شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

روانشناسی فیزیولوژیک احساس (۱۸۰۰-۱۸۵۰)


از سال ۱۸۰۰ تا ۱۸۵۰ مقدار قابل توجهى تحقيق دربارهٔ اعضاء حسى و پديدارشناسى احساس انجام مى‌گرفت که اکثر آن در بينائى بود. قبلاً راجع به فعاليت‌هاى پرکينى (۱۸۲۵) و گوته (۱۸۱۰) صحبت شد. يوهانس ميولر به‌علت انتشار کتاب خود دربارهٔ پديده‌هاى بصرى بود که مشهور گشت (۱۸۲۶).
به‌علت اينکه تحقيق درباره بينائى قبل از حواس ديگر آغاز شد اين بود که بعد از مکانيک، بحث دربارهٔ اپتيک، اولين موضوعى بود که خود را در فيزيک ظاهر نمود. علائق اوليه به موضوع اپتيک بيشتر به سبب توجه به نجوم، تلسکوپ و رياضى بود. از مصرى‌ها گرفته تا کپلر و دکارت، علاقه دانشمندان به موضوعات علمى به‌ترتيب اولويت عبارت بود از: کشاورزي، فصول، اجسام آسماني، نجوم، تلسکوپ، اپتيک و چشم. در اين دوره آزمايش‌هاى خوبى در مورد حس شنوائى به‌عمل آمد. قانون اهم (Ohm) که مى‌گويد، گوش از امواج صوتى پيچيده تحليل به‌عمل آورده و آنها را به عناصر هم‌آهنگ تبديل مى‌نمايد در سال ۱۸۴۳ عرضه شد. ولى پژوهش تاريخى و بسيار پراهميت اين دوره توسط اي.اچ.وبر (E.H.Weber) در حس لامسه انجام شد که در سال ۱۸۳۴ به زبان لاتين و در سال ۱۸۴۸ با نتايج بيشتر به زبان آلمانى انتشار يافت.
در حالى‌که دکترين انرژى‌هاى اختصاصى اعصاب نقش عمده‌اى در شکل‌گيرى قوانين مربوط به مسائل فيزيولوژيک احساس ايفاء نمود، ليکن در واقع خود نتيجه يک علاقه‌مندى کلى به موضوع احساسات و نه علت آن بود. در نيمه اول قرن نوزدهم پيشرفت‌هاى بزرگى در شناخت قوانين مربوط به احساسات پديد آمد، پيشرفتى که حاصل طبيعى علاقه‌مندى روزافزون به فيزيولوژى دستگاه اعصاب و به‌خصوص به تقسيم‌بندى دستگاه اعصاب پيرامونى توسط قانون بل - ماژندى به اعصاب حسى و حرکتى بود. بيشترين تحقيق در احساس، مربوط به فيزيک دستگاە‌هاى حسى بود. در واقع پيش درآمد نهضت روانشناسى آزمايشى جديد درباره احساسات بود ولى جزئيات اين تکامل را در اين مقوله نمى‌توان آورد زيرا که آن متعلق به تاريخ جداگانه درباره هر حسى است.
حال که به گذشته مى‌نگريم يک واقعيت کاملاً روشن مى‌گردد و آن اينکه بخش عمده‌اى از اين پژوهش‌ها از روش درون‌نگرى (Introspection) استفاده مى‌کرد. به‌عبارت ديگر از تجارب شخصى انسان‌ها استفاده مى‌شد که معمولاً تجربهٔ شخصى آزمايش‌کننده منبع اصلى بود. تا زمانى‌که اين روش شخصى و غيرقابل نقد و بررسى علمى قادر بود نتايجى به‌دست دهد که به آسانى از طرف ديگر دانشمندان مورد تأييد قرار گيرد، لزومى براى تغيير روش و يا حتى تغيير نام نيز نبود و اعتراض رفتارگرايان که اطلاعات داده شده تجربى درونى مشاهده‌گر نيست، بلکه گزارشى درباره آن است نيز مورد توجه قرار نگرفت. دانشمندان معاصر از درگيرى در بحث در ماهيت دانش معرفت‌شناسى (Epistemology) دورى مى‌کنند. مثلاً نيوتن مشاهده کرد که مخلوط رنگ آبى و زرد، رنگ سفيد به‌دست مى‌دهد. تارتينى (Tartini) مشاهده کرد که به‌نظر مى‌رسد که همراه با دو نوائى که داراى زير و بم متفاوت هستند، يک نواى سوم با پرده‌اى خفيفتر نيز همراه مى‌شود. وبر (Weber) مشاهده کرد که اگر دو نقطه بسيار نزديک روى پوست بدن را تحريک کنيم فقط يک احساس و نه دو احساس به ما دست مى‌دهد. دانشمندان معاصر معتقد هستند که مى‌توان تمام اين‌گونه مشاهدات را به‌عمل آورد بدون اينکه الزاماً وارد بحث انتقادى و تفصيلى ماهيت و طبيعت آنها گشت. در اوايل اين علاقه به اتکاء تجربه به شرايط فيزيولوژيک آن تصادفى بود، بدين معنى که توجيه فيزيولوژيک احساس شامل گرد‌آورى و هماهنگى اطلاعات و دانش آناتوميک و فيزيکى و استفاده از آنها در علم فيزيک و آناتومى در ارتباط با نور و حس بينائى و صدا و حس شنوائى بود. لذا، بينائى و شنوائى بودند که در اصل فيزيولوژى حواس مطرح گرديد. به‌نظر مى‌رسيد که همين ارتباط، بين علم مکانيک و حس لامسه ايجاد شود، زيرا اين علم به‌همان اندازه فيزيک نور و صدا پيشرفت کرده بود، ولى جزئيات آناتوميک اين حس توسط روش‌هاى مادى شناخته شده بود. آناتومى نشان داده بود که چشم يک وسيله بينائى و گوش ابزار شنوائى است. ولى از پوست ساختار تفصيلى در دست نداشت. دو حس ديگر بويائى و چشائى حتى نامعلوم‌تر باقى مانده بودند و حتى آن مقدارکمى هم که درباره آنها مى‌دانيم تا اواخر قرن مشهود نبود.
پيشرفت فيزيولوژى حواس هم‌چنين به‌علت نياز رو به ازدياد به انتشار کتب علمى تسهيل گشت. اطلاعات علمى به‌سرعت در حال تکامل و گسترش بود که اهميت جمع‌آورى آنها در مجموعه‌هاى تدوين شده هر روز محسوس‌تر مى‌شد. غالباً گفته شده که پيشرفت علم طبق خط مستقيمى نبوده، آغاز آن مغشوش بوده، و در بين راه همواره سرزمين‌هاى ناشناخته وجود داشته و شرايط براى پيشرفت، کم و بيش تصادفى است. در حالى‌که چنين بيانى صحيح است ولى وجود مجموعه‌هاى مدون، نشانگر ماهيت و جهت علم است و توجه دانشمندان را معطوف به آن مى‌نمايد و مهمتر اينکه نظامى در ارتباط دادن داده‌هاى پراکنده به‌وجود مى‌آورد که در سرعت پيشرفت علم حائز اهميت فراوان است.
تعداد کتب علمى و منظم فيزيولوژى که توجه به حواس و احساسات را در آن زمان مطرح مى‌کرد، بسيار بود. در سال ۱۸۰۳ چارلز بل جلد سوم کتاب آناتومى بدن انسان (The Anatomy of Human Body) را به چاپ رسانيد. اين مجلد اختصاص داشت به سيستم اعصاب و دستگاە‌هاى حسى که مجموعه‌اى عالى از داده‌ها و يافته‌هاى آن زمان درباره احساسات است. در اين مجموعه يافته‌هائى که بل درباره بينائى و شنوائى ارائه داد تقريباً ده برابر حواس ديگر بود. ولى به‌طور کلى آلمانى‌ها بودند که در گرد‌آورى و تدوين مجموعه‌هاى مربوط به داده‌هاى حسى نظم و ترتيب و تشکيلات‌دهى بهترى داشتند. آنها علاوه بر فعاليت‌هاى مربوط به يک حس چندين تحقيق درگير مربوط به حواس به‌طور کلى در اوايل اين قرن انجام دادند که از آن جمله اشتاين‌باک (Steinbuch) در سال ۱۸۱۱، پرکينى (Purkiniye) در سال‌هاى ۱۸۱۹-۱۸۲۵ و تورتوال (Tourtual) به سال ۱۸۲۷ هستند. انتشار مجموعه Handbuch Der Physiologie des Menschen در (۱۸۳۳-۱۸۴۰) توسط يوهانس ميولر تا چه اندازه حائز اهميت است. بيش از ۱۵درصد مجلدهاى اين مجموعه‌ به احساسات و يک‌سوم به بحث دربارهٔ 'روان' اختصاص داده شده است. در حالى‌که Handbuch به تفصيل در مورد حواس بينائى و شنوائى بحث مى‌نمايد ولى مطلب زيادى در رابطه با حواس ديگر عرضه نمى‌کند. البته کتابى که بلافاصله پس از آن به‌ چاپ رسيد کتاب واگنر (Wagner) به‌نام Handwöterbuch der Physiologie در (۱۸۴۲-۱۸۵۳) بود که شامل فصل مهمى درباره اي.اچ.وبر تحت عنوان:
Der Tastsinn und Gemeingefühl
که اين کمبود را به مقدار زيادى جبران نمود. مجموعه هرمن (Hermann) تحت عنوان:
(Handbuch der Physiologie (۱۸۸۰-۱۸۷۹
يک مجلد کامل بود که بيش از هزار صفحه به بحث درباره احساسات اختصاص داد. فصول آن توسط فيزيولوژيست‌هاى معروف آن زمان مانند، هرينگ و هنسن (Hensen) نگاشته شده بود. کتاب شيفر (Schäfer) تحت عنوان: Textbook of Physiology (۱۹۹۰) کتاب جديدترى در اين مقوله بود ولى مستقل شدن روانشناسى آزمايشگاهى و فعاليت‌هاى خاص آن در زمينه احساسات سبب شد که در اين قرن مطرح نمودن آن را در کتب فيزيولوژى تقليل دهد و حتى حذف نمايد.


همچنین مشاهده کنید