سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

رباعیات ـ قسمت دوم (۳)


ای صافی دعوی ترا معنی درد    فردا به قیامت این عمل خواهی برد
شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست    ننگت بادا اگر چنان خواهی مرد
٭٭٭
دردا که درین زمانه‌ی پر غم و درد    غبنا که درین دایره‌ی غم پرورد
هر روز فراق دوستی باید دید    هر لحظه وداع همدمی باید کرد
٭٭٭
فردا که به محشر اندر آید زن و مرد    وز بیم حساب رویها گردد زرد
من حسن ترا به کف نهم پیش روم    گویم که حساب من ازین باید کرد
٭٭٭
دل صافی کن که حق به دل می‌نگرد    دلهای پراکنده به یک جو نخرد
زاهد که کند صاف دل از بهر خدا    گویی ز همه مردم عالم ببرد
٭٭٭
گویند که محتسب گمانی ببرد    وین پرده‌ی تو پیش جهانی بدرد
گویم که ازین شراب اگر محتسبست    دریابد قطره‌ای به جانی بخرد
٭٭٭
من زنده و کس بر آستانت گذرد    یا مرغ بگرد سر کویت بپرد
خار گورم شکسته در چشم کسی    کو از پس مرگ من برویت نگرد
٭٭٭
از چهره‌ی عاشقانه‌ام زر بارد    وز چشم ترم همیشه آذر بارد
در آتش عشق تو چنان بنشینم    کز ابر محبتم سمندر بارد
٭٭٭
از دفتر عشق هر که فردی دارد    اشک گلگون و چهر زردی دارد
بر گرد سری شود که شوریست درو    قربان دلی رود که دردی دارد
٭٭٭
طالع سر عافیت فروشی دارد    همت هوس پلاس پوشی دارد
جایی که به یک سال بخشند دو کون    استغنایم سر خموشی دارد
٭٭٭
دل وقت سماع بوی دلدار برد    ما را به سراپرده‌ی اسرار برد
این زمزمه‌ی مرکب مر روح تراست    بردارد و خوش به عالم یار برد
٭٭٭
گل از تو چراغ حسن در گلشن برد    وز روی تو آیینه دل روشن برد
هر خانه که شمع رخت افروخت درو    خورشید چو ذره نور از روزن برد
٭٭٭
شادم بدمی کز آرزویت گذرد    خوشدل بحدیثی که ز رویت گذرد
نازم بدو چشمی که به سویت نگرد    بوسم کف پایی که به کویت گذرد
٭٭٭
گر پنهان کرد عیب و گر پیدا کرد    منت دارم ازو که بس برجا کرد
تاج سر من خاک سر پای کسیست    کو چشم مرا به عیب من بینا کرد
٭٭٭
گفتار دراز مختصر باید کرد    وز یار بدآموز حذر باید کرد
در راه نگار کشته باید گشتن    و آنگاه نگار را خبر باید کرد
٭٭٭
دردا که همه روی به ره باید کرد    وین مفرش عاشقی دو ته باید کرد
بر طاعت و خیر خود نباید نگریست    در رحمت و فضل او نگه باید کرد
٭٭٭
قدت قدم زبار محنت خم کرد    چشمت چشمم چو چشمه‌ها پر نم کرد
خالت حالم چو روز من تیره نمود    زلفت کارم چو تار خود در هم کرد
٭٭٭
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد    احسان ترا شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زفان شود هر مویی    یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
٭٭٭
از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد    و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد    با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد
٭٭٭
خرم دل آنکه از ستم آه نکرد    کس را ز درون خویش آگاه نکرد
چون شمع ز سوز دل سراپا بگداخت    وز دامن شعله دست کوتاه نکرد
٭٭٭
آن دشمن دوست بود دیدی که چه کرد    یا اینکه بغور او رسیدی که چه کرد
میگفت همان کنم که خواهد دل تو    دیدی که چه میگفت و شنیدی که چه کرد
٭٭٭
جمعیت خلق را رها خواهی کرد    یعنی ز همه روی بما خواهی کرد
پیوند به دیگران ندامت دارد    محکم مکن این رشته که واخواهی کرد
٭٭٭
عاشق چو شوی تیغ به سر باید خورد    زهری که رسد همچو شکر باید خورد
هر چند ترا بر جگر آبی نبود    دریا دریا خون جگر باید خورد
٭٭٭
عارف بچنین روز کناری گیرد    یا دامن کوه و لاله‌زاری گیرد
از گوشه‌ی میخانه پناهی طلبد    تا عالم شوریده قراری گیرد
٭٭٭
من صرفه برم که بر صفم اعدا زد    مشتی خاک لطمه بر دریا زد
ما تیغ برهنه‌ایم در دست قضا    شد کشته هر آنکه خویش را بر ما زد
٭٭٭
حورا به نظاره‌ی نگارم صف زد    رضوان بعجب بماند و کف بر کف زد
آن خال سیه بر آن رخ مطرف زد    ابدال زبیم چنگ در مصحف زد
٭٭٭
گر غره به عمری به تبی برخیزد    وین روز جوانی به شبی برخیزد
بیداد مکن که مردم آزاری تو    در زیر لبی به یا ربی برخیزد
٭٭٭
خواهی که ترا دولت ابرار رسد    مپسند که از تو بر کس آزار رسد
از مرگ میندیش و غم رزق مخور    کین هر دو بوقت خویش ناچار رسد
٭٭٭
این گیدی گبر از کجا پیدا شد    این صورت قبر از کجا پیدا شد
خورشید مرا ز دیده‌ام پنهان کرد    این لکه‌ی ابر از کجا پیدا شد
٭٭٭
انواع خطا گر چه خدا می‌بخشد    هر اسم عطیه‌ای جدا می‌بخشد
در هر آنی حقیقت عالم را    یک اسم فنا یکی بقا می‌بخشد
٭٭٭
دلخسته و سینه چاک می‌باید شد    وز هستی خویش پاک می‌باید شد
آن به که به خود پاک شویم اول کار    چون آخر کار خاک می‌باید شد
٭٭٭
از شبنم عشق خاک آدم گل شد    شوری برخاست فتنه‌ای حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند    یک قطره‌ی خون چکید و نامش دل شد
٭٭٭


همچنین مشاهده کنید