همکاری شوهرش، خریستوگانِف، که از ۱۹۶۱ به بعد با فیلم ما جوان بودیم فیلمنامه‌نویسِ او بود، کارگدرانی کرد و مدال طلای جشنواره‌ٔ مسکو را برد. این فیلم به شیوهٔ پروستی خاطرات دوران گذشتهٔ استالینی را در خلال یک گردهم‌آئیِ دوستان و رفقای پیشین بر گرد یک استخر شنای پرتجمل مرور می‌کند. فیلم با عشق و محبت (۱۹۷۸) را نیز تیمِ وولچانف و پترُف مشترکاً کارگردانی کردند (پیش از این در فیلم خورشید و سایه همکاری کرده بودند) و در یک بررسیِ موشکافانه به پیکره‌سازی پرداختند که در تبعیدی خودخواسته در جزیره‌ای در دریای سیاه زندگی می‌کند.
فیلم‌های مهم دیگر بلغاری عبارتند از، ستاره در گیسوان و اشک در چشم‌هایش (۱۹۷۷) از ایوان نیچِف (متولد ۱۹۴۰)، روایتی عاطفی و از نظر تاریخی دقیق دربارهٔ یک گروه نمایشیِ سیار در اوج احیاء ملی بلغارستان در اواخر سدهٔ نوزدهم، که فیلمنامه‌اش را آنژل واجنستاین نوشته و جایزهٔ جشنوارهٔ آنیتالیا را برده است؛ فیلم پانته‌له‌ای (۱۹۷۸) از گئورگی استویانُف که طنزی است پینتری (یا چاپلینی) دربارهٔ آدمی ناآگاه به امور سیاسی؛ او مدارک شناسائی خود را گم می‌کند و به درون یک شورش جنایتبار پارتیزانی - از هر دو سو - در ۱۹۴۴ کشانده می‌شود. لیودمیل کیرکُف در فیلم زن‌سالار (۱۹۷۷) با فیلمنامهٔ گئورگی میشِف به ماجرای یک مزرعهٔ اشتراکی می‌پردازد که توسط زنانی اداره می‌شود که شوهرانشان ناچار شده‌اند برای کار در مراکز صنعتی به شهرهای دور بروند. (این مسئلهٔ اجتماعیِ رایج و رو به افزایش موضوعِ فیلم متخصصان کشاورزی هم قرار گرفت که مستندساز برجستهٔ بلغار، خریستو کُواچِف [متولد ۱۹۲۹]، در همان سال ساخت و جایزهٔ کبوتر طلائی جشنوارهٔ لایپزیگ در ۱۹۷۸ را به‌دست آورد). فیلم آواز خروس را بشنو! (۱۹۷۸) از استفان دیمیترُف نیز به همین درونمایه پرداخته و تصویری از مردم کهنسالی در دهکده‌ای متروک ترسیم کرده است؛ اما فیلم سقف (۱۹۷۸) از ایوان اَندُنُف داستان عاشقانهٔ تلخ و شیرینی است در خلال آن هجوم بازار سیاهِ غیرقانونیِ مصالح ساختمانی را تجزیه تحلیل می‌کند.
فصلی که ذکر آن رفت با فیلم تاخت (۱۹۷۸) از گئورگی جولگِرُف بسته شد. فیلم تاخت با یک ساختار دراماتیکِ پیچیده به ماجرای نویسندهٔ معروفی می‌پردازد که به شهرستان خود بازمی‌گردد. این نویسنده خودش در سال‌های پس از جنگ جریانِ اشتراکی شدنِ مزارعِ ولایتش را برای رادیو صوفیه گزارش کرده بود؛ این سفر موجب می‌شود تا به‌صورت رجعت به گذشته با استفاده از فیلم‌های خبری، دوران استالینیِ سپری‌شده در بلغارستان و شرکت فعالِ او در آن دوران را به یادش بیاورد. سرانجام باید از کیران کُلارُف (متولد ۱۹۴۶)، از نخستین فارغ‌التحصیلان VITIS و دانشجوی خریستف و جولگِرُف، نام برد که با فیلم اولش وضعیت - مرتب (۱۹۷۸)، گامِ درخشانی برداشت. این فیلم تصویری است کنائی از کشاورزانی با انضباطِ نظامی در اوایل سدهٔ بیستم که در خانه‌های سازمانیِ سلطنتی یا افسرانی فاسد زندگی می‌کنند.
هنگامی‌که بلغارستان شادمانه هزار و سیصدمین سالگرد خود به‌عنوان یک ملت را جشن می‌گرفت (۱۹۸۱-۶۸۱)، صنعت سینما از جانب اتحادیهٔ سینمای کشور مأموریت یافت چهار فیلم بزرگِ پرهزینه به یاد حوادث ملیِ تاریخ خود تولید کند - استاد بویانا (۱۹۸۱) به کارگردانی زاهاری ژاندُف، اسپاروخ‌ خان (۱۹۸۱) به کارگردانی لیودمیل استایکُف، کنستانتینِ فیلسوف (۱۹۸۳) به کارگردانی گئورکی استویانف و بوریس اول (۱۹۸۴) به کارگردانی بوریسلاو شارالیِف. در این میان فیلم چشم در برابر چشم (۱۹۸۱) از گئورگی جولِگرُف، حماسه‌ای در سه قسمت دربارهٔ مبارزات مقدونیه برای رهائی از سلطهٔ ترک‌های عثمانی؛ و همچنین مسندی دربارهٔ خوانندهٔ پرآوازهٔ اپرای بلغارستان به‌نام نیکلای غیووُف - ۵۰ (۱۹۸۰) از نیکلا کارابُف نیز برای این جشن در نظر گرفته شده بود. در حالی که فیلم‌های ذکرشده در دست تهیه بودند سینمای بلغارستان با فیلم‌هائی چون کفش‌های وِرنی سرباز گمنام (۱۹۷۹) از رانجل وولچانف، مانع (۱۹۷۹) و کامیون (۱۹۸۰) از خِریستو خِریستف، توهم (۱۹۸۰) از لیودمیل استایکف و استحمام بزرگ شبانه (۱۹۸۰) از بینکا ژِلیازکُوا در کارِ جلب توجه بین‌المللی به سینمای بلغارستان بودند.
کفش‌های وِرنی سرباز گمنام در سال پخش خود به‌عنوان افتتاحیه‌ٔ جشنوارهٔ لندن به نمایش درآمد و همچنین جایزهٔ جشنوارهٔ دهلی نو در ۱۹۸۱ را به‌دست آورد. در این فیلم که فیلمنامه‌اش را وولچاتُف در ۱۹۶۳ نوشته بود و تدارکش پانزده سال طول کشید، حتی نقش‌های اول را هم بازیگران غیرحرفه‌ای بر عهده داشتند. بسیاری از منتقدان عقیده دارند این فیلم زیباترین فیلم بلغاری است که تاکنون ساخته شده است. فیلم مانع از خریستف فانتزی روانکاوانه‌ای است دربارهٔ یک آهنگساز در مرز اختلال روانی که با یک غیبگوی معتقد به آنیما (روح) روبه‌رو می‌شود و از او می‌آموزد 'چگونه پرواز کند' . فیلم مانع با مرگ قهرمان داستان 'در حال پرواز' به پایان می‌رسد. این فیلم در ۱۹۷۹ جایزهٔ اول جشنوارهٔ مسکو را نصیب خریستف کرد، و میزانسن شاگال گونهٔ آن برای فیلمبردارش، آتاناس تاسِف، شهرت جهانی به ارمغان آورد. یک سال بعد همین گروه فیلم کامیون را ساختند (عنوان بلغاری آن 'کامیونت' ، به معنای تحت‌اللفظی بلاکش) و در آن به ماجرای سفر پردردسر چهار نفر پرداختند که در سرمای زمستان جسد یکی از رفقا را از طریق کوهستان‌ها حمل می‌کنند تا در روستای خودش به خاک بسپارند.
کامیون با الهام از مزد ترس (۱۹۵۳) از کلوزو همهٔ تنش‌های انفجاریآن فیلم را دربردارد اما در عین حال استعاره‌ٔ آشکاری است از جامعه‌ای در حال تغییرات بنیادین، و موفق‌ شد در سال پخش خود جایزهٔ بزرگ جشنوارهٔ کارلووی واری را تصاحب کند. توهم از استایکُف - برندهٔ همان جایزه در ۱۹۸۰ - همان درونمایهٔ متممی بر لایحهٔ دفاع (۱۹۷۶) را با زبانی فلسفی و انتزاعی تکرار می‌کند و قیام سپتامبر ۱۹۲۳ را پس‌زمینهٔ خود قرار داده است. این قیام سرکوب شد و به دو سال ترور سفید تحت نظام فاشیستیِ نخست‌وزیر اَلکساندر تزانکف منجر شد. توهم به‌صورت یک سلسله تصاویر شاعرانه فیلمبرداری شده که از نظر مفهوم با یکدیگر ارتباط دارند و در آن پرسش‌هائی در باب طبیعتِ مسئولیت اجتماعی و مباحث انقلابی طرح می‌شود. برای درک کامل این فیلم به اطلاعاتی دربارهٔ تاریخ بلغارستان نیاز هست، اما از نظر تصویر و صدا به شیوهٔ فیلم مانع با ما ارتباط برقرار می‌کند. فیلم استحمام بزرگ شبانه از ژِلیازکُوا، که به‌عنوان نمایندهٔ سینمای بلغارستان در جشنوارهٔ کن شرکت کرد، حکایتی است هستی‌شناسانه دربارهٔ گروهی هنرمند و گردشگر که در مجتمع تفریحیِ دریای سیاه حوصله‌شان سررفته و پس از صحنه‌هائی از استحمام شبانه همگی در یک بازی باستانی متعلق به تراکیه شرکت می‌کنند. در اینجا نیز مانند فیلم توهم میراث فرهنگی گرانبهاء بلغارستان و جایگاه آن همچون گنجینه‌ای از آثار باستان‌شناسانه قدر می‌بیند و درونمایهٔ مسئولیت اجتماعی و سنگینیِ تاریخ کشور با ادامهٔ بازی آشکار می‌شود، بازی‌ای که با یک شوخی آغاز و به آئینی مرگبار و سرانجام مرگِ یکی از بازیکنان ختم می‌شود.
در بهار ۱۹۸۱ نخستین فیلم از مجموعه‌ای که برای بزرگداشت هزار و سیصدمین سالگرد تأسیس بلغارستان ساخته شده بود، یعنی استاد بویانا از ژاندُف، به نمایش درآمد. این فیلم زندگینامهٔ قصه‌گونهٔ نقاش گمنامی است که در ۱۲۵۹ نقش برجستهٔ معروف کلیسای بویانا را در حاشیهٔ شهر صوفیه، اثری که نیم قرن پیش از جوتو طبیعت‌گرائی را وارد نقاشی مذهبی کرده، ساخته است. دکور عظیم این فیلم نسخه‌برداری از این روستای قرون وسطائی و کلیسای آن است. این کلیسا به‌عنوان یک یادگار فرهنگی اخیراً تحت حمایت یونسکو قرار گرفت. دومین فیلم از چهارگانهٔ جشنِ سالگردِ ۱۹۸۱ حماسهٔ عظیم ملیِ استایکف به‌نام اسپاروخ‌ خان، جریان مهاجرتِ دسته‌جمعیِ بلغارهای باستان از استپ‌های آسیای مرکزی به منطقهٔ دانوب بین سال‌های ۶۷۹ و ۶۸۱ پس از میلاد را تصویر کرده است. موضوع فیلم واقعه‌ٔ مهم تاریخ بلغارستان است که می‌توان با اشغال جزیرهٔ بریتانیا توسط نرمن‌ها در ۱۰۶۶ مقایسه کرد، زیرا پیدایش کشور بلغارستان و فرهنگ ملی آن از این مهاجرت حاصل شد. طول فیلم اسپاروخ‌خان شش ساعت است اما بعداً به سه فیلم سینمائی جداگانه تقسیم شد.
تولید آن بیش از یک سال طول کشید و حدود پنجاه هزار سیاهی لشکر از ارتش بلغارستان برای صحنه‌های جنگ در آن شرکت کرده بودند. قسمت اول، فاناگوریا، در دشت‌های آزُویان در بلغارستانِ بزرگ، که اکنون قزاقستان شده است، می‌گذرد. در این قسمت قهرمان داستان (هان از نوادهٔ آتیلا) پس از مرگ پدرش، کوبرات، و تقسیم شدنِ قلمروِ او، به راه می‌افتد تا مردمش را به سرزمین تازه‌ای ببرد. قسمت دوم، مهاجرت، داستانِ بیست سال حرکتِ ایل‌های بلغار را روایت می‌کند. آنها در طول رودخانهٔ دنیپِر و دانوب به‌سوی شرق به راه می‌افتند و با قبایل اسلاو اهل دلتای حاصلخیز دانوب برخوردی دوستانه می‌کنند. قسمت سوم، سرزمین ابدی، به دستاورد ممتاز اسپاروخ خان می‌پردازد. او با یک‌دهم نفرات بر ارتش بیزانسیِ کنستانتین چهارم، پوگوناتوس، چیره می‌شود و با شراکت اسلاوها کشور بلغارستان را پایه‌ریزی می‌کند. در این فیلم هزینهٔ زیادی صرف لباس و تجهیزات شد و بوریس یاناکیِف فیلمبرداری درخشانی در پردهٔ عریض تکنوویژن و ایستمن کالر در آن ارائه داد. اسپاروخ‌خان را در شش ماه اولِ پخش یازده میلیون نفر تماشا کردند و یک رکورد فروش ملی - شاید جهانی - را با توجه به جمعیت نه میلیونی بلغارستان به‌جا گذاشت. (یک روایت ۹۵ دقیقه‌ای از این فیلم نیز به زبان انگلیسی در ۱۹۸۱ برای کمپانی برادران وارنر تحت عنوان ۶۸۱ میلادی: شکوهِ خان تهیه شد و آنقدر کوتاه شده بود که چندان قابل درک نبود). استایکف پس از این سه‌گانه در سال ۱۹۸۸ فیلمی به‌نام زمان خشونت (۱۹۸۸) در قالب حماسی و به طریقهٔ سینماسکوپ خیره‌کننده‌ای عرضه کرد و در آن به اسلامی شدن اجباری مردم کوهپایه‌های رُدُف در سده‌ٔ هفدهم پرداخت. این فیلم چهار ساعت و نیمه در داخل کشور به‌صورت دو فیلم پخش شد و در همان ماه‌های اولیه رکورد فروش تازه‌ای به‌جا گذاشت. زمان خشونت نیز بعداً به‌صورت یک فیلم ۱۶۰ دقیقه‌ای تدوین شد و در جشنوارهٔ کن مورد استقبال قرار گرفت.


همچنین مشاهده کنید