سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

یادگیری جدید


چه عواملى باعث شروع رنسانس شد؟ ما ممکن است در مورد چگونگى آغاز معجزهٔ تمدن يونان در ابهام باشيم، ليکن دربارهٔ پويائى احياء يادگيرى جديد گفتنى‌ها بسيار است، که از بين آنها جايگزينى تدريجي، علاقه به واقعيت‌هاى به اثبات رسيده به‌جاى مقررات تعصب‌آميز مذهبى حائز اهميت است. به‌شکل معمول پنج حادثه را 'علت' ايجاد طرزفکرى مى‌دانند که يادگيرى جديد را ممکن نمود:
۱. اولين اين وقايع را اختراع باروت و استفاده از آن (قرن پانزدهم) در جنگ مى‌دانند. اين تغيير به تضعيف نظام فئوداليسم کمک کرد و اساس اجتماعات آزاد را با سست‌کردن ارتباطات شخصى پايه‌ريزى کرد.
۲. اختراع دستگاه چاپ در سال ۱۴۴۰ ميلادي، امکان توليد انبوه کتاب‌ها را ناگهان بسيار افزايش داد و از اين‌رو به تأثير زبان نوشتارى بر فرهنگ انسان به مراتب افزونتر از سابق افزود.
۳. سقوط قسطنطنيه به دست ترک‌ها در ۱۴۵۳ ميلادى که به انقراض امپراطورى روم شرقى انجاميد و حل شدن فرهنگ آن در فرهنگ مغرب زمين، احياء علاقه به تمدن يونان در ايتاليا توسط دانشمندان يونانى پناهنده شده از قسطنطنيه به آن کشور، سبب تقويت آن گرديد.
۴. کشف آمريکا در سال ۱۴۹۲ در برهه‌اى از زمان رخ داد که جهانگردى در حال يافتن راه‌هاى آسانتر دسترسى به بازارهاى تجارى شرق توسط سوداگران غرب بود. وجود اين واقعه مربوط به خواسته‌هاى کلمبوس نبود بلکه واقعيت اين بود که قرون وسطى در حال گذر بود و علائق تجارى به‌تدريج بر گرايش‌هاى مذهبى چيره مى‌شد.
انگيزه جهانگردي، به‌دست آوردن ثروت بود و در قرن شانزدهم کسب ثروت نه تنها در تجارت با هندى‌ها به‌دست مى‌آمد بلکه در منابع طلا و نقره مکزيک و پرو نيز جستجو مى‌شد. علاوه بر دست‌يابى به فلزات گرانبها و منافع سرشار از تجارت، سرمايهٔ عمدهٔ ديگر زمين بود، زمين‌هاى مجانى براى استعمارگرانى که قدرت دست يازيدن و دائر نمودن آنها را داشتند.
اين احتمال وجود دارد که هيچ عاملى به تنهائى بيشتر از زمين 'مجاني' بر ساختار فرهنگ چهار قرن اخير اروپا و آمريکا اثر به‌جاى نگذاشته است، گو اينکه همين زمين‌هاى به اصطلاح 'بى‌صاحب' و 'مجاني' نيز بايد ابتدا از وحشى‌ها و سپس از عوامل طبيعت گرفته مى‌شد.
تعدادى از تاريخ‌نويسان برآن هستند که ايجاد روحيه واقع‌گرائى و دموکراتيک در آمريکا به علت مهاجرت مردم به غرب آن کشور بود که زمين فراوان و مجانى در اختيار آنها قرار داد و هر فردى که استعداد و توانائى کافى داشت، مى‌توانست ارباب زمين و ملک خود بشود. البته در اين امر ممکن است حقيقتى نهفته باشد. ليکن تأثير ديگرى که چهار قرن وجود زمين‌هاى آزاد و مجانى به غرب و شرق دور آمريکا گذارد، ايجاد آنچه را که 'تجدد' مى‌گويند، بود.
در قرون وسطى قدرت از طرف خداوند به کليسا و پادشاه و در مورد اغنياء از طريق وراثت تفويض مى‌شد. مراجع قدرت مانند پادشاه، اشراف، فئودال‌ها و کليسا، مالکان اصلى زمين بودند و لذا زمين نشانه قدرت گشت. در عصر جديد استعمارگران با کوشش و پشتکار زياد زمين به‌دست مى‌آوردند و تجار آن را خريدارى مى‌نمودند. به‌تدريج عوامل اقتصادى زمينه‌هاى قدرت را از کسانى که ثروت و به‌خصوص مالکيت زمين را حق الهى و يا ارثى خود مى‌دانستند به افرادى که صاحب ثروت بودند، انتقال داد.
پيدايش اين نوع دموکراسى نقش بسيار عمده‌اى در رستاخيز علم داشت زيرا که از يک طرف از قدرت مراجع قبلى مى‌کاست و از سوى ديگر به محض اينکه فوايد تجارى علم روشن گرديد زمينه پيشرفت آن نيز فراهم شد.
۵. پنجمين عامل، نظريه کپرنيک است که در سال ۱۵۴۳ ميلادى يعنى زمان مرگ او انتشار يافت. نظريه متداول زمين مدارى جهان در ضمن انسان‌مدارى (The Gocentric Theory) نيز بود بدين معنى که چرخش گيتى بر محور وجود انسان متصور مى‌شد. نظريه خورشيد مدارى از جنبه علمى معنادارتر مى‌نمود، ليکن ارزش انسان را در حد يکى از موجودات در يکى از کرات، بسيار پائين مى‌آورد.
هنوز هم در زمان ما افرادى بر اين باور هستند که علت تداوم بيمارى‌هاى پسيکوز و نوروز در بشر تا حدى مربوط به از دست دادن ارزش او در اثر رايج‌شدن نظريه کپرنيک است. نه تنها انقلاب کپرنيکى باعث شد که بشر موفقيت زمين‌ محورى خود را از دست بدهد، بلکه وضع جهان محورى او نيز به‌خطر افتاد و اين زمانى بود که احتمال وجود موجودات زنده در کرات ديگر مطرح شد. همان‌طور که قبلاً اشاره کرديم، در بحث راجع به علل تاريخى تفکيک علت و معلول و يا مسبب و نشانه دشوار است. بسيارى از اين روابط تسلسلى است. کشف زمين‌هاى مجاني، طلا و نقره قبيله اينکاها (Incus) و ثروت هندى‌ها به استقرار روحيه عصر جديد کمک نمود، ليکن روحيه عصر جديد نيز به نوبه خود کمک به اکتشاف بيشتر کرد.
نظريه کپرنيک، هم علت ايجاد طرز تفکر جديد و هم معلول آن بود. کپرنيک براى تشويق شدن به ارائه نظريه ساده ولى جديدتر خود درباره گيتى نياز به علاقه‌مندى انسان‌هاى متفکر ديگر به اين مطلب را داشت، ولى او مى‌دانست که کليسا با او مخالفت خواهد کرد، لذا او با عرضه کردن نظريه خود به‌عنوان حدسيات و منتشر نکردن آن تا پس از وفات خود شرط احتياط را به‌جا آورد.
بنابراين تحول حاصل از افکار او سبب تحولات بيشتر شد، ليکن پيشرفت آرام صورت مى‌گرفت. براى مثال ما مى‌توانيم نهضت رفورماسيون را هم به ساير علل اضافه کنيم. لوتر (Luther)، نود و پنج نقطه نظر خود را در سال ۱۵۱۷ به در کليسا آويخت ولى عمل او بيشتر نتيجه ازدياد روزافزون نارضائى عمومى از کليسا بود. بعضى از تاريخ‌نويسان پيدايش علم را يکى از علل ايجاد عصر جديد مى‌دانند. در حقيقت علم، هم علت و هم معلول تحولات زمان و بخشى از يادگيرى نوين بود.


همچنین مشاهده کنید