|
مرزباننامه کتابى است که واضع به زبان جانوران نهاده است مانند کليله و دمنه و در قديمالايام چنين رسم بود که پندگويان و ناصحان هيچگاه سخنى پوست باز کرده و راستا راست و صريح در موعظت و نصح با بزرگان و مخاديم نگفتندي. و آن را بىاثر پنداشتي، و بهتر آن مىدانستند که هر پند و نصيحتى را در لباس کنايات و استعارات و تماثيل يا از زبان ديگران بهويژه جانوران ادا کنند، و اين رسم در ميان دانايان هند و ايران مقرر و مسلم بوده است و دانايان ايران بعد از اسلام نيز اين شيوه و طريقت را ترک نگفتند.
|
|
اصل مرزباننامه چنانکه ياد شد تأليف اصفهبد مرزبانبنرستم بن شروين پريم از شاهزادگان طبرستان است و اين شهزاده شاعر نيز بوده است و در آن روزگار شعراى طبرستان به زبان طبرى به اوزان هجائى بر طريق ايرانيان پيش از اسلام شعر مىگفتهاند و ديوان شعرى بوده است مرزبان را به نام 'نيکىنومه' و اين کتاب هم به زبان مزبور بوده است و گويا مرزبان موصوف، در اواخر قرن چهارم هجرى مىزيسته است (رجوع کنيد به: مقدمهٔ مرزباننامه تأليف آقاى قزوينى ص: هو طبع ليدن).
|
|
قبل از سعدالدين، يکى از فضلاى ملطيه موسوم به محمدبنغازى که ابتداء دبير سپس وزير سليمانشاهبنقلج ارسلان (۵۸۸-۶۰۰) بوده است، در سنهٔ ۵۹۸ و لااقل دهسال پيشتر از سعدالدين اين کتاب را اصلاح و انشاء نموده است و آن را روضةالعقول ناميده است (باب اول اين کتاب از روى نسخهٔ پاريس در ۱۹۳۸ به اهتمام خاورشناس معروف هانرى ماسه در پاريس طبع شده است).
|
|
مىتوان گفت که روضةالعقول و مرزباننامه دو همزادند از يک پستان شير خورده و در کنار يک دايه پرورش يافته الاّ اينکه لغات تازى غريب در روضةالعقول بيشتر از مرزباننامه بهکار رفته، و شعر پارسى در آن کمتر استشهاد شده است.
|
|
و هر دو از تکلفات معاصران يا استادان مشهور مانند بهاءالدين بغدادى و محمد نسوى و ديگران اجتناب جسته و مانند کليله و دمنهٔ ابوالمعالى به همان موازنه و ازدواج و مترادفات اکتفا کردهاند و حتىالامکان از سجع پىدرپى تن زدهاند گوئى در سلسلهٔ انساب ادبى به کليله و دمنه منتمىاند، و در مکتب ذوق و سليقهٔ ابوالمعالى نصرالله رحمةالله عليه منتهى و از اينرو، هر يک خاصه مرزباننامه که از آن ديگر شيرينتر و سليستر مىنمايد - مقلّديست که توانسته است خود را به مقام مقلّد نزديک سازد و ثانىاثنين وى شمرده شود (مرزباننامه به ترکى و عربى هم ترجمه شده است). و ما اينک نمونهاى از روضةالعقول و پس از آن نمونهاى ديگر از مرزباننامه ياد مىکنيم.
|
|
|
حکايت - نقل از روضةالعقول
|
|
ملکزاده گفت که در نواحى شام پادشاهى بود با دهائى تمام و حصافتى به غايت و فطرتى سليم و فطنتى عظيم و او را وزيرى بود [نوخّره نام] با کفايتى وافر و فضيلتى متکاثر به انواع علوم مشهور، و به فنون فضايل مذکور، حکيمى به خدمت او مستسعد شد و در مؤانست او مواظبت مىنمود، و بر مجالست مثابرت مىکرد، به اميد آنک او را به حضرت پادشاه تشريف تعريف کرامت کند، و حسن شمايل و وفور فضايل او را عرض دهد. يکسال به خدمت او استقلال نمود بعد سالى ازو اقتراح کرد که او را به حضرت پادشاه برد و دقايق علوم و حقايق فنون که ازو مشاهده کرده است باز نمايد. وزير تقصير کرد. يکسال ديگر هم بر عادت معهود و سنن معتاد به خدمت ملازمت کرد، وزير همچنان در عرض احوال او اهمال نمود. حکيم از آن ضجر شد، حالى قصه به حضرت پادشاه نبشت، و در اثناء قصه ياد کرد که وزير علتى دارد [که] مجالست و مجانست ملک را نشايد، پادشاه را از وزير انصراف طبع و تنفر خاطر حاصل آمد، فرمود که او را از حضرت و منصب وزارت منع کنند.
|
|
نوخُّره سالى در خانه متعکف شد؛ وهن کار و موجب اعراض پادشاه را تتبع مىکرد، چون احوالِ اضراب و قضيهٔ اِبعاد معلوم شد، حالى بر رأى پادشاه عرض کرد که بفرمايد کسى را که محل وثوق و موقع اعتماد دارد تا مرا ببيند.
|
|
پادشاه فرمود که مقترح او را به انجاز و ملتَمَس او را به اسعاف رسانند، آن مسکين را از دَرَن علل و وَسَخ (درون و وسخ: به فتحين - شوخ که بر جامه افتد) عيوب معصوم يافتند. پادشاه گفت: اگرچه وزير از آن تزوير منزه است و عرض او از آن مثالب پاک.
(بسيط)
|
|
|
قَد قيل ذَلک اِنْ صِدقاً و اِنْ کَذِباً |
|
فَمَا اعْتِذارک مِنْ شَيئى اِذَا قيلا |
|
|
و او را به طرفى از اطراف ممالک فرستاد و اهتمام آن طَرف به حَزم متين و رأيِ رزين او مفوّض گردانيد. به افتراى آن طامع بىدين و به زور آن غِرِّبى تمکين آن مَسنحِ فضل و مَسرَح علم از مثافَنَت (مثافنة: همزانوئي) و منافَثَةِ (منافثة: سر بگوشى و همزباني) پادشاه محروم شد.
(ص: ۴۱-۴۳ روضةالعقول طبع پاريس)
|
|
|
داستان روباه و خروس - مرزباننامه
|
|
زيرک گفت: شنيدم که خروسى بود جهانگرديده و دامهاى مکر دريده و بسيار دستانهاى روباهان ديده و داستانها حيل ايشان شنيده، روزى پيراهن ديه به تماشاى بوستانى مىگشت، پيشتر رفت و بر سر راهى بايستاد، چون گل و لاله شکفته، کلاله (کلاله به ضم اول: کاکل) جعد مشکين از فرق و تارک بر دوش و گردن افشانده، قوقهٔ لعل (قوقه و قوقو به معنى تکمهٔ کلاه و پيراهن و امثال آن باشد - برهان) بر کلاه گوشه نشانده، در کسوت منقش و قباى مُبَرقَشْ، چون عروسان در حجلهٔ، و طاوسان در جلوه، دامن رعنائى در پاىکشان مىگرديد بانگى بکرد، روباهى در آن حوالى بشنيد، طمع در خروس کرد، و به حرصى تمام مىدويد تا به نزديک خروس رسيد، خروس از بيم بر ديوار جست. روباه گفت: از من چرا مىترسي؟ من اين ساعت درين پيراهن مىگشتم، ناگاه آواز بانگ نماز تو به گوش من آمد، و از نغمات حنجرهٔ تو دل در پنجرهٔ سينهٔ من طپيدن گرفت، و اگر چه تو مردى رومىنژادي، حديث اَرحِنا که با بلال حبشى رفت (روايت است که در موقع اذان حضرت رسول با بلال) در پردهٔ ذوق و سماع به سمع من رسانيدند، سلسله وجد من بجنبانيد همچون بلال را از حبشه و صَهيب را از روم؛ دواعى محبت و جو اذب نزاع تو مرا اينجا کشيد.
|
|
من گرد سر کوى تو از بهر تو گردم |
|
بلبل ز پى گل به کنار چمن آيد |
|
|
اينک بر عزم اين تبرک آمدم تا برکات انفاس و استيناس تو دريابم، و لحظهاى به محاورت و مجاوَرَت تو بياسايم، و تو را آگاه کنم که پادشاه وقت منادى فرمودست که هيچکس مبادا که بر کس بيداد کند، يا انديشهٔ جور و ستم در دل بگذارند. تا از اقويا بر ضعفا دست تطاول دراز نَبْود و جز به تطوّل و احسان با يکديگر زندگانى نکنند، چنانکه کبوتر هم آشيان عقاب باشد، و ميش همخوابهٔ ذئاب، شير در بيشه به تعرض شغال مشغول نشود، و يوز دندان طمع از مذبح آهو برکند، و سگ در پوستين روباه نيفتد باز کلاه خروس نربايد. اکنون بايد که از ميان من و تو تَناکرٌ و تنافى برخيزد، به عهد وافى از جانبين استظهار تمام افزايد.
|
|
خروس در ميانهٔ سخن او گردن دراز کرد و سوى راه مىنگريد.
|
|
روباه گفت: چه مىنگرى؟
|
|
گفت جانورى مىبينم که از جانب اين دشت مىآيد، چند گرگي، با دم و گوشهاى بزرگ روى به ما نهاده، چنان مىآيد که باد به گردش نرسد.
|
|
روباه را از اين سخن سنگ نوميدى در دندان آمد و تبلرزه از هول بر اعضا اوفتاد، از قصد خروس باز ماند، ناپروا و سراسيمه پناهگاهى مىطلبيد که مگر به جائى متحصن تواند شد.
|
|
خروس گفت: بيا تا بنگريم که اين حيوان بارى کيست؟
|
|
روباه گفت: اين امارت و علامات که تو شرح مىدهى دليل آن مىکند که آن سَگِ تازيست و مرا از ديدار او بس خرمن نباشد.
|
|
خروس گفت: پس نه تو مىگوئى منادى از عدل پادشاه ندا در دادست در جهان که کس را بر کس عدوان و تغلّب نرسد، و امروز همه باطلجويان جور پيشه از بيم قهر او و سياست او آزار خلق رها کردند؟
|
|
روباه گفت: بلى اما امکان دارد که اين سگ اين منادى نشنيده باشد، بيش ازين مقام توقف نيست ... از آنجا بگريخت و به سوراخى فرو شد (از ص ۱۷۲-۱۷۳ طبع ليدن).
|
|
بالجمله مرزباننامهٔ معروف نيز يکى از جواهر گرانبهاء تاج ادبيات فارسى است بلکه مىتوان گفت که اين کتاب و کليله و دمنه دو گوهر جنابهاند که تؤاماً بر ديهيم کلام فارسى قرار دارند و نور ديگر جواهر هم از اين دو مستعار است، و تا کسى در نثر فارسى غور و تأمل و تحقيق و تتبع کامل نکرده باشد حقيقت اين سخن نداند و قيمت اين دو گوهر شبچراغ نشناسد، و همچنان است که نويسندهٔ زبردست مرزباننامه خود فرمايد: 'آنکه صاف ساغر انصاف نخورده باشد، و نشوان اين شراب مختلفالاوان نگشته، از ذوق آن خبرى باز ندهد که ممکن است مذاق حال او برعکس ادراکى ديگر کند.
|
|
وَ مَنْ ذَافَمٍ مُرٍ مَريض |
|
يَجِدْ مُرّاً بِهِ ماءَ الزُلاَّلاَ |
|
|
در مختصات مرزباننامه سخن نمىگوئيم چه هر آنچه دربارهٔ طريقهٔ ابوالمعالى گفتيم در اينباره نيز صدق مىکند و هر دو بر يک منوال است جز آنکه در مرزباننامه سجع و ازدواج زيادتر آمده است و نيز فعل 'طلبيدن' بهجاى 'طلب کردن' که در قديم معمول نبوده در مرزباننامه بيش بهکار رفته است.
|