|
|
|
ديباچهاى است که شيخ بر سفينهاى نوشته است و چنين مىنمايد که آن سفينه متعلق به شاهزاده يا بزرگى بوده است و اين رساله هرچند بالنسبه به نثر قديم قدرى ساده و از تلکفات خام و سجعهاى بارد و صنايع معموله تا حدى عارى است، ليکن از استعمال لغات تازى براى قرينهسازى و ازدواج و اشتقاق و آوردن جملههائى متداول و مسجوع از قبيل 'تلاطم امواج هموم و تراکم افواج غموم' که محمولٌ بِهِ زمان بوده است خوددارى ننموده و هرچه بخواهى در آوردن استدلالات قرآنيه که عمده شيوه مجلس گويان آن زمان است با فراط گرائيده و تند رفته است.
|
|
|
اين رساله عبارت است از پنج مجلس، يعنى مفاد يا عين پنج منبر و پنج مجلس وعظ است که شيخ براى خود يا شاگردان خود نوشته است که از روى آن مجالس تذکير کنند و مجلس گويند و در مقدمهٔ مجلس نخستين، نظمى ملمع در مدح سيدانبياء عليهالصلوة آورده است که به شعر سعدى مىماند و در ضمن مجلس نيز تمثيلى آورده است و گويد:
|
|
|
آن شمع را ديدهاى که در لگن برافروختهاند، و محبت او در دل اندوختهاند و طايفهاى بگرد او درآمده، و حاضران مجلس با او خوش به سر آمده، و با او هرکس به مراعات و خدمت کمر بسته، و شمع بر بالاى طشت چون سلطانى نشسته، که ناگاه صبح صادق بدمد، همان طايفه را بينى که دم در دمند (و) با تيغ و کارد گردنش بزنند، از ايشان سؤال کنند که اى عجب همه شب طاعت او داشتيد، چه شد که او را فرو گذاشتيد؟ آن طايفه (نسخه چاپ طهران - همان طايفه) گويند شمع به نزديک ما چندان عزيز بود که خود را مىسوخت و روشنائى جهة (نسخه خطي: از براى ما) ما مىافروخت اکنون چون صبح صادق تاج افق بر سر نهاد و شعاع خود به عالم داد، شمع را ديگر پيش ما قيمت نباشد و ما را با او نسبت نه پس اى عزير من اين سخن به مجاز مشمر. که خواجگى دنيا بر مثال آن شمع افروخته است و طايفهاى که به گرد او درآمدهاند، عيال و اطفال و خدم و حشم اويند، هر يکى به نوعى در مراعات او مىپويند، و سخن بر مراد او مىگويند، که ناگاه صبح صادق اجل بدمد، و تندباد قهر مرگ بوزد، خواجه را بينى در قبضهٔ ملکالموت گرفتا آمده، از تخت مراد به تختهٔ تابوت نامرادى افتاده ... الى آخر (۱)' .
|
|
(۱) . نقل از نسخهٔ خطى متعلق به نگارنده در نسخهٔ خطى عنوان اين تمثيلها را 'مثل' نوشته و در نسخهٔ چاپى گاهى بدون عنوان است و گاه حکايت نوشته شده است و در خود متن نسخهٔ خطى 'مثال' هم ذکر شده و گويد دليل اين کلمه را مثالى بگوئيم 'خواجگى دنيا بر مثال آن شمع افروخته است' و يا 'مثلى ديگر در تنبيه ارباب غفلت' و غيره.
|
|
مجلس اول و دوم شبيه به هم است و انشاء آن هر دو از ديباچهٔ سفينه سهلتر، و عباراتش سادهتر و بىپيرايهتر است، و آن هر دو به يک طرز تأليف گرديده است يعنى مجلس اول به چند شعر در مدح رسول آغاز شده و بعد (در خبر است) آمده و خبرى از پيغمبر ذکر کرده و داخل موعظت گرديده است و مجلس دوم نيز ابتدا به (قالالله) آغاز شده و پس از ذکر آيتى از قرآن و ترجمهٔ آن آيت باز (در خبر است) آمده و خبرى را عنوان مجلس ساخته است، و در ضمن اين مجلس قطعهاى آورده است که مىتوان علىالتحقيق از شيخ دانست و آن قطعه در بيان فرق ميان تقوى مؤمنان و تقوى اولياء يا صالحان است.
|
|
|
گدايان بينى اندر روز محشر |
|
بتخت ملک بر چون پادشاهان |
چنان نورانى از فرط عبادت |
|
که گوئى آفتابانند و ماهان |
تو خود چون خجالت سر برآرى |
|
که بر دوشت بود بار گناهان |
اگر دانى که بد کردى و بد رفت |
|
بيا پيش از عقوبت عذر خواهان |
|
|
و سپس از تقوى عارفان بحث کند و گويد:
|
|
'يکى از بزرگان را زانو درد کردي، گفتند زمانى پاى دراز کن چون تنهائي، گفت تنها نيستم و شرم از خداوند مىدارم که ترک ادب باشد' .
|
|
و در خلال اين مجلس غزلها و ابياتى از سعدى مندرج است که ما آنها را غزليات يا گلستان نيز مىبينيم، و شک نيست که مجالس از خود سعدى است، ولى نه آن سعدى بذلهگو و حکيم که ما او را در گلستان ديدهايم، بلکه سعدى زاهد و صوفى که در حلب يا کاشمر به منبر رفته، موعظه مىکند و مجلس مىگويد.
|
|
بازهم نه چنان است که از سخنان شيرين سعدى در اين مجلس نمونهاى نيابيم زيرا با وجود دشخوارى موضوع که ناگزير بايستى در توحيد و عبادت و زهد خشک سخن گفت گاهى هم عباراتى لطيف و متين ديده مىشود ولى چون شيوهٔ آرايش کلام غير از شيوهاى است که وى در گلستان پيش گرفته است، هيچ يک از عبارات اين مجالس با ذوق سعدى شناسائى چسبندگى ندارد هر چند که از زبان شيرين او نيز گاهى حکايت کند.
|
|
|
صرف عرفانى است و در شناخت بارىتعالى و عشق و غيرت اوست، و در آن از شيوه و سبک خواجه عبدالله انصارى گاهى پيروى مىکند مثل اين عبارات:
|
|
|
'اى مردى که نااهلى را در درون خود عشقى اندوختهاي، اين پراکندگى تا کى و اى آنکه دل خود را هزاربار به عشق ديگران بفروختهاي، اين آشفتگى تا چند؟ فرد:
|
|
دل ببازار من آورده و بفروختهاى |
|
دل بفروخته مفروش ببازار دگر |
|
|
اى مردى که حديث ما بر زبان ندارى اين خموشى تا کى، اى يارى که هرگز ياد ما نيارى اين فراموشى تاکي، اى شخصى که با هرکس بازارى ساختهاى اين رسوائى تاکي، اى کسى که ترا با همه ناکسان هموارى بُوَدْ اين ناهموارى تاکي؟ اى شخصى که ترا نزد همه خسان جاى بود اين خوارى تاکي؟ هر که فراموشى ما را شغل و پيشهٔ (چاپي: فراموشى عشق ما پيشه سازد) خود سازد و جان و دل و تن در عشق ما نگدازد (چاپي: ندارد) از لشگر شيطانش گردانيم که اِسْتَحْوَذَ عَليهمُ الشَيطانُ فَاَنْسيهُمْ ذکْرَالله اولئِکَ حِزبُ الشَيطانِ بيا تا نشان آشنايان دهيم و حديث مردان گوئيم: اى مردى که بامداد سر از بالش بردارى و شربت عشق ما نوشى نوشت باد اى مردى که هر شب دل بر آتش عشق ما کباب کنى و جگر را از شوق ما خوناب، مبارکت باد ... جوانمرد معشوقى همه جبارى و دلدارى است و عاشقى همه ذليلى و بردبارى ... الخ' .
|
|
|
همه عرفانى و در ترک و تجرد و انقطاع و زهد است و قدرى روانتر و سادهتر از مجلس پيشين انشاء شده، و نقلى از يحيىبن معاذ رازى دارد و حکايتى از ابراهيم ادهم و حديثى از رسول، و حکايتى از عمر عبدالعزيز در اوست، و به زبان سعدى نزديکتر از مجالس ديگر است و ما حکايت ابراهيم ادهم را آورديم:
|
|
|
'حکايت - روزى ابراهيم ادهم بر در سراى نشسته بود و غلامان صف زده، ناگهان درويشى آمد، با دلقى و انبانى و عصائي، خواست تا در سراى ابراهيم رود غلامان گفتند اى پير کجا مىروي؟ گفت درين خان مىروم، گفتند اين سرا پادشاه بلخ است ابراهيم بشنيد بفرمود تا او را بياوردند، گفت اى درويش اين سراى منست نه خان، گفت اى ابراهيم اين سراى از آن که بود؟ گفت از آن جدم، گفت چون او درگذشت؟ گفت از آن پدرم، گفت چون پدرت بمرد کرا شد؟ گفت مرا، گفت چون تو بميرى گرا شود؟ گفت پسرم را گفت اى ابراهيم جائى که يکى در شود و ديگرى بدر آيد خانى باشد نه سرائي!'
|
|
اين مجلس نيز به چند سجع مکرر مخصوصاً سجعهاى سهتائى قديم يا چهارتائى که قبل از اين به قدمت آنها اشاره شده و در نثر انصارى و علىبن عثمان ديده شد ختم مىگردد از قبيل:
|
|
'جوانمردا مؤمنى پيشهدار که بهشت خرم بوستانى است از معصيت پرهيز کن که دوزخ گرم زندانيست، دل و جان به حق تسليم کن که کريم سبحانيست' 'اگر عاشقى دل نشانهٔ تير بلا کن. اگر عارفى جان سپر محنت قضا کن، اگر بندهاى به هرچه او کند رضا کن، و بر همه کار اعتماد به خدا کن' .
|