جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

روانشناسی ”جدید“ محتوا


در سال‌هاى ۱۸۷۰ تازگى و هيجانى درباره روانشناسى آزمايشگاهى جديد که وونت به آن نام 'روانشناسى فيزيولوژيک' داد وجود داشت. اين علم تمام ويژگى‌هاى يک علم نوين را دربرداشت و چيزى بيش از آزمايش‌هاى حسى فيزيولوژيست‌هائى مانند اي.اچ.وبر و کشفيات يوهانس ميولر شده بود. چيزى بيش از استفاده فلاسفه از علم، بيش از بهره‌ورى هربارت از رياضيات و بالاخره بيش از کتابى درباره روانشناسى 'پزشکي' توسط لتزى بود. واقعاً پديدهٔ تازه‌اى پيدا شده بود، يک فعاليت علمى با نام مخصوص به خود. البته درست است که اکثر تحقيقات جديد راجع به ادراک بود، مع‌هذا اميد براى برپائى يک روانشناسى کامل علمى در زمان مناسب وود داشت. فخنر قبلاً روش‌هاى جديد اندازه‌گيرى را ارائه داده بود. هلمهولتز نشان داد که چگونه پژوهش در بينائى و شنوائى انجام مى‌شود. قبل از به پايان رسيدن دهه ۱۸۶۰ هرينگ و تنى چند از محققان ديگر پژوهش‌هاى مهمى در روانشناسى بينائي، ادراک بصرى فضائى و ادراک رنگ انجام داده بودند؛ مک (Mach) و وى‌يرور (Vierordt) در زمينه اندازه‌گيرى زمان تحقيقات اساسى نموده بودند؛ داندرز واکنش مرکب (Compound Reation) را کشف کرده بود، وونت آزمايش پيچيدگى را براساس فعاليت‌هاى ستاره‌شناسان در مورد معادله شخصى انجام داده بود، اما اين روانشناسى جديد بود که گفتگو راجع به آن علاقه ويليام جيمز را در دوردست جغرافيا يعنى آمريکا برانگيخت و کمى بعد موضوع را به آمريکا معرفى و آمريکا را به موضوع جديد معرفى نمود.
تا چه اندازه وونت مسئول اين حوادث بود؟ همان‌طور که ديديم او براى روانشناسى 'جديد' ، ساختار و شکل آن را ايجاد کرد، اهميت دادن به خود، نام، اولين آزمايشگاه سمي، نخستين مجله علمى و هم‌چنين الگوى سيستمى که براساس آن آزمايش‌ها طرح‌ريزى و انجام گردد؛ اين کار فوق‌العاده‌اى بود، گرچه بدون وونت هم تاريخ با کمى تأخير، روانشناسى را در حدود سال ۱۹۰۰ تأسيس مى‌نمود؛ به‌همان وضعى که با ميانجيگرى وونت انجام داد. به‌هر تقدير، به‌علت جريانات پيچيده تاريخي، اين روانشناسى جديد درون‌نگر (Introspective)، احساس‌گرا، عنصرگرا و ارتباط‌گرا بود.
درون‌نگر بود زيرا 'هوشياري' موضوع مورد مطالعه آن بود. در آن زمان 'هوشياري' علت وجودى (Raison d'être) روانشناسى بود. احساس‌گرا (Sensationistic) بود زيرا احساس نشان مى‌دهد که ماهيت و طبيعت هوشيارى چيست. عنصرگرا (Elementistic) بود به‌علت اينکه براساس مفهوم شيمى روانى قرار داشت، و به‌نظر مى‌رسيد که گويا احساسات، تصاوير ذهنى و عواطف عناصرى هستند که ترکيب‌هائى را مى‌سازند که مواد اصلى روانشناسى محسوب مى‌گردند. و سرانجام ارتباط‌گرا (Associationistic) بود زيرا که 'ارتباط' اصل اساسى ترکيب کردن عناصر است و به اين خاطر مکتب بريتانيا نشان داده بود که چگونه مى‌توان ادراک و معنى را از ارتباط اجزاء استنتاج نمود. بعدها اين نوع روانشناسى را 'روانشناسى محتوا' ناميدند، که در برابر 'روانشناسى عمل' برنتانو قرار گرفت.
در قلمرو روانشناسى قرن نوزدهم، طبقه‌بندى اصلى بين روانشناسى عمل و روانشناسى محتوا بين برنتانو و وونت صورت گرفت. تاحدى نيز اين بحثى بود که تفاوت ديدگاه فلاسفه و علماء و بين مباحثه و آزمايش کردن را نمايان مى‌ساخت. روانشناسى آزمايشگاهى کمابيش مى‌دانست که با روانشناسى محتوا چه بايد انجام دهد. 'اعمال' برعکس محتوا فرّار بوده و قابليت مشاهده شدن را همانند محتوا نداشتند. لذا براى شناخت روانشناسى آزمايشگاهى ما نياز به شناخت روانشناسى محتوا داريم.
اين توقع به‌نظر روانشناسان جوان آمريکا در سال ۱۹۵۰ عجيب جلوه مى‌نمود. آنچه که در سال ۱۸۷۰ به‌نظر جيمز تازه و هيجان‌انگيز مى‌رسيد، حالا براى روانشناسان اروپائى بسيار کهنه، مرده و فوق‌العاده خسته‌کننده بود. اتفاقى که افتاده بود اين بود که آمريکا جانشين آلمان شده بود و توجه در روانشناسى از احساس و ادراک به‌عمل و کردار معطوف گشته بود. اين تغيير تاحدى براساس خلق و خوى ملى آمريکا صورت گرفته بود، تغييرى که تقريباً ناخودآگاه به‌وسيله آن ارزش‌ها و الگوهائى که آلمانى‌ها به آن اهميت مى‌دادند کنار گذارده شد. بعدها خواهيم ديد که چگونه اين يکه‌سوار غرب با دوشيزهٔ آلمانى به دوردست‌ها تاخت و به‌عوض اينکه به صورت بانوئى آکادميک به او اجازه رشد بدهد، از وى زنى قوي، سخت‌کوش، واقع‌بين و پيشگام و ماجراجو ساخت. اين اختلاف بين روانشناسان آلمان و آمريکا گرچه در قرن نوزدهم آغاز شد ولى تا قرن بعد با اهميت تلقى نشد.
حال مسئله مهم اين است که بدانيم در روانشناسى جديد قرن نوزدهم چه چيزى جالب و هيجان‌انگيز مى‌نمود، و پاسخ اين سؤال ما را به نقش‌هائى که رهبران نهضت روانشناسى محتوا ايفاء نمودند، متوجه مى‌کند. آنها عبارتند از وونت، هرينگ، اشتومف و جي.اي.ميولر که به آنها قبلاً پرداخته‌ايم؛ مک، که نهضت را با انجام آزمايش‌ها پيش برد و به آن اصول قابل قبول و ساده معناشناسى داد، ابينگهاوس، که نقش تلفيق‌کننده و رواج‌دهنده در مکتب محتوا را داشت؛ کالپى با نفوذ ميولر و وونت بر او، به‌عنوان يک روانشناس محتواگرا شروع کرد ولى گرايش به روانشناسى عمل برنتانو پيدا نمود و بالاخره با رسيدن به ميانگينى از اين در هر دوى آنها را دربرگرفت، و بالاخره تيچنر که انگليسى بود ولى به سبک آلمانى‌ها مى‌انديشيد، در حالى‌که در آمريکا زندگى مى‌کرد و در اشاعه روانشناسى محتوا از وونت هم پا فراتر گذارد.
بنابراين لازم است در اينجا به شرح احوال و فعاليت‌هاى مک، ابينگهاوس، کالپي، تيچنر، و بعض ديگر از کسانى‌که با اين نوع روانشناسى محشور و در ارتباط بودند نظرى بى‌افکنيم. به‌علت رابطه خاص مک و کالپى و تيچنر، صلاح است که با ابينگهاوس شروع کنيم.


همچنین مشاهده کنید