جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

رباعیات ـ قسمت دوم (۴)


تا ولوله‌ی عشق تو در گوشم شد    عقل و خرد و هوش فراموشم شد
تا یک ورق از عشق تو از بر کردم    سیصد ورق از علم فراموشم شد
٭٭٭
از لطف تو هیچ بنده نومید نشد    مقبول تو جز مقبل جاوید نشد
مهرت بکدام ذره پیوست دمی    کان ذره به از هزار خورشید نشد
٭٭٭
صوفی به سماع دست از آن افشاند    تا آتش دل به حیلتی بنشاند
عاقل داند که دایه گهواره‌ی طفل    از بهر سکون طفل می‌جنباند
٭٭٭
کی حال فتاده هرزه گردی داند    بی‌درد کجا لذت دردی داند
نامرد به چیزی نخرد مردان را    مردی باید که قدر مردی داند
٭٭٭
اسرار وجود خام و ناپخته بماند    و آن گوهر بس شریف ناسفته بماند
هر کس به دلیل عقل چیزی گفتند    آن نکته که اصل بود ناگفته بماند
٭٭٭
این عمر به ابر نوبهاران ماند    این دیده به سیل کوهساران ماند
ای دوست چنان بزی که بعد از مردن    انگشت گزیدنی به یاران ماند
٭٭٭
چرخ و مه و مهر در تمنای تواند    جان و دل و دیده در تماشای تواند
ارواح مقدسان علوی شب و روز    ابجد خوانان لوح سودای تواند
٭٭٭
آنها که ز معبود خبر یافته‌اند    از جمله‌ی کاینات سر یافته‌اند
دریوزه همی کنند مردان ز نظر    مردان همه از قرب نظر یافته‌اند
٭٭٭
زان پیش که طاق چرخ اعلا زده‌اند    وین بارگه سپهر مینا زده‌اند
ما در عدم آباد ازل خوش خفته    بی ما رقم عشق تو بر ما زده‌اند
٭٭٭
آن روز که نور بر ثریا بستند    وین منطقه بر میان جوزا بستند
در کتم عدم بسان آتش بر شمع    عشقت به هزار رشته بر ما بستند
٭٭٭
آنروز که نقش کوه و هامون بستند    ترکیب سهی قدان موزون بستند
پا بسته به زنجیر جنون من بودم    مردم سخنی به پای مجنون بستند
٭٭٭
قومی ز خیال در غرور افتادند    و ندر طلب حور و قصور افتادند
قومی متشککند و قومی به یقین    از کوی تو دور دور دور افتادند
٭٭٭
در تکیه قلندران چو بنگم دادند    در کاسه بجای لوت سنگم دادند
گفتم ز چه روی خاست این خواری ما    ریشم بگرفتند و به چنگم دادند
٭٭٭
هوشم نه موافقان و خویشان بردند    این کج کلهان مو پریشان بردند
گویند چرا تو دل بدیشان دادی    والله که من ندادم ایشان بردند
٭٭٭
در دیر شدم ماحضری آوردند    یعنی ز شراب ساغری آوردند
کیفیت او مرا ز خود بیخود کرد    بردند مرا و دیگری آوردند
٭٭٭
سبزی بهشت و نوبهار از تو برند    آنجا که به خلد یادگار از تو برند
در چینستان نقش و نگار از تو برند    ایران همه فال روزگار از تو برند
٭٭٭
مردان خدا ز خاکدان دگرند    مرغان هوا ز آشیان دگرند
منگر تو ازین چشم بدیشان کایشان    فارغ ز دو کون و در مکان دگرند
٭٭٭
یارم همه نیش بر سر نیش زند    گویم که مزن ستیزه را بیش زند
چون در دل من مقام دارد شب و روز    میترسم از آنکه نیش بر خویش زند
٭٭٭
آن کس که به کوه ظلم خرگاه زند    خود را به دم آه سحرگاه زند
ای راهزن از دور مکافات بترس    راهی که زنی ترا همان راه زند
٭٭٭
خوبان همه صید صبح خیزان باشند    در بند دعای اشک ریزان باشند
تا تو سگ نفس را به فرمان باشی    آهو چشمان ز تو گریزان باشند
٭٭٭
در مدرسه اسباب عمل می‌بخشند    در میکده لذت ازل می‌بخشند
آنجا که بنای خانه‌ی رندانست    سرمایه‌ی ایمان به سبل می‌بخشند
٭٭٭
عاشق همه دم فکر غم دوست کند    معشوق کرشمه‌ای که نیکوست کند
ما جرم و گنه کنیم و او لطف و کرم    هر کس چیزی که لایق اوست کند
٭٭٭
نقاش اگر ز موی پرگار کند    نقش دهن تنگ تو دشوار کند
آن تنگی و نازکی که دارد دهنت    ترسم که نفس لب تو افگار کند
٭٭٭
با شیر و پلنگ هر که آمیز کند    از تیر دعای فقر پرهیز کند
آه دل درویش به سوهان ماند    گر خود نبرد برنده را تیز کند
٭٭٭
نی دیده بود که جستجویش نکند    نی کام و زبان که گفتگویش نکند
هر دل که درو بوی وفایی نبود    گر پیش سگ افگنند بویش نکند
٭٭٭
در چنگ غم تو دل سرودی نکند    پیش تو فغان و ناله سودی نکند
نالیم به ناله‌ای که آگه نشوی    سوزیم به آتشی که دودی نکند
٭٭٭
خواهی که خدا کار نکو با تو کند    ارواح ملایک همه رو با تو کند
یا هر چه رضای او در آنست بکن    یا راضی شو هر آنچه او با تو کند
٭٭٭
زان خوبتری که کس خیال تو کند    یا همچو منی فکر وصال تو کند
شاید که به آفرینش خود نازد    ایزد که تماشای جمال تو کند
٭٭٭
عاشق که تواضع ننماید چه کند    شبها که به کوی تو نیاید چه کند
گر بوسه دهد زلف ترا رنجه مشو    دیوانه که زنجیر نخاید چه کند


همچنین مشاهده کنید