چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی


لب شیرین تو را دادند تا شکر بیفشانی    پس آنگه جان شیرین را به شکرخنده بستانی
مسلمان زاده نتواند که روی از قبله گرداند    من از تو رو نگردانم گر از من رو بگردانی
من از خاک سر کویت به خاری بر نمی‌خیزم    گرم بر آتش سوزنده برخیزی و بنشانی
من از سرو بلندت نگسلم پیوند الفت را    گر از بیخم بیندازی و گر شاخم بسوزانی
ز داغی تا نسوزی سوز داغم را نمی‌یابی    به دردی تا نیفتی سر دردم را نمی‌دانی
به منت زخم کاری خورده‌ام از سخت بازویی    به سختی عهد الفت بسته‌ام با سست پیمانی
دل سرگشته‌ی من طالع برگشته‌ای دارد    که بر می‌گردد از میدان هر برگشته مژگانی
من از جمعیت زلفی پریشانم که می‌موید    به هر تارش گرفتاری، به هر مویش پریشانی
دل بشکسته را بستم به تار زلف ترسایی    به دست کافری دادم گریبان مسلمانی
دم پیر مغان را یاد کن، جام دمادم زن    به هر کاری که نتوانی به هر دردی که درمانی
قدم در حلقه‌ی آزادگان وقتی توانی زد    که قلبی را نیازاری و جانی را نرنجانی
مگر زین همت عالی رسم بر اوج خوشحالی    که در عین گدایی ملک دل دادم به سلطانی
فروغی شهره‌ی هر شهر شد شعرم به شیرینی    که در گفتار شیرین خسروم داده‌ست فرمانی
خدیو دادگستر ناصرالدین شاه دین پرور    که مانندش ندیده‌ست آسمان در هیچ دورانی


همچنین مشاهده کنید