جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

نظریات کالپی در مورد محتوا و عمل


   روانشناسى‌هاى عمل و محتوا
عمل و محتوا در اروپا دو قطب يک مشکل بودند. عينى‌گرا که توجه خود را هميشه معطوف ماهيت هوشيارى خود دارد، وادار شد که فعاليت را به‌عنوان اساس روان بپذيرد. آزمايشگر، محتوا را به دليل اينکه مى‌تواند آن را بى‌آزمايد مى‌پذيرد، و پس از پذيرفتن، درون‌نگرى هوشيارى او ممکن است قادر به قبول عمل به‌عنوان مواد روان نباشد. عينى‌گرا، آزمايش‌گرا را متهم به داشتن تعصب نسبت به روش خود مى‌کند. آزمايشگر پاسخ مى‌دهد که مشاهده عينى هميشه در کشف حقيقت شکست‌ خورده و از اين رو است که علم به آزمايش متوسل مى‌شود. اختلاف از آنجا برمى‌خيزد که عمل غيرمحسوس و محتوا محسوس است. عمل از مشاهده مستقيم مى‌گريزد، ليکن پس از انجام به هوشيارى مى‌آيد و اين اطمينان را مى‌دهد که در آنجا بوده است. محتوا که در اساس حسى است قابل بررسى به‌وسيله روش درون‌نگرى است. اما اين تفاوت بين آنها در اوايل به‌خوبى شناخته نشد. حال بگذاريد ببينيم که حل اين تضاد چگونه ميسر شد.
در وهله اول،د بايد متذکر شويم که حرکت‌هائى از جانب روانشناسان 'عمل' به‌سوى روش آزمايشگاهى صورت گرفته بود. برنتانو تمايلى به روانشناسى آزمايشى جديد نشان مى‌داد. ماينونگ آزمايشگاهى را تأسيس نمود. روانشناسى ويتاسک همانند ليپس گرايش به جمع‌آورى داده‌هاى روانشناسى از طريق آزمايش داشت. ويتاسک مسلماً پيرو مکتب برنتانو و ماينونگ بود، گو اينکه او به محتوا نيز همپايهٔ عمل اهميت داد. آزمايش‌هاى او در مورد ادراک فضائى به‌ويژه جالب هستند، زيرا که نتايج را در قاموس روانشناسى عمل ارائه داده است. بنوسى اين گرايش را فراتر برد. او نيز از مکتب برنتانو و ماينونگ بود، اما در اساس يک آزمايشگر بود. در کارهاى ويتاسک و بنوسى کاملاً روشن شده که مى‌توان داده‌هاى ادراک را در قاموس 'عمل' عرضه نمود. براى اثبات اين مدعا فقط لازم است به آزمايش‌هاى معمولى پسيکوفيزيک توجه کنيم تا ببينيم چه رخ مى‌دهد. در اين نوع آزمايش قضاوت داده‌اى اصلى است. روانشناسى محتوا اين قضاوت‌ها را به مثابه مشاهدهٔ آنچه که قضاوت شده مى‌گيرد. روانشناسى محتوا به عمل قضاوت اهميت مى‌دهد و محتوا در نظر گرفته نمى‌شود. حتى وونت نيز معتقد بود که قانون وبر در مورد رابطه احساسات و قضاوت صادق است و نه بين محرک‌ها و احساسات آنها. مع‌هذا، با تمام اين کوشش‌ها تلفيق اين دو نظريه متضاد در مکتب اطريش چندان ميسر نشد.
نهضتى که با پيشرفت همراه بود ازدواج اجبارى بين عمل و محتوا بوده است. کالپى اين حرکت را رهبرى نمود، گرچه مى‌سر کاملترين نمونه آن را عرضه کرد. نفوذ هوسرل در پشت آن قرار داشت، تا حد زيادى به دليل اينکه کالپى و مى‌سر عقايد هوسرل را بسيار جدى تلقى کردند. او اين ديدگاه جديد عمل و محتوا را به درون روانشناسى آورد و آنها را در آنجا رها نمود تا با آنها پهلو به پهلو برخورد گردد. نتيجه را مى‌توان يک روانشناسى دوقطبى ناميد، زيرا اکنون ما صاحب دو نوع مواد کاملاً متفاوت يعنى اعمال غيرمحسوس و محتواهاى محسوس هستيم که بايد آنها را در يک سيستم واحد روانشناسى بگنجانيم. حال بى‌مناسبت نيست که تحقق چنين وحدتى را در دست مى‌سر مشاهده کنيم. او کاملترين کتاب را از اين ديدگاه دوگانه به رشته تحرير درآورد.
آگوست مى‌سر (August Messer) (۱۹۳۷-۱۸۶۷) فيلسوفى با گرايش به روانشناسى بود. او در سال ۱۹۱۰ به سمت پروفسورى در دانشگاه گايسن (Giessen) درآمد. در سال ۱۹۰۴، اولين کنگره روانشناسى آزمايشگاهى (Kongress Für Experimentelle Psychologie) تشکيل شد. در آنجا کالپى مقاله مهمى را ارائه داد. مى‌سر بسيار تحت تأثير ديدگاه فلسفى و روانشناسى او قرار گرفت و تصميم گرفت که تحت نظر وى فعاليت تحقيقاتى بنمايد. از اين رو يک تابستان را در سال ۱۹۰۵ با کالپى در وارزبرگ گذراند. علاقه مى‌سر همانندکالپى در معناشناسى و روانشناسى هر دو بود. در سال ۱۹۰۸ مى‌سر کتاب Empfindung und Denken را که حاصل فعاليت‌هاى او در وارزبرگ بود منتشر کرد. در آن وى سعى کرد که موضوع‌هائى را در برابر احساس‌گرائى قرار دهد. اين موضوع‌ها عبارت از ادراک، معني، توجه، انتزاع، قضاوت و تفکر بودند، يعنى مطالبى که در مرز بين روانشناسى و معناشناسى قرار مى‌گيرند. مى‌سر در فصلى از کتاب خود تقسيم‌بندى بين محتوا و عمل را آغاز نموده است. اين فصل مربوط به بحث درباره نقش عناصر احساسى و عناصر فکرى در ادراک است. مى‌سر به‌ويژه تحت تأثير ديدگاه دوگانه کالپى قرار داشت و اين روش به روشنى در کتاب روانشناسى او که در سال ۱۹۲۰ منتشر شد، تشريح شده است.
ازدواج عمل و محتوا که مى‌سر عامل آن بود، کمى پيش از اتصال اين دو مکتب به يکديگر بود. به‌‌نظر مى‌سر موضوع روانشناسى 'تجارب عمدي' (Intentional Experiences) يا در طيف گسترده‌تر آن 'عمل' است. ليکن اين تجارب شامل فعاليت غيرمحسوس (Impalable Activity) و محتواى محسوس (Palable Content) عمل مى‌گردد. بنابراين روانشناسى بايد هر دو را مورد توجه قرار دهد، بدين معنى که طيف محتوا را به قدرى گسترش دهد که شامل اعمال گردد.
مى‌سر سه نوع تجربه عمدى را تميز داد: دانستن (Knowing) يا هوشيارى از اشياء (consciousness of Object)، عواطف (Feeling) يا هوشيارى از وضع (consciousness of State) و اراده (Willing) يا هوشيارى از علت (Consciousness of Cause). براى هريک از اين سه دسته، او عناصر محتوائى و عناصر عملى مربوط را مورد بحث قرار داد.
براى مى‌سر محتواى دانستن عبارتند از احساسات، تصاوير ذهنى و محتواهاى زمانى و فضائي. احساسات و تصاوير ذهنى مواد مبرهن، حسى است که او به آنها توجه کرد. تجربه فضائى و زمانى را که همواره براى سيستم‌سازان دشوارى ايجاد مى‌کرده، جزو تجارب محسوس به‌شمار آورد. مى‌سر به بعضى از تجارب مانند 'شباهت' ؛ 'تفاوت' ؛ 'بزرگتر' و 'کمتر' نام 'ارتباط محسوس' (Palable Relation) را داد. حتى روانشناسان آزمايشى از حذف چنين داده‌هائى از فهرست محسوسات ناراضى بودند، زيرا از ديدگاه درون‌نگري، آنها نزديکتر به تجارب فورى تا قضاوت درباره محتوا هستند. مى‌سر عمل دانستن را مورد تحليل گسترده منطقى قرار داد. اين عمل شامل ادراک، حافظه، و تخيل مى‌شود که همه آنها داراى محتوا هستند. همچنين سيستمى در روان ما وجود دارد که هماهنگى لازم بين تفکر مربوط به وضع حاضر و اوضاع گذشته و مفهوم‌سازى را برقرار مى‌کند که البته محتوا ندارد و فقط عمل است. در سطوح بالا و پيچيده‌اى اعمال دخالت مى‌کنند. ارتباط دادن و مقايسه کردن، اعمال سادهٔ دانستن هستند، چنانکه تأييد (Affirmation) يا نفى (Negation) نيز از اعمال محسوب مى‌گردند.
عواطف، محتواى احساسى دارد و هيجان و ارزش‌ها در آن به‌سوى عمل گرايش مى‌يابد. مى‌سر عواطف ساده که روانشناسان محتوا را با مشکلات فراوانى روبه‌رو نموده است، در مرز قرار داد، بدين معنى که گاهى محتوا هستند و زمانى نيز در زمره اعمال محسوب مى‌گردند، به‌خصوص مواقعى که غيرمحسوس هستند.
محتواى اراده، احساسات هستند، عمل آن شامل ميل، خواهش و گرايش به عمل مى‌گردد. خواستن و اراده کردن مجموعه‌اى تقريباً مساوى از احساسات و اعمال است. اين روانشناسى مى‌سر بود. در اين ارتباط براى او عمل و محتوا نه تنها همان تفاوت محسوس و غيرمحسوس را دارند، بلکه در شرايط خاصى قابل تفکيک هستند. او مى‌گفت که اگر مايل هستيد بدانيد که محتوا بدون عمل چيست، کافى است که حاشيه‌ هوشياري، يعنى زمانى را که محتواهاى بى‌معنا و عريان وجود دارند مورد بررسى قرار دهيد. در صورتى‌که مايل باشيد بدانيد که ماهيت عمل بدون محتوا چگونه است، فقط لازم است که 'فکر بدون تصوير ذهني' (Imageless Thought) را مورد آزمايش قرار دهيد.
ارتباط چنين سيستمى با روانشناسى آزمايشى در خدمات مثبتى نيست که به اين علم ارائه مى‌کند، بلکه در برداشتن محدوديت‌ها و قيد و بندها است. تا زمانى‌که تصور مى‌شد که روان فقط شامل محتوا و يا عمل است، روانشناسى عمل مخالف روانشناسى آزمايشى بود. در سيستمى مانند مى‌سر، به روانشناسى محتوا و در نتيجه روانشناسى آزمايشى سنتى گواهى صحت مزاج داده شد، و به آن تا زمانى که در کار شريک خود مداخله‌اى ناروا نمى‌کند اجازه ادامه فعاليت داده مى‌شود. کاملاً روشن است که کالپى در فعاليت‌هاى خود در همان مسيرى که مى‌سر رفت گام برداشت. گرچه او از پيروان وونت بود ولى در طول بيست سال راه درازى را پيموده بود. تماس او با مکتب وارزبرگ او را به‌طرف برنتانو و هوسرل کشاند. کالپى به روانشناسى اوليه خود موضوع عمل را اضافه نمود، همان‌طور که مى‌سر 'عمل' را به 'محتوا' افزود.
   نظريات کالپى در مورد محتوا و عمل
جالبترين جنبه ديدگاه کالپى کوشش او براى ادامه معيارى جهت تفکيک محتوا از عمل است. در اين مقطع به‌نظر مى‌رسد که کالپى آزمايشگر، در يک لحظه تقريباً به آرزوى دست‌نيافتنى تمام آزمايشگران يعنى بررسى مضامين غيرمحسوس روان دست يافته بود. کوتاه سخن اينکه نظريات کالپى را در مورد محتوا و عمل مى‌توان فهرست‌وار به‌شرح زير ارائه داد.
۱. محتوا و عمل متفاوت هستند زيرا آنها به‌وضوح در تجربه قابل تفکيک هستند. محتوا در جائى وجود دارد که عمل به حداقل رخ مى‌دهد مانند رويا، و عمل زمانى حادث مى‌گردد که کمترين مقدار محتوا موجود است مانند صرف توجه کردن و انتظار که فاقد شيئى يا موضوع بيرونى است.
۲. به‌علاوه اين دو مطلب متغيرهاى مستقل هستند. محتوا بدون عمل تغيير مى‌کند، مانند هنگامى که ما يک شيء را احساس مى‌کنيم، سپس شيئى ديگر و همچنين به ادراک اشياء مختلف ادامه مى‌دهيم. عمل بدون تغيير محتوا زرمانى تغيير مى‌کند که ما پشت سرهم يک محتوا را درک مى‌کنيم، مى‌شناسيم و قضاوت مى‌کنيم.
۳. افزون بر اين، محتوا و عمل از لحاظ ويژگى‌ها متفاوت هستند. محتوا در هوشيارى قابل تجزيه و تحليل است، در حالى‌که عمل چنين نيست، زيرا تجزيه و تحليل، کنش‌ها را تغير مى‌دهد ولى محتوا را عوض نمى‌کند. از اين‌رو محتوا به‌وسيله روش درون‌نگرى قابل مشاهده است، ليکن عمل فقط با گذشته‌نگرى (Retrospection) قابل بررسى است. به‌علاوه محتوا به‌طور نسبى ثبات دارد ولى عمل به‌طور نسبى بى‌ثبات است. در اين ويژگى‌ها است که ما به روشنى معناى غيرمحسوس عمل يا کنش را درک مى‌کنيم.
۴. محتوا و عمل هر دو داراى 'شدت' و 'کيفيت' هستند، ليکن ارتباطى بين اين دو دسته وجود ندارد. تفاوت‌هاى کيفى بين اعمال معنائى براى تفاوت‌هاى بين محتواها ندارد، بدين معنى که يک صداى شديد به‌هيچ‌وجه قابل مقايسه با يک ميل (Desier) شديد نيست. مطلبى که مشترک بين آنها است، زمان است. صدا و ميل را مى‌توان در گستردگى زمانى آنها با يکديگر مقايسه نمود.
۵. بالاخره کالپى به ما مى‌گويد که محتوا و عمل را مى‌توان تفکيک نمود زيرا که آنها تابع قوانين مختلفى هستند. قوانين محتوا عبارتند از ارتباط، درآميختگى (Fusion) و تضاد (Contrast)، رابطه با محرک و دستگاه حسى و به‌طور کلى همبستگى رواني. قوانين کنش يا عمل شامل داده‌هاى متأثر از يک نگرش (Aufgabe) و قوانين تعيين گرايش (Laws of The Determining Tendency) است. براى اثبات اين قوانين عمل، کالپى فقط داده‌هاى مکتب وارزبرگ را داشت. ولى بدون شک اين پيش‌بينى را مى‌کرد که با گذشت زمان و انجام آزمايش‌هاى بيشتر قوانين زيادى براى روشن نمودن ماهيت کنش‌هاى نامحسوس وضع خواهد شد.
مرگ نابه‌هنگام کالپى بسيار مايه تأسف است. اين احساس به‌ما دست مى‌دهد که اگر او آنقدر زنده مانده بود که به اندازه کافى در بطن اين روانشناسى جديد فعاليت مى‌نمود، ممکن بود بتواند مفهوم عمل را بسيار قابل پذيرش‌تر نمايد ولى چنانکه اتفاق افتاد، تنها گوشه‌اى از آنچه که مى‌توانست باشد قابل رؤيت است. البته آنچه رخ داد مطلب ديگرى است؛ پديدارشناسى آزمايشى و روانشناسى گشتالت سربرآورد. اين نهضت‌‌هاى جديد به آزمايش اعمال و محتوا هر دو اهتمام ورزيدند بدون اينکه از آنها نام ببرند، زيرا پديدارشناسى و گشتالت انواع مختلف تجارب را در پژوهش‌هاى خود مورد عنايت و توجه قرار مى‌دهند. بحث درباره روانشناسى گشتالت را به مجالى ديگر واگذار مى‌کنيم. نخست بايد به تشريح روانشناسى جديد بريتانيا بپردازيم که تاحدى از روانشناسى اطريش متأثر شده بود.
سرنوشت روانشناسى دوقطبى اين بود که نتواند تداوم يابد. علت آن هم وجود مرگبار ژن عنصرگرائى بود. حل اين مشکل در روانشناسى که آيا موضوع علم محتوا است يا عمل به صرف اينکه بگوئيم هر دو را با هم جمع مى‌کنيم امکان‌پذير نيست و فقط روشى التقاطى توأم با تنبلى را مى‌رساند. اين رسالت به‌عهده روانشناسان گشتالت بود که تاوان 'محتوا' را بپردازند تا جايزه‌اى را که کالپى و ديگران در پى دسترسى به آن بودند به‌دست آورند.


همچنین مشاهده کنید