جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

مشاهیر ادب بختیاری، استان چهارمحال وبختیاری


  محزون (مأذون)، استان‌ فارس
از شرح حال و روزگار محزون، اين شاعر بلندپايهٔ ايل قشقايى چندان اطلاعات مستندى در دست نيست. آنچه دربارهٔ او بر سر زبان‌هاست حکايت از آن دارد که محزون در حدود ۲۵۰ سال پيش مى‌زيسته و همزمان با سلطان محمودخان - ايلخان قشقايى - زندگى مى‌کرده است. محزون شايد تنها شاعر ايل قشقايى است که نامش بى‌ذکر هيچ نمونه شعرى در کتاب شرح احوال شاعران ايران آمده است. وى در طول زندگى همواره با فقر و تنگدستى مواجه بوده که در اشعارش نيز منعکس شده است. از ويژگى‌هاى ديگر زندگى محزون آوارگى و بى‌سامانى اوست. تا آنجا که هرگز ساکن در طايفه‌اى نشده و هر روز جايى و هر زمان مکانى تازه مى‌جسته است. محزون مدتى را نيز براى کسب معلومات بيشتر در شهر شيراز گذرانده و در اين شهر موفق به ديدار بسيارى از شاعران و اديبان شيرازى و کسب فيض از محضر آنان شده است.
سال مرگ محزون و چگونگى مرگ آن روشن نيست. قبر اين شاعر دلسوختهٔ قشقايى در جوار آرامگاه سعدى در شيراز است. اينک نمونه‌اى از اشعار وى به همراه ترجمهٔ فارسى آن آورده مى‌شود:
هئى آقالار بوگون مغرب چاغيندا آى مردان، امروز به هنگام غروب
کئچن خوش دوران لار ياديما دوشدو خاطرات خوش ايام رفته به يادم آمد
شکارگاه داغلارى بير - بير گزنده شکارگاه‌هاى کوهستانى و آن همه حال
او آوچى يولداش لار ياديما دوشدو با ياران شکارچى به يادم آمد
يانيندا واريدى تازه سونبول لر، اطرافش سنبله‌هاى تازه بود
بير نئچه نازنين خوش خط و خال لار، و چند زيباروى خوش خط و خال نيز آنجا
شکوفه ائيله ييب باغيندا گول‌لر، گل‌هاى شکوفه کرده باغش
باغچا سيندا گول‌لر ياديما دوشدو به يادم آمد
شهلا نرگس، ‌ مست و جادو گؤزلرين نرگس شهلاى چشم مست و جادويش،
طوطى کيمى نازک کلام سؤزلرين، آن کلام نرم و طوطى وَشش،
دوره سينده قوم و قارداش قيزلارين و در اطرافش دختران قوم و برادرانش
او سرگل جيران لار ياديما دوشدو و آن آهوان سرکل به يادم آمد
ساللانيبان گئدن يئريشى قازدير، راه رفتنش همچون راه رفتن قوست
بويله گؤزل بيزيم يئرلرده آزدير، همچو زيبارويى در سرزمين ما نيست
قول لارى بازبندلى، بوينو بياض دير، بر دستانش بازوبند دارد و مهتاب‌روست
شيرين دانيشان يار ياديما دوشدو آن يار شيرين سخن به يادم آمد
باشى پارا - پارادومانلى داغ‌لار، کوه‌هاى ابر به سر و مه گرفته
گونوم قاراگلميش، گؤزلريم آغلار، روزگارم سياه است و چشمانم گريان
«مأذون» ديرياد اولسون گزديگيم داغ‌لار مأذون مى‌گويد خوش‌باد خاطرات کوهستان
گزديگيم اولکه‌لَر ياديما دوشدو و آن همه سرزمين‌ها به يادم آمد
  مشاهير ادب بختيارى، استان چهارمحال وبختيارى
ادبيات و بويژه شعر بختيارى از قدمت تاريخى زيادى برخوردار نيست و به جز چند شاعر در قرن دوم هجرى که در جُنگ بعضى از دانشوران ديده مى‌‌شود، تا اواخر قرن دوازدهم شاعرى از بختيارى‌ها برنخاسته که از نامش در آثار مورخان و جهانگردان يادى شده است. از اواخر قرن دوازدهم است که شعر بختيارى شکوفايى و پويايى ويژهٔ خود را يافته است و امروزه مى‌توان مجموعه‌هاى متعددى از آثار شعراى بختيارى را شاهد بود. هرچند برخى از بنيانگذاران شعر معاصر بختيارى در متن منطقه حضور نداشته‌اند همچون پژمان بختيارى، عبدالحسين احمدى بختيارى و جمشيد اميربختيارى، ولى گام‌هاى اساسى در جهت پويايى و تکوين شعر بختيارى برداشته شده است که در اين بين نقش افسر بختيارى انکارناپذير است. ذيلاً با دو چهرهٔ‌ شاخص شعر بختيارى يعنى افسر بختيارى و پژمان بختيارى آشنا مى‌شويم:
  مشاهير استان مركزى، استان مركزى
استان مرکزى به لحاظ فرهنگى و مذهبى يکى از کانون‌هاى اصلى تربيت و پرورش انديشمندان، شعرا، عرفا، سياستمداران و بزرگان مذهب شيعه محسوب مى‌شود. از مشاهير ادبى و فرهنگى اين سرزمين مى‌‌توان به فخرالدين عراقى، اديب‌الممالک فراهانى، ميرزا ابوالقاسم قائم مقام، عباس اقبال آشتيانى، ميرزا تقى خان امير کبير، قائم مقام فراهانى، پروفسور محمود حسابى، حضرت آيت‌الله العظمى امام خمينى (ره)، ‌ حضرت آيت‌الله العظمى اراکى (ره)، حضرت آيت‌الله آقا نورالدين حسينى (ره)، ملا احمد نراقى (ره)، ملا مهدى نراقى (ره)، حضرت آيت‌الله حاج آقا محسن عراقى (ره) و بسيارى از علماى طراز اول، مورخين، سياستمداران، شعرا، عرفا و انديشمندان اشاره کرد.
  مشاهير و اساطير سيستان، استان سيستان وبلوچستان
حقيقت آن است که در عصر ساسانيان تا قرن اول اسلام ولايت سيستان موقعيت ممتازى به دست آورده بود. اين منطقه با ولايت بودائى‌نشين کابل و باميان همسايه بود و روحانيون بودائى عموماً آشنا در رياضيات و طبيعيات بودند. چنان‌که گفته مى‌شود هم اکنون نيز کاهن‌ها، لاماها و کوه‌نشين‌هاى بودايى در چين، ژاپن و تبت اسرار بسيارى از مسائل طبيعى را در سينه خود نهفته دارند که دنياى علمى مغرب زمين از آن‌ها بى‌خبر است. سيستان از همسايگى با آن ولايت استفاده علمى مى‌کرد.
گروهى از دانشمندان و سخن‌سرايان به ايالت سيستان منسوب‌اند که آنان را سجزى و سگزى خوانده‌اند.
شاعر پرآوازه، «ابوالحسن على بن جولوغ فرخى گزي» شاعر بزرگ اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم است که از سرآمدان سخن در عهد خويش و در همه ادوار تاريخ ادبى ايران است. ديوان وى در حدود نه هزار بيت دارد و در عهد سلطان محمود و مسعود غزنوى مى‌زيسته است. اين شاعر در سيستان به دنيا آمده و در سال ۴۲۹ هجرى قمرى در همان‌جا در گذشته است.
همچنين ابوالفرج سجزى که استاد عنصرى بوده است و قاضى احمد که از اکابرزادگان سيستان بود، ‌ شاعرى توانا و خوش سخن بود و ديگرى استاد بزرگ ابوسعيد سگزى است.
سيستان ساليان دراز استقلال محلى داشت و سلاطين آنجا سکه به نام خود مى‌زدند. در دوران طلايى سيستان مشاهيرى از آن جا برخاسته‌اند که ذيلاً مورد اشاره قرار مى‌گيرند:
   يعقوب ليث، استان سيستان وبلوچستان
ابو يوسف يعقوب بن ليث مشهور به ملک‌الدنيا و صاحبقران مؤسس و اولين امير (۲۶۵-۲۴۷ هـ.ق) از سلسله صفاريان است. وى در روستاى کوين يا ترين در حاشيهٔ کويرى (شمال خاش رود) در يک خانواده رويگر به دنيا آمد. در دوره جوانى همچون پدر به شغل رويگرى پرداخت و سپس به عيارى روى آورد و عده‌اى را دور خود جمع کرد.
يعقوب با ياران خود در سال ۲۳۲ هـ.ق به خدمت صالح بن نصر کنانى درآمد و درجهٔ سرهنگى گرفت. يعقوب و سپاهيانش در سال ۲۳۸ هـ.ق در جنگ با خوارج که آن ايام در منطقه سيستان موجب زحمت مردم شده بودند، لياقت و رشادت فراوان از خود نشان داد. در سال ۲۴۷ هـ.ق در جنگ با خوارج که آن ايام در منطقه سيستان موجب زحمت مردم شده بودند، لياقت و رشادت فراوان از خود نشان داد. در سال ۲۴۷ هـ.ق پس از غلبه بر «درهم بن نصر» فرمانرواى سيستان شد و پس از آن «بست» را تسخير کرد. در سال ۲۴۹ هـ.ق با «رتبيل» پادشاه سند و کابل جنگ کرد. سپس هرات و يوشنگ را از احکام آل‌طاهر گرفت. (۲۵۳ هـ.ق) يعقوب که همواره در پى بسط قلمرو خود بود، ‌ نخست به کرمان که اسماً جزء متصرفات آل‌طاهر بود، حمله برد و آنجا را تصرف کرد. (۲۵۵ هـ.ق) متعاقب آن فارس را از دست على بن حسين - عامل خليفه - بيرون کرد و پس از آن، کابل را که تا اين زمان در دست بودائيان بود، فتح کرد و بسيارى از بتکده‌هاى ايشان را ويران ساخت و غنايم فراوان از جمله بت‌هاى زرين و سيمين بسيار با خود به سيستان آورد. يعقوب دوباره آهنگ فارس کرد که خليفه دگربار بر آن مستولى شده بود، و خليفه نيز، ‌ فرمان امارات بلخ و طخارستان را به او داد و او را بازگردانيد. يعقوب بار ديگر به کابل حمله برد (۲۸۵ هـ.ق) و بلخ را نيز فتح کرد.
مقارن همين ايام، عبدالله پسر محمد ابن صالح سگزى به دعوى امارت سيستان بر يعقوب شوريد. يعقوب او و برادرانش را شکست داد و آنان در نيشابور به محمد ابن طاهر طاهرى پناه بردند. يعقوب که در پى بهانه براى برانداختن طاهريان بود، کسى نزد محمد ابن طاهر فرستاد و آنها را طلب کرد. عبدالله، محمد ابن طاهر را به جنگ با يعقوب تشويق کرد، ‌ اما محمد زير بار نرفت و عبدالله و برادرانش ناچار به گرگان نزد «داعى کبير» گريختند. يعقوب به نيشابور رفت و محمد را با قريب ۱۶۰ تن از بستگانش دستگير (۲۵۹ هـ.ق) و به سيستان فرستاد، و بدين ترتيب سلسلهٔ طاهريان به دست يعقوب برافتاد. يعقوب آنگاه به طبرستان لشکر کشيد و در آنجا بر عبدالله دست يافت او را به قتل رساند و برادران او را نيز که از گرگان به رى گريخته بودند از حاکم وى مطالبه کرد. حاکم رى برادران عبدالله را به يعقوب تسليم نمود و يعقوب آنها را در نيشابور با ميخ به ديوار دوخت و سپس به سيستان بازگشت. يعقوب بار ديگر در صدد تسخير فارس و بغداد برآمد، ولى دعوت «صاحب‌الزنج» را براى پيوستن به او در مخالفت با خليفه نپذيرفت. «موفق»، از جانب برادر خود «معتمد»، ‌ به دفع يعقوب شتاف و در محلى به نام «ديرالعاقول» آب دجله را بر لشکرگاه وى گشادند و لشکر او پراکنده شد و او ناچار عقب نشست (۲۶۲ هـ.ق) پس از جمع‌آورى لشکر، بار ديگر در سال ۲۶۳ هـ.ق فارس را تسخير کرد. در ۲۶۴ هـ.ق در جندى شاپور خوزستان به تهيهٔ‌ سپاه براى حمله به بغداد مشغول شد، اما معتمد خليفه در نامه‌اى او را فريب داد و از او خواست که در بغداد با وى ديدار کند، تا فرمانروائى بر جهان اسلام را به يعقوب دهد و خود به مناسبت انتساب به پيغمبر به خطبه قناعت کند. يعقوب به بغداد رفت و چون لشکريان معتمد حمله آوردند و يعقوب شکست يافت به جندى‌شاپور بازگشت (۷ شوال ۲۶۵ هـ.ق). يعقوب دوباره درصدد تهيهٔ سپاه بود که به بيمارى قولنج دچار شد و به همان مرض درگذشت (۲۰ شوال ۲۶۵ هـ.ق)‌ و برادرش عمروليث جانشين او شد. آرامگاه يعقوب ليث صفارى در شهر دزفول قرار دارد.
يعقوب مردى سپاهى‌منش، با تدبير و عاقل و موقر بود و به ديانت و قناعت شهرت داشت. پايتخت وى زرنج سيستان بود. مدت ۷ سال به امر خليفه به نام وى در مکه و مدينه خطبه مى‌خواندند و شهرت او در ممالک اطراف چنان گسترده بود که او را ملک‌الدنيا و صاحبقران مى‌‌خواندند.


همچنین مشاهده کنید